Wednesday, December 9, 2009

دست‌بند سبز

حکایت گم‌شدن دست‌بند سبز در کنسرت دوبی
*
*
این خبردستگیری پنجاه نفر در کنسرت اخیر گوگوش در دوبی هم حکایتی‌ شده است!!! خبرگزاری دولتی ایرنا خبری را در این زمینه چاپ کرد که خیلی زود در سایت‌های مختلف اینترنتی و برخی روزنامه‌های ایران منتشر شد. خبر کمی تا قسمتی شگفتی‌آور و درعین حال، خنده‌دار بود.ا
*
خنده‌دارترین بخش خبر ایرنا این بود: وی (گوگوش) تصمیم داشت كه با حركات ضدانقلابی، تماشاگران خود را وادار به سردادن شعارهای ضدانقلابی علیه جمهوری اسلامی كند كه با دستگیری گروه اولیه كه مشخص بود با هماهنگی در ردیف‌های جلو قرار گرفته بودند، این حركت توسط پلیس امنیتی دبی خنثا شد.ا
*
گمان می‌کنم منظور خبرنگار ایرنا از حرکات ضدانقلابی خانم گوگوش در این کنسرت، همانا قر و غمزه‌های معروف‌ ایشان در هنگام اجرای ترانه‌ی «سکینه‌دایی‌قزی» بود!! به‌جز این ایشان حرکات ضدانقلابی نداشتند و ندارند، حتا دست‌بند سبزشان هم هنگام ورود به دوبی مفقود شد و این‌بار دور«سبزبودن» را خط قرمز کشید چرا که دوبی جای سبزشدن نیست، فقط محلی برای خط قرمز کشیدن و پول ساختن است!!ا
*
خانم گوگوش که کنسرت پیشین‌اش در دوبی با کنسرت تازه، از هر لحاظ تفاوت داشت، این‌بار نه پرچم شیروخورشید به نمایش گذاشت و نه در دست ایشان از دست‌بند سبز خبری بود!! به یاد دارید که در کنسرت مالزی، ایشان به دلیل خوردن قورمه سبزی یا کوکوسبزی یا سبزی‌‌پلو و یا هرسه باهم، به‌شدت سبزینه شده بود و از دستان‌اش رنگ سبز می‌تراوید ومی‌بارید و درهمان حالت سبزینه‌گی، غزه و لبنان را نیز به‌کلی انکار کرد و تاکید فرمود که جان‌اش صددرصد فدای ایران است!!!ا
*
اما دوبی که مالزی نبود، دوبی، دوبی دوسال پیش هم نبود، این دوبی تازه‌ای بود که نه سبز بود و نه «سبز و سفید و سرخ» را با خود به همراه داشت. در این دوبی گویا خانم گوگوش عدس‌پلو خورده بود، چون بی‌جهت، بدجور در قبال غزه و لبنان و ایران بی‌تفاوت شده بود و قبله‌ی موعودش همانا «سکینه‌دایی‌قزی» بود و مقادیری جُک‌های آبکی و باقی همه هیچ!!!ا
*
ایرنا نوشت:ا
این خواننده‌ی دوران طاغوت كه مواضع ضد انقلابی نیز دارد، در جریان این كنسرت یك لباس فسفری زرد رنگ پوشیده بود كه در زیر نور، سبز به نظر می رسید.ا
*
خبرنگار مکتبی «ایرنا» با کم‌لطفی ظاهری نسبت به این «خواننده‌ی دوران طاغوت» می‌خواهد مواضع ضدانقلابی گوگوش را به رُخ بکشد درحالی که خود نیز به خوبی می‌داند که مواضع نیکوی خانم گوگوش، صددرصد در جهت انقلاب است که اگر نبود در آستانه‌ی شانزدهم آذر، در نزدیکی ایران بساط بزن و بکوب و قر و غمزه به‌راه نمی‌انداخت.ا
*
خبرنگار ایرنا با مرکز توجه قرار دادن کنسرت گوگوش و آوردن عدد کذب دوازده‌هزار نفر به‌عنوان جمعیت حاضر در سالن، در واقع تبلیغی غیرمستقیم برای کنسرت‌های گوگوش در دوبی کرده است. این نوع تبلیغات شاید برای جمع کردن جمعیت در بیست‌وسوم ماه مارچ 2010 که بار دیگر گوگوش در دوبی کنسرت خواهد داشت مفید باشد، وگرنه مگر خبرنگار«ایرنا» کور بود که سالن پنج‌هزارنفری را که جمعیت‌ آن حتا تکمیل هم نشده بود، دوازده هزار نفر ذکر کرد؟؟
*
شب پیش از کنسرت گوگوش، «ابی» هم در همان دوبی کذایی کنسرت داشت. جمعیت کنسرت ابی 8500 نفر بود، یعنی خیلی بیش‌تر از جمعیت کنسرت گوگوش. اما برادر مکتبی ایرنا، حتا یادی هم از کنسرت «ابی» نکرد و حتا خبر دستگیری یک نفر را هم نداد!! لابد «ابی» در کنسرت‌اش جوراب زرد فسفری نپوشیده بود که در زیر نور، سبز به‌نظر بیاید!!!ا
*
حال پرسش اصلی این است که خانم گوگوش چه بلایی بر سر دست‌بند سبزش آورد؟؟ چرا در کنسرت دوبی سبزدانه‌هایش خشکید؟؟ چرا در کنسرت‌های خارج از دوبی مدادرنگی سبز به دست می‌گیرد و در دوبی چنین کاری نمی‌کند؟ چرا در کنسرت‌های سایر کشورها، لباس‌های باز می‌پوشد و هفت قلم بزک می‌کند اما هربار که به دوبی می‌آید لباس‌هایش پوشیده و آستین‌دار است و با یک میک‌آپ ساده؟؟ داستان چیست؟ چرا بین کنسرت دوبی با سایر کنسرت‌ها تفاوت می‌گذارد؟
*
کسی که خود را طرفدار سبزها می‌داند باید در همه حال و در همه جا سبز باشد، کسی‌که در ملاءعام دست‌بند سبز به دست‌اش می‌بندد، باید همواره آن را به دست داشته باشد، نه این‌که در دوبی پنهان‌اش کند و بدون دست‌بند سبز با سکینه‌دایی‌قزی بالا و پایین بپرد. کسی که دست‌بند سبز می‌بندد باید قلب‌اش هم سبز باشد، نه این‌که بنابر موقعیت و وزش باد، تغییر موضع بدهد و زرد فسفری بشود!!! به چنین کسانی فقط می‌توان نام «بوقلمون» گذاشت، دقیقن مانند بوقلمون عمل می‌کنند.ا
*
به هرحال هم‌اینک که خانم گوگوش سوار بر اسب کنسرت‌ها، چهارنعل به دنبال پول می‌تازد، به ارمنستان و تاجیکستان نیز خواهد رفت تا بار دیگر ترانه‌های چهل سال پیش خود را برای بار هزارم اجرا کند و بار دیگر آوای دل‌نشین سکینه‌دایی‌قزی سر بدهد، اما باید دید که در ارمنستان و تاجیکستان با چه رنگی ظهور خواهد کرد؟ آیا در آن‌جا نیز دست‌بند سبز خواهد بست و جان‌اش را فدای ایران خواهد کرد و به غزه و لبنان پشت‌چشم نازک خواهد کرد یا نه؟ یا با یک جعبه رنگ واسه روز مبادا ظاهر خواهد شد؟
*
بازهم تاکید می‌کنم که اجرای کنسرت در دوبی، در چنین شرایط حاد اجتماعی که مردم ایران به سر می‌برند، داغ ننگی‌ست بر پیشانی هر آوازخوانی که در دوبی برنامه اجرا می‌کند. این داغ ننگ، نام ننگ از آن آوازخوان نیز به یادگار خواهد گذاشت. پولی که از طریق کنسرت‌های دوبی به‌دست می‌آید، پول سالمی نیست، پول خیانت به مردم ایران است، پول خندیدن به کشته‌شده‌گان وقایع اخیر است، پول مضحکه کردن افرادی بی‌گناهی‌ست که در وقایع اخیر دستگیر و زندانی شده‌اند و خرج کردن چنین پول‌هایی صدالبته عواقب خوبی به دنبال نخواهد داشت.ا
*
این شرایط به ویژه برای خانم گوگوش که با کمال میل و با افتخار، به تمام همکاران‌اش که در اطراف خلیج فارس یا دوبی برنامه اجرا می‌کنند پیشنهاد داد واز آن‌ها تقاضا کرد که در آگهی‌های کنسرت دوبی بنویسند:« به نام ِنامی ایران و خلیج همیشه‌گی فارس»، ننگ بیش‌تری به دنبال دارد.ا
*
به‌راستی آیا خانم گوگوش در کنسرت دوبی، از خلیج فارس یادی کرد؟ حتا اسمی از خلیج همیشه‌گی فارس آورد؟ صدالبته که نه. مگر طمع رسیدن به پول بیش‌تر به این خانم اجازه‌ی به زبان آوردن نام خلیج فارس را می‌دهد؟؟ از دیدگاه گوگوش همیشه زنده‌باد پول!! با دوبی باش، خوش باش و به ریش مردم بخند!!! تتمه به جهنم واصل شوند
!!!
ا
*
*
*
*
هجدهم آذرماه 1388 خورشیدی
*

Saturday, December 5, 2009

شهره آغداشلو

مصاحبه‌ی کرگ فرگوسن با شهره‌بانو
*
*
*
مصاحبه‌ی «کرگ فرگوسن» با «شهره آغداشلو» بازیگر افتخارآفرین ایرانی در هالیوود، در تاریخ دوم دسامبر انجام شد.ا
**
دراین مصاحبه «شهره آغداشلو» در مورد نقش خود درسریال «فلش‌فوروارد» و هم‌چنین دریافت جایزه‌ی امی با فرگوسن گفت‌وگو می‌کند.ا
*
در خلال این گفت‌وگو، شهره‌بانو در مورد زنده‌گی و مصائبی که بر وی گذشته نیز سخن می‌گوید و اعلام می‌کند که قصد دارد کتاب خاطرات خود را به رشته‌ی تحریر دربیاورد.ا
*
فرگوسن در بخشی از این گفت‌وگو از شهره‌بانو می‌خواهد که جمله‌ای به زبان فارسی بگوید. ا
*
*
*
چهاردهم آذرماه 1388 خورشیدی
*

Tuesday, December 1, 2009

کنسرت دوبی

بازداشت پنجاه نفر در کنسرت گوگوش
*
*
وب‌سایت «آینده‌نیوز» گزارش داد که «ایرنا» خبرگزاری دولت جمهوری اسلامی، از بازداشت حدود پنجاه نفر از ضد انقلابیون، توسط پلیس امنیتی دبی در جریان برگزاری كنسرت گوگوش خبر داده كه هم‌چنان آنان را در بازداشت نگه داشته است. ا
*
یك منبع موثق روز سه‌شنبه به خبرنگار ایرنا در دبی گفت: این افراد كه به صورت از قبل برنامه‌ریزی شده در ردیف‌های جلوی سكوی اجرای كنسرت نشسته بودند، با آغاز برنامه‌ی خواننده‌ی دوران طاغوت شروع به شعار دادن علیه مقامات جمهوری اسلامی كردند. وی افزود: پلیس امنیتی دبی بلافاصله این گروه را كه حدود پنجاه نفر بودند، بازداشت و از محل خارج كرد.ا
*
یك منبع دیگر نیز با تایید این خبر گفت: پلیس امنیتی دبی كه بدون لباس فرم، درمحل حضور گسترده داشت، اجازه‌ی هیچ گونه سردادن شعار علیه مقامات جمهوری اسلامی ایران را به اغتشاشگران نداد. پلیس امنیتی دبی نیز در این رابطه اعلام كرده است: مقامات جمهوری اسلامی ایران مورد احترام دولت امارات قرار دارند و هرگونه شعارعلیه مقامات جمهوری اسلامی، خلاف قوانین این كشور است و با متخلفان به شدت برخورد خواهد شد.ا
*
ایرنا در این خبر از حضور بیش از دوازده‌هزار نفر در جریان كنسرت گوگوش كه یك‌شنبه شب در محل نمایشگاه های دبی برگزار شد، خبر داد ( لازم به ذکر است که جمعیت کنسرت گوگوش دوازده‌هزار نفر نبود، بلکه این کنسرت در یک سالن با ظرفیت پنج‌هزار نفر برگزار شد. شب قبل از این کنسرت هم ابی کنسرت داشت که جمعیت کنسرت ابی 8500 نفر بود.)ا
*
ایرنا نوشت: این خواننده‌ی دوران طاغوت كه مواضع ضد انقلابی نیز دارد، در جریان این كنسرت یك لباس فسفری زرد رنگ پوشیده بود كه در زیر نور، سبز به نظر می رسید.ا
*
با این حال مشخص نشده كه چرا پلیس امارات خود این «خواننده با مواضع ضدانقلابی» را دستگیر نكرده است!ا
به نوشته‌ی ایرنا: وی تصمیم داشت كه با حركات ضدانقلابی، تماشاگران خود را وادار به سردادن شعارهای ضدانقلابی علیه جمهوری اسلامی كند كه با دستگیری گروه اولیه كه مشخص بود با هماهنگی در ردیف‌های جلو قرار گرفته بودند، این حركت توسط پلیس امنیتی دبی خنثا شد.ا
*
بیش‌تر افرادی كه برای تماشای كنسرت این خواننده دوران طاغوت در سالن محل برگزاری حضور یافته بودند، حالت غیرعادی و مست داشتند و بوی تند مشروبات الكلی سراسر محوطه را پوشانده بود.ا
*
در بیرون محوطه محل برگزاری كنسرت گوگوش و داخل سالن هیچگونه مامور اماراتی با لباس فرم دیده نمی شد، ولی تدابیر شدید امنیتی توسط افرادی كه لباس متحدالشكل مشكی از دیگران جدا شده بودند، برای اعمال نظم و كنترل محل دیده می شد.ا
*
تاكنون پلیس دبی از سرنوشت افراد دستگیر شده در جریان كنسرت گوگوش گزارشی منتشر نكرده است، ولی بر اساس قانون امارات اینگونه افراد از این كشور اخراج می شوند.ا
*
****
*
البته من هنوز متوجه نشدم که خبرنگار«ایرنا» که بی‌شک از برادران مکتبی می‌باشد در کنسرت گوگوش چه‌کار می‌کرده؟؟!! و چه‌گونه توانسته بوی مشروبات الکلی را در آن فضا تحمل کند؟؟!!! و کنسرت گوگوش اصلن چه اهمیتی داشته که خبرنگار مکتبی ایرنا را ملزم به رفتن به این کنسرت کرده؟!! و این پرسش نیز پیش می‌آید که چه‌گونه است که چند نفر که تصمیم داشتند شعار بدهند را فوری دستگیر کردند اما با گوگوش که او را عامل اغتشاش خوانده‌اند، کاری نداشتند؟؟
*
نکته‌ی دیگر این‌که به نظر می‌رسد خبرنگار ایرنا خودش هم مست بوده که متوجه نشده در سالن پنج‌هزار نفری کنسرت، دوازده‌هزار نفر جا نمی‌گیرند و حالا چرا چنین تبلیغ غیرمستقیمی برای کنسرت گوگوش کرده، الله‌ُ اعلم!!! ا
*
اما به باور من، صحت و سقم این خبر چندان مهم نیست، مهم نیست که کدام بخش از این خبر دروغ و کدام بخش آن راست است، مهم این است که دولت ایران از این نوع خبرها، استفاده‌ی فرهنگی و اجتماعی می‌کند. مهم این است که یک هنرمند خود را تا آن‌جا پایین می‌آورد که در شرایط بغرنج کنونی ایران، ننگ کنسرت دوبی را می‌پذیرد و برای به دست آوردن مقداری پول، اجازه می‌دهد که جمهوری اسلامی از کنسرت او جهت تبلیغ و بهره‌برداری به نفع خود استفاده کند و به رُخ همه بکشد که دولت امارات و پلیس دوبی از دوستان جمهوری اسلامی هستند و اجازه نخواهند داد که کسی در دوبی علیه جمهوری اسلامی شعار بدهد.ا
*
این برای یک خواننده، ننگ به حساب می‌آید که در کنسرت او، چند نفر که می‌خواستند شعار بدهند، عوامل اغتشاش‌گر معرفی شوند. اگرهم سردادن شعار کذب محض است، بازهم برای یک خواننده ننگ است که چنین سوژه‌‌ای در باره‌ی کنسرت‌اش ساخته شود. جمهوری اسلامی برای پیشبرد اهداف فرهنگی خود، از حماقت هنرمندانی چون گوگوش استفاده می‌کند. اگر هنرمندان ما ذکاوت و هوشیاری داشتند، با تحریم کنسرت‌های دوبی، هرگز اجازه‌ی سوءاستفاده نمی‌دادند و برای خود نیز نام ننگین به یادگار نمی‌گذاشتند.ا
*
جالب است که در برگزاری چنین کنسرت‌های ننگینی، خواننده پول‌اش را می‌گیرد و حال‌اش را می‌برد و به ریش مردم می‌خندد. کنسرت‌گذار نیز به پول می‌رسد. هتل‌ها و رستوران‌ها نیز به پول می‌رسند. دولت دوبی هم از پول توریست‌های ایرانی برای سروسامان دادن اوضاع بد اقتصادی‌اش بهره می‌برد. دولت جمهوری اسلامی نیز از این کنسرت‌ها جهت پیشبرد اهداف فرهنگی خود استفاده می‌کند. پلیس دوبی هم برادری خود را با جمهوری اسلامی ثابت می‌کند و آن‌چه که می‌ماند خیانت است و خیانت است و خیانت... خیانت به خون جوان‌های عزیزی که در راه گرفتن حق‌شان کشته شدند. خیانت به پدر و مادرانی که فرزندان جوان خود را از دست دادند، خیانت به عزیزانی که در زندان‌های انفرادی و غیرانفرادی عذاب می‌کشند، خیانت به ایرانیانی که ناچار شدند به هر طریقی که شده، سرزمین خود را رها کنند و به غربت پناه ببرند و سرانجام خیانت به ملتی که با حُسن نیت، از این خواننده‌های کاباره‌ای و کافه‌ای بُت ساختند و به آن‌ها تلقین کردند که هنرمندند!!!ا
* *
نه جانا! این‌ها هنرمند نیستند، حتا هنربند هم نیستند، این‌ها کاسب‌اند و با آثاری که هنرمندان دیگر خلق کرده‌اند کاسبی می‌کنند. یک هنرمند هرگز اجازه نمی‌‌دهد که این‌چنین مضحکه شود و با این‌که می‌داند در چه‌گونه جایی کنسرت برگزار می‌کند، اما به خاطر پول، تن به این خفت بدهد و بستر مناسبی برای استفاده‌ی دیکتاتورها فراهم آورد. ننگ بر چنین کاسبانی.
ا
*
*
دهم آذرماه 1388 خورشیدی
*

Tuesday, November 24, 2009

نظرسنجی

استاد آواز ایران، نامزد عنوان بهترین آوازخوان جهان
*
*
به تازه‌گی «رادیوی عمومی ملی» مشهور به
NPR / National Public Radio
که برای شنونده‌گان داخل امریکا پخش می‌گردد، نظرسنجی‌ای را بر روی سایت اینترنتی خود قرار داده و از کاربران خود خواسته پنج خواننده‌ی برتر تاریخ موسیقی جهان را از دید خود برگزینند. طبق گفته‌ی«ان.پی.آر» نتایج
این نظرسنجی عمومی، در ژانویه‌ی سال 2010 (دی ماه 88) اعلام می شود.ا
*
ا«ان.پی.آر» در اوایل ماه اکتبر از کاربران خود خواسته بود تا نام خواننده‌گان محبوب خود را برای تشکیل فهرست اولیه‌ی بهترین خواننده‌گان دنیا به این سایت بفرستند که بیش از سه‌هزار کامنت، سه‌هزاروپانصد ایمیل، هزارودویست پُست فیس‌بوک و صدها تگ توییتر درهمین ارتباط فرستاده شد و فهرست نهایی از میان نظرات مردم شکل گرفت.ا
*
اما آن‌چه بر جذابیت این نظرسنجی نزد ما ایرانیان می‌افزاید، حضور محمدرضا شجریان، استاد آواز ایران در میان نامزدهای این نظرسنجی‌ست. تا زمان نگارش این مطلب، نام صدوبیست‌وشش خواننده در صفحه‌ی رای‌گیری سایت دیده می‌شد که علاوه بر محمدرضا شجریان، نام‌های آشنایی چون باب دیلن، لئونارد کوهن، الویس پرسلی، فرانک سیناترا، ادی پیاف، عالیم قاسم‌اُف، نصرت فاتح علی‌خان و بسیاری دیگر نیز به چشم می‌خورد. نکته‌ی جالب آن‌که
برای معرفی محمدرضا شجریان در صفحه‌ی اصلی نظرسنجی به عبارت
Mohammad Reza
اکتفا شده، اما پس از کلیک بر روی عکس استاد، نام کامل نمایش داده می‌شود. هم‌چنین قطعه‌ای کوتاه از آواز استاد به عنوان نمونه قرار داده شده است. ا
*
کاربران به هنگام شرکت در این نظرسنجی می‌توانند لیست صدوبیست‌وشش نفره را بر اساس حروف الفبا، یا سال تولد و یا به صورت تصادفی مرتب کرده و سپس پنج خواننده‌ی محبوب خود را با کلیک بر روی عبارت
My Top 5
انتخاب کنند.ا
*
اگر شما هم یکی از علاقه‌مندان صدای بی‌همتای استاد محمدرضا شجریان هستید، به این صفحه بروید و در نظرسنجی شرکت نمایید:ا
هم‌چنین این موضوع را با دوستان‌تان در میان بگذارید و از آن‌ها بخواهید که در این نظرسنجی شرکت کنند. کاربران ایران چنان‌چه از اینترنت
Dial up
استفاده می‌کنید، به هنگام بارگذاری صفحه‌ی نظرسنجی صبور باشید. در ضمن بین خودمان بماند، امکان شرکت چندباره در نظرسنجی هم وجود دارد که این می‌تواند ضعف جدی این سیستم نظرسنجی باشد.ا
*
منبع: وبلاگ دوست داران همایون شجریان
*
*
سوم آذرماه 1388 خورشیدی
*

Saturday, November 21, 2009

کنسرت دوبی

سوگخند گوگوشی
*
*
گفت‌وگوی تلفنی هما احسان با گوگوش
XTV
*
سی‌ام دسامبر 2004 میلادی
*
گوگوش: خانم احسان! با کمال میل و با افتخار، می‌خوام پیشنهاد بدم به تمام همکاران‌ام که به هرصورتی که در اطراف خلیج فارس یا دوبی برنامه اجرا می‌کنند ازشون تقاضا بکنم و این پیشنهاد را بدم که در آگهی‌هاشون، در آگهی‌های برنامه‌هاشون بنویسند: به نام ِنامی ایران و خلیج همیشه‌گی فارس.ا
*
امیدوارم که پیشنهاد منو بپذیرند و دین خودشونو به مملکت‌شون و به خلیج فارس بپردازند.ا
*
و تقاضا می‌خوام بکنم که من را به عنوان عضوافتخاری جنبش ایران‌فردا و همین‌طور کمیته‌ی خلیج فارس بپذیرید. من به تمام این نکات و این مسایل بیست و یک سال فکر کردم و در من می‌جوشید. من به دنبال فرصتی می‌گشتم و به دنبال روزنه‌ای می‌گشتم که بتونم از اون طریق، ذهنیت‌ام را یا خواسته‌ام را به گوش برسونم و به جامعه‌ی آزادی‌خواهان بپیوندم. اما فرصتی نداشتم و تریبون را نداشتم و امکان بروز نظرم را نداشتم، این بود که صبر کردم تا موقع و وقت مغتنم‌اش پیدا بشه و بتونم ابراز نظر بکنم.ا
*
*
آنسه: واقعن که حیرتا از این همه گستاخی!!!ا
*
خانم گوگوش! شاه‌ماهی سابق!ا
بیست‌ویک سال به تمام این نکات و این مسایل فکر کردی و حالا در بدترین شرایط اجتماعی و سیاسی ایران، که فرزندان نازنین این سرزمین دسته دسته دستگیر می‌شوند و کشته می‌شوند و در بدترین شرایط در زندان‌ها به‌سر می‌برند، درچنین وضعیتی در دوبی کنسرت گذاشته‌ای؟ اگر بیست‌ویک سال فکر نمی‌کردی، چه‌کار می‌کردی؟؟
*
حالا بگو ببینم! در آگهی‌های کنسرت دوبی شما که از تلویزیون فخیمه‌ی«فارسی‌وان» پخش می‌شود، آیا نام و نشانی از خلیج همیشه‌گی فارس به چشم می‌خورد؟؟ در فلایر کنسرت‌تان چه‌طور؟ در فلایرها نوشته‌اید: به نام نامی ایران و خلیج همیشه‌گی فارس؟؟؟
*
خانم گوگوش! دست انداختن مردم چه‌قدر برای‌تان لذت‌بخش است؟ مردم را سرکار گذاشتن تا چه حد شما را ارضا می‌کند؟؟ توهین کردن به شعور مردم را تا چه حد می‌پسندید؟؟
*
برای‌تان متاسف‌ام شاه‌ماهی سابق! با دست خودت گوگوش را به قتل رساندی. متاسف‌ام.ا
*
*
یکم آذرماه 1388 خورشیدی
*

Tuesday, November 10, 2009

پاسخی به دروغزنان

لطفن توجه کنید
*
پوزش خواستن گوگوش از علیرضا امیرقاسمی و کمک هزاردلاری ایشان به تپش، باعث اعتراض تعدادی از هواداران ایشان هم شده وباعث به‌وجودآمدن اختلاف‌نظر بین علما!! گشته است.ا
*
خانم گوگوش معمولن وقتی می‌خواهد پاسخی بدهد که صدای مخالفان‌اش را اگرچه که هوادارش باشند خفه کند، با اسم خودش پاسخ نمی‌دهد. تا به الان که چنین بوده که پاسخ‌های ایشان با نام سولماز نوشته می‌شود. من نمی‌گویم سولماز خود گوگوش است، نه، ولی آن‌چه که سولماز در کامنت‌اش می‌نویسد، خواسته‌ی گوگوش است.ا
*
این سولماز هم همیشه کامنت نمی‌گذارد، فقط مواقعی که بین علما!! اختلاف می‌افتد یا لازم است که موضوعی مطرح شود، چادرش را به کمرش می‌بندد و نفس‌کش می‌طلبد.ا
*
محموله‌ی هزاردلاری گوگوش نیز باعث ایجاد فضایی شده که سولمازکماندو را دوباره چادربه‌کمر کرده است. سولمازکماندو طی کامنتی نفس‌کِش‌طلب، جان‌برکفانه حق مخالفان همکاری گوگوش با تپش را کف دست‌شان گذاشته است، تا این هوادارن بخت‌برگشته، پس از این بیش‌تر مراقب رفتار خود باشند و حرف زیادی نزنند و هرچه خانم رییس می‌گوید، آنان بگویند: چشم! اطاعت می‌شود!!ا
*
سولمازکماندو اگر فقط در مورد هواداران مخالف حرف بزند، ملالی نیست، حرف خودشان است و به کسی ربطی ندارد، اما وقتی در میان حرف‌هایش، نام این و آن را به میان می‌آورد، اگرچه که به دلیل ترس و وحشت، فقط اشاره به این نام‌ها می‌کند، باید گفت که این دیگر غلط زیادی است.ا
*
بخش‌هایی از کامنت سولماز که در واقع همان حرف‌های گوگوش است را با هم مرور می‌کنیم و صدالبته با پاسخ‌های منطقی، دری‌وری‌های ایشان را آذین می‌بندیم. اگر او اصرار دارد که محتویات کامنت‌اش، حرف‌های خودش است و نه نظرات گوگوش، پس همه‌ی پاسخ‌ها تقدیم به سولمازکماندو:ا
*
من صحبتی دارم با همه دوستانی ( دوستان یعنی طرفداران خانم گوگوش، نه دشمنانشان) که این روزها حیرانند که چرا خانم گوگوش به طپش کمک کردند! اصلا نمی فهمم که چرا ما ملت ایران عادت کرده ایم که همیشه یکطرفه به قاضی میرویم و در جایگاه هیئت منصفه می نشینیم و از آدم و عالم توضیح می خواهیم؟ امیدوارم که خانم گوگوش عمر 120 ساله داشته باشند ، اما ضرب المثلی است که می گوید” فقط آدم مرده حرفش عوض نمی شود!”ا
*
خُب، تا این‌جا که فقط توجیه کردن‌های بی‌سروته یا به عبارتی فقط دری‌وری است. اما ادامه‌اش:ا
*
چرا انتظار دارید که جایگاه هیچ چیز و هیچ کس در زندگی خانم گوگوش عوض نشده باشد؟
*
پاسخ: جایگاه قابلیت تعویض دارد اما نه زمانی که با اشک و آه و گریه و زاری و فغان در مقابل مردم، طرف مربوطه را بشوری و آویزان‌اش کنی و حتا پدرش را هم از گور بیرون بکشی. جایگاه افراد زمانی قابلیت عوض شدن دارد که همه‌ی بحث و جدل‌ها پشت‌پرده باشد و نه در مقابل دوربین تلویزیون و در برابر چشمان مردم و با به بازی گرفتن احساسات مردم.ا
*
کدام یک از شما از نزدیک با خانم گوگوش صحبت کرده اید؟ کدام یک از شما در زندگی خصوصی ایشان بوده اید؟ کدام یک از شما می دانید که در این 5-6 سال چه اتفاقاتی از لحاظ ارتباط اجتماعی ومسائل حقوقی وحقیقی بین خانم گوگوش و شبکه طپش رخ داده است؟
*
پاسخ: تو چی سولماز کماندو؟ تو می‌دانی؟ وقتی آنان که نمی‌دانند، حق اعتراض کردن ندارند، توهم اگر مدعی هستی که از پشت‌پرده خبر نداری، تو هم حق دفاع کردن نداری. اصولن آنان که از وقایع پشت پرده بی‌اطلاع هستند، چه اعتراض‌شان و چه دفاع‌شان بی پایه و اساس است.ا
*
‎من اگر مطلبی می‌نویسم به این دلیل است که از همه‌ی وقایع مطلع هستم و حدود یک‌سال و نیم است که من از همکاری گوگوش و تپش نوشته‌ام. من یک‌سال پیش گفتم که آقای امیرقاسمی در این ماجرا بی‌گناه بود و گوگوش با تظاهر کردن و گریه گرفتن از مردم، حرف خود را به کرسی نشاند، اما در مقابل قانون نتوانست کاری بکند و در دادگاه محکوم شد و جریمه‌ی سنگین ایشان را نیز آقای آلبرت پرداخت کرد. من این مسایل را یک سال پیش گفتم و در دلکده نیز موجود است.ا
*
بنابراین من اگر حرفی می‌زنم از وقایع آگاه هستم و هر آن‌چه در دلکده نوشتم واقعیت پیدا کرد، ولی توچی؟ تو بر اساس کدام سند و مدرک دفاع می‌کنی و معترضان را به سکوت وامی‌داری؟؟
*
چرا توقع دارید خانم گوگوش باید بیایند و بنشینند و سیر تا پیاز ماوقع را برای شما تعریف کنند؟
*
وقتی گوگوش در مقابل دوربین دوازده تلویزیون و در مقابل چشمان مردم از سیر تا پیاز دعوای‌اش با امیرقاسمی را تعریف می‌کند و از مردم گریه می‌گیرد و با احساسات پاک هم‌وطنان‌اش بازی می‌کند، الان باید حتمن توقع داشت که بیاید سیر تا پیاز این ماجرا را هم تعریف کند. چرا حیرت می‌کنید؟ آیا توقع بی‌جایی است؟؟ اگر دعوای‌شان را با مردم قسمت نمی‌کردند نیازی به سیر و پیاز نبود، ولی حال که تلخی دعوا و مرافعه‌‌شان را به مردم هم چشانیدند، حتمن که چندین کیلو سیر و پیاز نیاز دارند.ا
*
چرا همیشه به ان مصاحبه تلوزیونی استناد می کنید؟
*
پس در مورد این ماجرا به چه چیز باید استناد کنند؟ به مدارک ازدواج چهارم خانم گوگوش یا به ازدواج دوم‌اش؟؟ به چه چیز؟؟
*
کدامیک از آن دو نفری که در ان مصاحبه (بجز خانم گوگوش) حضور داشتند، برادری و وفاداریشان را به خانم گوگوش اثبات کردند که حالا باور کنیم که خانم گوگوش باید به آن آدمها و آن لحظات و آن حرفها وفادار بمانند؟
*
لازم نیست خانم گوگوش به آن دو نفر و آن حرف‌هایی که در حضور آن دو نفر گفته وفادار بماند، ایشان باید به حرف‌هایی که جلوی چشمان مردم گفت و گریه کرد، وفادار بماند. من حیرت می‌کنم که شما و امثال شما چرا خودتان را به نفهمی می‌زنید؟ چرا تا این حد ابله هستید؟ مگر خانم گوگوش برای آن دو نفر حرف زد و گریه کرد؟ ایشان در مقابل مردم آن فیلم مسخره را بازی کرد و حالا باید پاسخ‌گوی مردم باشد. وظیفه دارد که پاسخ‌گو باشد.ا
*
یکی از آندو نفر که تا توانست به جیب زد و سود کرد و حالا هم زنجیر دست پرورده هایش را باز کرده که پارس کنند
*
نخست این‌که سگ خودِ توهستی و خانم رییس‌ات. با چادرچیت گل‌داری که به کمر بسته‌ای جز این لحن چاله‌میدانی هم انتظاری از تو بی‌سواد نیست.ا
*
دوم این‌که آن دیگری چه سودی کرد؟ می‌توانی گزارشی از سودهای آن دیگری ارایه کنی؟ یا فقط بلدی حرف بیخود و بی‌پایه و اساس بزنی؟؟
**
و دیگری هم که انتظار دارد خانم گوگوش تا صبح قیامت فقط ترانه های ایشان را بخوانند و دیدیم که با چه لحنی از خانم گوگوش یاد کرد!ا
*
اگرمنظورت شهیارقنبری است، ایشان که ده‌ها بار از گوگوش خواستند که ترانه‌های‌شان را نخواند، در برنامه‌ی رادیویی قدغن‌ها و در حضور شنونده‌گان‌شان گفتند که گوگوش ترانه‌های ایشان را نخواند. شهیار قنبری حتا پیش از قطع همکاری گوگوش و مهرداد، در برنامه‌اش خطاب به گوگوش گفت: خانم آتشین، من کلمات‌ام را از شما پس می‌گیرم و دیگر به شما ترانه نخواهم داد.ا
شهیارقنبری چه زمان گفت که گوگوش فقط باید ترانه‌های مرا بخواند؟؟ چرا حرف‌ها را عوضی می‌فهمی سولماز کماندو؟ و حالا کمی به مغزت فشار بیاور شاید به نتیجه برسی که چرا شهیارقنبری چنین درخواستی از گوگوش کرد. اگرچه که با این کُندذهنی مفرطی که داری، امیدی به نتیجه‌گیری شما نیست.ا
*
مگر آنها تغییر نکردند؟ اصلا از اول همان بودند که ما می دیدیم؟
*
آن‌ها حتمن که تغییر می‌کنند چون واقعیت را فهمیدند. چون متوجه شدند که گوگوش چه کلاه گشادی سر آن‌ها و سر مردم گذاشته‌ است. انتظار داری پاسخ‌شان در مقابل شیادی و دروغزنی گوگوش چه باشد؟ برای‌اش هورا بکشند؟
*
مگر آنهایی که آن روزها سینه چاک می دانند که حقانیت و راستگویی خانم گوگوش را ثابت کنند حالا خودشان را چاک چاک نمی کنند که خلاف آنرا ثابت کنند؟
*
هیچ‌کس در این ماجرا خودش را به اندازه‌ی تو چاک‌چاک نکرده است. هر انسان فهیم و باوجدانی وقتی حقیقت را درمی‌یابد، تلاش می‌کند که دیگران را نیز از حقیقت باخبر سازد. همه که مثل شما صفت پااندازی ندارند سولماز کماندو! پس این‌قدر خودت را به در و دیوار نزن. ا
*
شما چه میدانید که از اول چه اتفاقی بین خانم گوگوش و تلوزیون تپش رخ داده بود؟ چه میدانید که از اول واقعیت ماجرا چه بود چه کسانی این وسط سود کردند؟
*
هرچه که رُخ داده بود را گوگوش با زبان خود در آن مصاحبه‌ی کذایی گفت. خیلی مفصل هم گفت. پس آن‌همه گریه زاری و ننه من غریب‌ام چه بود؟؟ شرح واقعه نبود؟ پس چه بود؟؟ مردم حرف‌های مفصل گوگوش را در آن مصاحبه شنیدند، اگر تو نشنیدی، فکری به حال گوش‌ات بکن. ا
*
چه کسی بیشتر از آنهایی سود کرد که عکسشان بخاطر سولد اوت شدن آبرهاوزن قاب شد؟ مگر سولد اوت شدن کنسرتها مال ایشان بود؟
*
حالا که اطلاعات‌ات تا این حد قوی است!!! کاش کمی توضیح می‌دادی که چه کسی چه سودی کرد؟؟ همین‌طور بیخودی که نمی‌‌شود به مردم تهمت بزنی. با سند و مدرک بگو که چه کسی چه سودی کرد؟ به‌جز این اگر باشد حرف‌هایت بادهوا و از سر حرص و عصبانیت است. و اصلن سود کردن یا نکردن مهرداد یا سلدآوت شدن سالن آبرهاوزن چه ربطی به دعوا و آشتی‌کنان با امیرقاسمی دارد؟ چه ربطی به داستان امیرقاسمی دارد؟ چرا هر وقت کم می‌آورید نام مهرداد را وسط می‌کشید؟
*
از کجا می‌دانی که سولداوت شدن کنسرت‌ها به خاطر گوگوش بود؟ پس گوگوش چرا الان هیچ کنسرتی را سولداوت نمی‌کند؟ چرا در سالن سه هزار نفری واشنگتن فقط 1700 نفر می‌آیند؟؟ آن افتضاح اکلند چرا اتفاق می‌افتد؟ چرا سالن‌های بزرگ کنسرت تبدیل به سالن‌های سه‌هزارنفری کم‌جمعیت شده‌اند؟؟ به‌جای تهمت زدن به دیگران، اگر می‌توانی به مغز کوچولویت فشار بیاور و به این سوال‌ها پاسخ بده.ا
*
و حالا چه؟ آیا الان گوگوش می‌تواند یک‌بار دیگر ابرهاوزن را با همان ظرفیت سالن سلداوت کند؟ می‌شود فقط یک بار دیگر این کار را بکند؟؟؟
*
کمک خانم گوگوش به تپش در بهترین حالت کمکی است به با کیفیت ترین و بهترین شبکه تلوزیونی در میان تلوزیونهایی که به ( لس آنجلسی) معروفند.ا
**
خانم گوگوش با آن هزار دلار به تپش کمک نکرد، بلکه از آقای امیرقاسمی به خاطر تهمتی که به ایشان زده بود پوزش خواست. امیرقاسمی با دستگاه عریض و طویل تلویزیونی‌اش و با کمک‌های کلان آقای بیژن پاکزاد و سایر همراهان‌اش، نیازی به هزاردلار گوگوش ندارد، اما گوگوش تلاش کرد که بدین طریق پوزش بخواهد. ولی مسئله‌ی اصلی این‌جاست که گوگوش با چه قیمتی باید از مردم پوزش بخواهد؟؟ هزار دلار برای مردم خیلی کم است، خیلی کم!ا
*
اگر همکاری مجددی هم در بین باشد به احدی مگر خانم گوگوش مربوط نیست.ا
*
چه‌گونه است که رفتار اجتماعی یک هنرمند به احدی مربوط نیست؟؟ برعکس خیلی هم مربوط است. این دیگر زنده‌گی خصوصی نیست که در اختیار خود گوگوش باشد، این یک رفتار اجتماعی است که به همه‌ی مردم جامعه مربوط می‌شود، اگر مربوط نبود پس چرا گوگوش جلوی چشم مردم گریه و زاری راه انداخت؟ چرا قهرکنان گوگوش با امیرقاسمی به مردم مربوط بود، ولی آشتی‌کنان‌اش مربوط نیست؟ حالا دیدی چه مغز کوچولویی داری!؟
*
گوگوش یک نام است که بیش از پنجاه سال با انواع ادمها کار و زندگی کرده است و به جرات می توان گفت که تقریبا تمام این ادمها آویزان موفقیتهای خانم گوگوش بوده اند و در هنگام مشکلات رهایش کرده اند.ا
*
مطمئن هستید که برعکس نیست؟ از گوگوش، خدا و پیغمبر و فرشته و جبرئیل درست نکنید که با این کار فقط حماقت‌تان را به رخ دیگران می‌کشید.ا
*
بنابراین گوگوش را باید همانطور که هست دید و پذیرفت. ایشان هیچ دینی به گردن احدی ندارند که حالا بخواهند پاسخگو باشند.ا
*
این خصلت ابلهان است که گوگوش را همان‌طور که هست بپذیرند. ملاک پذیرفتن کسی، برای انسان‌های هوشیار، هوش و ذکاوت‌شان است، نه رفتارهای ضدونقیض و موذیانه‌ی ماکتی به نام گوگوش. شما از کجا می‌دانید که ایشان هیچ دینی به گردن کسی ندارد؟ خودش به شما گفته؟؟!!! ا
*
گوگوش وظیفه دارد و باید پاسخ‌گوی رفتارهای ناشایست خود باشد. او شاید بتواند هواداران خود را به ضرب و زور چند امضا و عکس و ملاقات خصوصی خفه کند و آن‌ها را وادار به سکوت نماید، ولی همه‌ی مردم را که نمی‌تواند ساکت نگه دارد، بنابراین باید پاسخ‌گو باشد که چرا با آن فیلم کُمدی که به راه انداخت مردم را فریب داد؟ چرا امیرقاسمی را دزد و کلاه‌بردار نامید؟ چرا حتا پدر آقای امیرقاسمی را از گور بیرون کشید؟ و حالا چرا به همین به قول خودش دزد و کلاه‌بردار کمک مالی می‌کند؟ آیا خودش شریک دزد شده است؟
باید پاسخ‌گوی همه‌ی این مسایل باشد. جامعه و فرهنگ ایرانی، شهر هرت نیست که گوگوش هر کاری دل‌اش خواست بکند و به هرشکلی که دوست دارد مردم را فریب بدهد و احدی هم حق اعتراض نداشته باشد. این خیال‌های خام را از ذهن‌تان بیرون بریزید و این‌گونه دیکتاتورمآبانه امرونهی ابلهانه نکنید.ا
*
به نظر من بجز آنهایی که مستقیما در تماس با خانم گوگوش هستند و بخشی واقعی از زندگی ایشان هستند هیچکس( بخصوص من و شمایی که هیچ نمیدانیم) حق ندارد در مورد ایشان به قضاوت بنشیند
*
خُب اگر شما حق نداری قضاوت کنی پس چرا داری قضاوت می‌کنی و یک‌سره از خانم رییس‌ات حمایت و دفاع می‌کنی؟ تو که لالایی بلدی چرا خودت خواب‌ات نمی‌بره؟؟
*
اما این‌که گفته‌ای آن‌ها که بخش واقعی از زنده‌گی گوگوش هستند باید اظهارنظر کنند و حق قضاوت دارند را کاملن قبول دارم. و چه‌قدر دل‌ام می‌خواهد یک نفر که از همه‌ی جزئیات این داستان و از زیر و بم و بالا و پایین آن کاملن بااطلاع است و سند و مدرک هم دارد، بیاید و اظهار نظر کند. چه‌قدر دل‌ام می‌خواهد که آن یک نفر حرف بزند.ا
*
و اما کسی دیگر به نام مهتاب شریف که به اندازه‌ی سرسوزن هم بویی از شرافت نبرده، در کامنت‌اش خود را بدجور کج و معوج کرده. ایشان هم نیاز فوری به پاسخ دارد و من این پاسخ را ازش دریغ نمی‌کنم.ا
*
مهتاب ناشریف هم در بخش‌هایی از کامنت‌ احمقانه‌اش نوشته:ا
*
سولماز عزیزم به نکته بسیار زیبایی اشاره کرد وان این بود که اشاره به ان دو دوست و همکار گوگوش داشتند اری مگر شهیار قنبری همان حرفها را عمل کرد مگر او تپش را تیوی هیچکسان و مزدور و….ننامید ولی همکاری کرد و حال هم چون گوگوش عزیز با دیگر عزیزان همکاری میکند و فقط اشعار ایشان را نمی خواند به قول ایشان و اشعار حسن و حسین را می خواند با گل بانو مشکل دارد...ا
*
پاسخ: اصلن شگفت‌انگیز است که شهیار قنبری چه ارتباطی به کمک هزاردلاری گوگوش به تپش دارد؟ شهیار چه‌وقت هزاردلار که نه، حتا یک دلار به تپش کمک کرد؟
*
شهیار با تپش اختلاف داشت، اما هرگز نگفت که من اعتبار پنجاه‌ساله‌ام را به این آقایان نمی‌فروشم و با آن‌ها همکاری نمی‌کنم. شهیارقنبری هرگز جلوی دوربین، گریه‌کنان و آه‌کشان از امیرقاسمی شکایت نکرد. شهیار هرگز نگفت که امیرقاسمی قرارداد را با ماژیک سیاه کرد و سر مرا کلاه گذاشت. شهیارقنبری هرگز اسم پدر آقای امیرقاسمی را به میان نیاورد. و شما عمل بی‌شرمانه‌ی گوگوش را با شهیار مقایسه می‌کنی؟
*
شهیارقنبری چه وقت گفت که در ایران به خاطر امیرقاسمی هم بازجویی شدم؟ چه وقت گفت به ندرلندر گفتم که من اصلن نمی‌خواهم این دو نفر را ببینم؟
شما طوری از شهیار حرف می‌زنی مثل این‌که داری از یک آدم معمولی صحبت می‌کنی. به یاد داشته باش آن ترانه‌های زیبایی که هنرمندت را در این چند سال قحطی ترانه بالا کشاند، کار شهیارقنبری است. شهیار صاحب آن همه آثار زیباست و شما چه می‌گویی؟ اگر ذره‌ای احترام برای هنرمندت قایل بودی، باید حرمت صاحب آن‌همه آثار زیبا را نگه می‌داشتی. هیچ می‌فهمی که چه می‌گویی؟
*
و یا ان اقای دیگر که من میدانم خیلی چیزها زیر سر ایشان بود و با گوگوش به افتخاراتی نائل شد که خوابش را هم نمیدید ولی حال میبینیم چگونه استان مصاحبه حاصل همفکری به گوگوش بود به او تحمیل شد.ا
*
پاسخ: شما حال‌ات اصلن خوب نیست و این طبیعی‌ست. وقتی هنرمند حتا هواداران‌اش را با کارهایش عاصی می‌کند، روشن است که هوادارانی مثل شما به جفنگ‌گویی می‌افتند.ا
*
می‌توانی بگویی مثلن چه چیزهایی زیر سر مهرداد بود؟ و مهرداد چه چیز را به گوگوش تحمیل کرد؟ فقط حرفِ مفت زدن بلدی؟ خُب، دستِ کم یک نمونه از آن تحمیل‌ها را رو کن!ا
**
آیا زمانی‌که در ایران به گفته‌ی خودِ گوگوش به خاطر امیرقاسمی از ایشان بازجویی کردند، مهرداد آن‌جا بود؟
*
زمانی‌که خانم گوگوش در کانادا آن قراردادی که روی‌اش را با ماژیک سیاه کرده بودند امضا می‌کرد، مهرداد کجا بود؟ آیا کنار گوگوش بود و داشت به گوگوش تحمیل می‌کرد که قرارداد سیاه‌شده را امضا کند؟
*
زمانی‌که گوگوش به ندلندر می‌گفت که نمی‌خواهم امیرقاسمی را ببینم، مهرداد کجا بود؟ زمانی‌که به گفته‌ی خود گوگوش، خوش‌زبان و امیرقاسمی و جمالی، هفت‌صد هزاردلار از ندرلندر پول گرفتند و بالا کشیدند، مهرداد کجا بود؟ مهرداد چه چیزی را به گوگوش تحمیل کرد؟ چرا خودت را به خریّت می‌زنی؟
*
مهرداد تا پیش از ماجرای گوگوش اختلافی با امیرقاسمی نداشت، با هم کار می‌کردند. این گوگوش بود که بین مهرداد و امیرقاسمی اختلاف انداخت با انواع و اقسام دروغ‌هایی که گفت و تهمت‌هایی که زد.ا
*
مهرداد اگر به افتخار نایل شد به دلیل استعداد و توان خودش در آهنگ‌سازی بود و همان آهنگ‌های مهرداد است که اینک در کارنامه‌ی هنری گوگوش می‌درخشد.ا
*
جالب این‌جاست که وقتی هم گوگوش هزار دلار به تپش پیشکش می‌کند، پشت‌سرش آهنگ مهرداد را پخش می‌کنند. بنابراین افتخاری که مهرداد به دست آورده به دلیل توان و استعداد هنری خودش است. ا
*
خانم ناشریف! شما و خانم رییس‌تان دقیقن مانند خامنه‌ای و احمدی‌نژاد عمل می‌کنید. این دو نفر هر وقت کم می‌آورند پای امریکا و دشمنان خارجی را به میان می‌کشند و شما هم هر وقت کم می‌آورید، نام مهرداد و شهیار را وسط می‌کشید. رژیم جمهوری اسلامی همیشه برای توجیه خطاهای خود دست به دامن امریکا و دشمنان خارجی می‌شود و رژیم گوگوش هم برای سرپوش گذاشتن بر اشتباهات و دروغ‌های قد و نیم‌قد خود، دست به دامن مهرداد و شهیار قنبری می‌شود.ا
*
هرکسی دیگری به جای شما و خانم رییس‌تان بود از شرم و خجالت می‌مُرد، این پوست کُلفت‌تان است که اجازه‌ی زنده ماندن به شما داده است.
ا
*
لینک زیر، همان گفت‌وگوی معروف گوگوش و مهرداد است که در مورد ماجرای گوگوش و امیرقاسمی، همواره باید به این گفت‌و‌گو استناد کرد. به جز این، گفت‌وگوی هما احسان با گوگوش نیز، یکی دیگر از منابع مهم استناد است. مژده این‌که سایت «حرف» با بازتاب چهره‌ی واقعی هنرمندی به نام گوگوش، باردیگر فعالیت‌اش را با آب و رنگی تازه آغاز خواهد کرد. فعلن فقط این گفت‌وگوی مهم را در سایت حرف داشته باشید تا همه‌ی سایت آماده شود:ا
*
*
*
نوزدهم آبان‌ماه 1388 خورشیدی
*

Monday, November 9, 2009

سقوط تا بی‌نهایت

گوگوش‌جان! دل‌ام خیلی برات سوخت


گوگوش روز یک‌شنبه هفدهم آبان‌ماه، با پرداخت هزاردلار به تلویزیون تپش کمک کرد.ا
**
در این یک‌سال و نیم گذشته برای نخستین بار دل‌ام واقعن برای گوگوش سوخت. به این فکر می‌کنم که گوگوش چه‌قدر ضعیف شده و به چه حال و روزی افتاده که اعتبار پنجاه ساله‌ش‌اش به همین ارزانی فروخت. همه به یاد دارند که ایشان درمقابل دوربین دوازده تلویزیون با اشک و آه و با صدای بلند اعلام کردند که: «من بیست سال نخوندم، اگر بیست سال دیگه هم نخونم با این هیچ‌کسان کار نمی‌کنم. من اعتبار پنجاه ساله‌مو به این آقایون نمی‌فروشم.»ا
*
و امروز ایشان تا آن‌جا سقوط کرده‌اند که اعتبار پنجاه‌ساله‌شان را به هزاردلار فروختند. کمک هزاردلاری گوگوش به تلویزیون تپش، نشانه‌ی پوزش خواستن ایشان از آقای امیرقاسمی است و من مطمئن‌ام آقای امیرقاسمی آن‌قدر دریادل و باسخاوت هستند که این عذرخواهی رسمی وعلنی خانم گوگوش را بپذیرند.ا
*
آقای کوروش بی‌بی‌یان هم هنگام اعلام خبرمحموله‌ی هزاردلاری گوگوش، به صراحت گفت که آقای امیرقاسمی! امیدوارم که دیگر رفع کدورت شده باشد. در واقع آقای بی‌بی‌یان با این حرف، تایید کرد که خانم گوگوش با پرداخت این هزاردلار، به شکل رسمی عذرخواهی کرده است.ا
*
در این باب حرف‌های بسیار جالبی دارم که به تدریج خواهم گفت، اما اینک خواستم بگویم با این‌که گوگوش را دوست نمی‌دارم اما به‌راستی دل‌ام برای‌اش سوخت، باور کنید مایل نبودم ایشان را در این حال و روز اسفناک ببینم.ا
*
پیشنهادم به خانم گوگوش این است که خود را هرچه سریع‌تر به یک روان‌پزشک برساند، چون روان‌پریشی ایشان در رفتارهای اخیرش بسیار مشهود است. من شک ندارم که یک روان‌پزشک حاذق، به خوبی می‌تواند برای روحیه‌ی آشفته‌ی ایشان کمک موثری باشد.ا
*
پیشنهادم فقط از سر ِدل‌سوزی است، باور کنید دل‌ام خیلی برای گوگوش می‌سوزد، آخی! جونم!ا
*
*
هیجدهم آبان‌ماه 1388 خورشیدی
*
*

Sunday, November 1, 2009

فارسی‌وان

اسپانسر کنسرت دوبی گوگوش
*
تلویزیون ماهواره‌ای با نام «فارسی‌وان» که چند وقتی‌ست با پخش سریال‌ها و فیلم‌های غیرایرانی با دوبله‌ی منجمد و شگفت‌انگیز فارسی، مشهور گشته است، در واقع شبکه‌ای است که با هزینه‌ی جمهوری اسلامی به راه افتاده و یکی از اهداف اصلی آن دور کردن مردم از برنامه‌های تلویزیون‌های سیاسی است.ا
*
این مطلب چندی پس از پخش برنامه‌های فارسی‌وان، شنیده شد و دهان به دهان گشت. ابتدا از آن به عنوان یک شایعه سخن می‌گفتند، اما گویا این شایعه به واقعیت پیوسته است.ا
*
من هفته‌ی گذشته در شماره‌ی شصت‌وهشت مجله‌ی اپیزود، مطلبی در مورد این شایعه و شبکه‌ی فارسی‌وان نوشته بودم، مطلب مفیدی است و می‌توانید آن را در لینک زیر بخوانید:ا
*
*
گفتم که این موضوع که «فارسی‌وان» با بودجه‌ی جمهوری اسلامی اداره می‌شود، در ابتدا به شکل شایعه شنیده می‌شد. اما بعد سایت «تابناک» که متعلق به محسن رضایی است نیز این مورد را تایید کرد.ا
*
آقای علیرضا نوری‌زاده نیز در برنامه‌ی خود در
Rojhelat TV
به این موضوع اشاره کردند. این گونه به‌نظر می‌رسد که بیش‌تر واقعیات ابتدا لباس شایعه بر تن می‌کنند و بعد به تدریج عریان می‌شوند و ماهیت اصلی خود را به نمایش می‌گذارند.ا
*
تلویزیون فارسی‌وان، آگهی ندارد، یعنی بدون دریافت پول آگهی، آن همه سریال می‌خرد و دوبله می‌کند. سایر مخارج یک شبکه‌ی تلویزیونی نیز جای خود دارد، حال حساب کنید این هزینه چه‌گونه تامین می‌شود؟ آیا اگر کسی پشت گرمی گسترده‌ای نداشته باشد قادر است یک بساط تلویزیونی با چنین بریز و بپاشی به راه بیندازد؟
*
حساب کنید که شبکه‌های تلویزیونی لس‌انجلس در بیست‌وچهار ساعت، چند ساعت آگهی پخش می‌کنند؟ کیفیت تصویرشان را در نظر بگیرید، این کیفیت تا چه حد با کیفیت تصویری فارسی‌وان متفاوت است؟ یعنی اصلن قابل قیاس نیست، این همه هم آگهی می‌گیرند اما باز هم این توان مالی را ندارند که یک فیلم دوبله کنند یا حتا یک برنامه‌ی خیلی خوب تهیه کنند. منظور این‌که وقتی شایعه‌ای بدین شکل در سطح وسیعی پخش می‌شود، حتمن که داستانی حقیقی نیز پشت آن نهفته است، به ویژه که دیده‌ها، سبب تایید شنیده‌ها می‌شود.ا
*
حال با این شرایط، آگاه باشید که فارسی‌وان اسپانسر کنسرت گوگوش در دوبی است!! یعنی فوق‌العاده است که هنرمندی دست‌بند سبز ببندد و شال سبز به گردن بیاویزد و سخنرانی سبزینه داشته باشد اگرچه از روی کاغذ، و اسپانسر کنسرت‌اش، فارسی‌وان باشد.ا
*
من این موضوع را از خودم نمی‌گویم، اگر به فلایر رسمی کنسرت گوگوش ( نه آن آگهی که ایشان روی وبلا‌گ‌اش گذاشته و لوگوی فارسی‌وان را سانسور کرده) توجه کنید، لوگوی فارسی‌وان را به عنوان اسپانسر روی آن می‌بینید. نحوه‌ی عکس گرفتن ایشان هم در این پوستر، بسیار شبیه نحوه‌ی عکس کاور آلبوم زرتشت است:ا
*
*
فارسی‌وان هم فعلن تنها تلویزیونی است که آگهی کنسرت گوگوش را در بین سریال‌های محبوب!! پخش می‌کند و به نظر می‌رسد که باقی تلویزیون‌ها را هم لس‌انجلسی می‌دانند!!!ا
*
خبر کنسرت گوگوش در دوبی را طبق معمول پیش از آن‌که خود ایشان بر روی وبلاگ مبارک‌شان بگذارند، دو هفته جلوتر، در همین دلکده اعلام شد. معمولن خبرهای وبلاگ گوگوش، از نوع خبرهای دست‌دوم است، چرا که پیش از آن، دلکده خبررسانی می‌کند. در همان خبر کنسرت دوبی، به نام مسعود جمالی هم اشاره کرده بودم و جالب این‌که نام مسعود جمالی در پشت لوگوی «اُ.آ.اس.آی.اس» که متعلق به خانم فرانک محمودی است، پنهان گشته، یعنی این‌که پنهان‌اش کرده‌اند.ا
*
خانم فرانک سال‌ها با علیرضا امیرقاسمی و مسعود جمالی یا به قول گوگوش همان هیچ‌کسان، در زمینه‌ی کنسرت‌های دوبی همکاری داشتند و دیدن لوگوی ایشان، باعث حیرت نیست و با نام آقای مسعود جمالی کاملن هماهنگی دارد.ا
*
به هرشکل گوگوش هنرمندی‌ست که به نظر می‌رسد یک سرگیجه‌ی حسابی گرفته همراه با چاشنی تند فراموشی. کارهای شگفت‌انگیز ایشان ضرب‌المثل «از هول هلیم درون دیگ افتادن» را تداعی می‌کند. ایشان از هول کنسرت، دوباره افتادند در آغوش جمهوری اسلامی. اگرچه که در این زمینه سابقه‌دارهستند و پرونده‌ی قطوری دارند واصلن با هواپیما و گذرنامه‌ی جمهوری اسلامی از روی کاناپه بلند شدند و همراه با نصرت فرزانه ترانه‌سرای شهیر!!ازایران به بلاد کفر تشریف بردند.ا
*
به یاد دارم که شهیارقنبری در آن سال‌ها، برای نخستین بار ناگفته‌های بسیاری را در زمینه‌ی همکاری گوگوش با عوامل جمهوری اسلامی گفته بود که به تدریج مشخص شد که گفته‌های شهیار قنبری در این زمینه کاملن درست و موثق بوده است. بعد گویا شهیارقنبری هم مثل بیش‌تر مردم فریب خورد و با توجه به رفتارهای موذیانه‌ی گوگوش، چنین تصور کرد که او از آغوش جمهوری اسلامی رها شده و به همین دلیل هم با او همکاری کرد، ولی داستان‌های امروز نشان می‌دهد که رفتارهای موذیانه‌ی این خانم، فریبی بیش نبود.ا
*
به‌راستی که کار کردن با فارسی‌وان محشر است و جمهوری اسلامی هم از کنسرتی این‌چنینی حتمن استقبال می‌کند که این‌گونه نمایش بدهد که درایران مشکلی وجود ندارد و تعداد بسیار معدودی هستند که در خیابان‌ها تظاهرات می‌کنند و این همه‌ی مردم نیستند، مردم عادی ایران این‌قدر اوضاع‌شان روبه‌راه است و مشکلی ندارند که برای دیدن کنسرت گوگوش به دوبی می‌روند، خُب، کشوری که مشکل داشته باشد که مردم‌اش نمی‌توانند برای دیدن کنسرت گوگوش به دوبی بروند، می‌توانند؟
*
یعنی این‌که همکاری گوگوش با عوامل جمهوری اسلامی، با دست‌بند سبز ایشان هماهنگی ویژه‌ای دارد!!! و این فوق‌العاده است!!ا
*
کارو شاعر صاحب‌نام در کتاب«شکست سکوت» به مورد بسیار درستی اشاره کرده که با رفتارهای گوگوش کاملن هماهنگی دارد. کارو می‌نویسد:ا
*
سرنوشت خود، سرگذشت خیلی از انسان­ها را دیدم ... و از سرگذشت خود، درباره­ی خیلی از سرنوشت­ها، خیلی چیزها شنیدم... و از همه­ی این­ها و از همه­ی آن­ها... آه ... فریاد، باورکنید انسان­ها! ...خیلی چیزها فهمیدم!...ا

فهمیدم که درهمه، هرجا که زنده‌گی مردم بر مدار پول می­چرخد، باید خر بود و خرپرست!... باید فاحشه بود و پرچم جاکشی دردست، باید توسری خورد و مُرد!... و توسری‌زده نشست! ... باید نمک خورد و با کمال بی­مروتی نمکدان شکست، باید از راست نوشت و از چپ خواند! از عقب نشست و از جلو راند!ا
*
این سخنان«کارو» با رفتارهای گوگوش بسیار هماهنگ است. در واقع دست‌بند سبز گوگوش، همان پرچمی است که کارو اشاره کرده و چه‌قدر باید برای چنین هنرمند پرچم به‌دستی متاسف بود؟؟!! شاید در کنسرت دوبی هم دوباره برای عوام‌فریبی، ناگهان دست گوگوش با دست‌بند سبز هویدا شود و به قول کارو: از راست بنویسد و از چپ بخواند، از عقب بنشیند و از جلو براند!! و جای تاسف است که رنگ سبز جنبش مردم ایران، توسط پرچم‌به‌دستانی چون گوگوش بازیچه قرار گرفته است.ا
ا
*
دهم آبان ماه 1388 خورشیدی
*

Sunday, October 18, 2009

فستیوال میدم کان

افشای فستیوال میدم کان بعد از چهل سال
*
*
امروز «آرمین» یکی از دوستان خوب‌ام به من زنگ زد و گفت از شما خواهش می‌کنم وبلاگ گوگوش را ببین. گفتم: آرمین جان! من به اندازه‌ی کافی از این خانم دروغ و دغل شنیده‌ام، فکر می‌کنم کافی باشد.ا
*
آرمین گفت: از شما خواهش می‌کنم این پُست تازه را ببین، کامنت‌ها را هم بخوان، خواهش می‌کنم. گفتم باشه عزیز.ا
*
رفتم و پُست تازه را دیدم و بسیار متاسف شدم. من حیرت می‌کنم گوگوش در این سن و سال، چرا دست از دروغزنی برنمی‌دارد؟؟ دیگر چه زمان می‌خواهد از این تظاهر و ریا دست بکشد؟ به راستی که بند ناف این آدم را با دروغ بریده‌اند.ا
*
هنرمند خیلی بزرگ!! بعد از آن سفرنامه‌ی سراسر غلط، که همه‌ی قوانین سفرنامه‌نویسی را برهم زده و قواعد نگارش فارسی را شرمنده ساخته بود، این بار در یک اقدام انقلابی، خاطره‌نامه نوشته در باره‌ی فستیوال میدم‌کان!! و خاطره‌نامه‌ی خود را به خورد چند بینوای بخت‌برگشته‌ی ساده‌دل که نام‌شان فن است، داده است، خدای من!! ایشان در خاطره‌نامه‌ی خود مرقوم فرموده‌اند:ا
*
در این جشنواره که به موسیقی‌ اختصاص دارد ، کمپانی‌های ضبط صفحه و امروزه سی دی برای معرفی‌ آثار و تولیدات خود و همچنین معرفی‌ خوانندگان حضور پیدا میکنند . در این مراسم من به همراه ارکستر بزرگ به رهبری زنده یاد فرانک پورسل و چهار کریست فرانسوی ترانه‌های نام برده را اجرا کردیم که مورد استقبال فراوان قرار گرفت که البته در نشریات آن‌ زمان ایران به غلط ( سهواً یا عمدا ) مرا برندهٔ جایزه این فستیوال اعلام کردند که متاسفانه هنوز هم به درستی‌ نمی‌‌دانم که چگونه این خبر بدون هماهنگی با من یا حداقل کمی‌ تحقیق و مطالعه درباره این فستیوال که اصولا برنده و جایزه‌ای در بر ندارد ، در برخی‌ از مجلات و مطبوعات به چاپ رسید.ا
*
دروغ که حناق نیست؟ هست؟
*
این خانم که اینک به سن شصت ساله‌گی رسیده، هنوز که هنوز است نمی‌داند چرا رسانه‌های آن زمان به‌عمد یا به‌سهو ایشان را به عنوان برنده‌ی میدم کان اعلام کردند؟؟؟ به قول آقای شماعی‌زاده: جل‌الخالق!! خُب خانم باهوش!!! شما چرا همان موقع به این رسانه‌های دروغزن اعتراض نکردید؟ چرا همان موقع به مردم نگفتید که برنده نشدید؟؟ چرا تا چند سال بعدش، این دروغ رسانه‌ها را آشکار نکردید؟ چرا گذاشتید چهل سال از این دروغ بزرگ بگذرد بعد اعلام کنید؟
*
به این تکه از نوشتاری در همین زمینه که مربوط به دوران جنجال برنده شدن گوگوش در میدم‌کان است توجه کنید. این نوشته مربوط به یکی از همان رسانه‌های دروغزن است که خود گوگوش هم در این دروغزنی سهیم و شریک بود:
ا
*
*
همان‌طور که می‌بینید خانم گوگوش که زنی پرهیزگار!! و بسیار راست‌گو!! است در بزرگداشتی که به مناسبت برنده شدن ایشان در خانه‌ی هنرمندان برپا شده بود، خودش حضورداشت. چرا در همان زمان که از فرط شوق اشک می‌ریخت وشرح واقعه می‌گفت، اشاره نکرد که دوستان! بیخودی جشن گرفتید، من برنده نشدم و اصولن این فستیوال برنده نداشت؟؟؟ چرا نگفت؟ حالا گناه را به اسم رسانه‌ها نوشته؟!!؟
*
آیا آن‌زمان همه‌ی رسانه‌های ایران با هم تبانی کرده بودند که گوگوش را به عنوان برنده اعلام کنند؟ آیا گوگوش نمی‌توانست به طریقی این توطئه‌ی به‌عمد یا به‌سهو رسانه‌ها را فاش کند و صادقانه به مردم بگوید که برنده نشده است؟؟
*
خیر خانم گوگوش! اشتباه نکن! مردم را مثل خودت تصور نکن! رسانه‌ها دقیقن به خواست خود شما چنین مطلب کذبی را نوشتند و این فقط یک نمونه از تلاش‌های شما بود برای معروف کردن خودت و این‌که اسم‌ات در مجله‌ها و روزنامه‌ها باشد، که چشم‌ها را به سمت خود بکشانی حتا شده با دروغ. و نیز این یک نمونه از تلاش‌های بی‌پایان محمود قربانی بود برای تحمیل کردن‌ات به عنوان هنرمند جهانی، به قیمت فریب دادن مردم و دروغ گفتن به هموطنان ساده‌دل‌ات. حال چرا می‌خواهی گناه را به رسانه‌ها سنجاق کنی؟
*
میدم کان فستیوال معروفی بود، به ویژه رسانه‌ها حتمن از چندوچون آن اطلاع داشتند. وقتی که شما و آقای قربانی چنین خبری را به رسانه‌ها دادید، بنابراین نیازی به تحقیق و مطالعه‌ی رسانه‌ها نبود. رسانه‌ها خبر را از جایی می‌گیرند، از خودشان که نمی‌نویسند، وقتی به آن‌ها می‌گویید که برنده شده‌اید و جایزه گرفته‌اید، انتظار داشتید چه بنویسند؟ اتفاقن درنوشتن این خبر، به‌شدت با شما هماهنگی شده بود.ا
*
درود بر دیالوگ زیبای پرویز صیاد در فیلم درامتداد شب: بدبخت نسل من که بُتی مثل تو داره!!!ا
*
آن نسل که بُتی مثل تو داشت واقعن بدبخت بود که اگر نبود انقلاب باشکوه!! شکل نمی‌گرفت که مجبور شوی بیست سال روی کاناپه بنشینی!!! شما که در آن زمان با یک‌متر و پنجاه‌وهشت سانت قد و پنج کلاس سواد ابتدایی توانستی مردم را فریب بدهی و روزنامه‌ها را اجیر کنی که شما را برنده اعلام کنند، صدالبته که بزرگ‌تراز شما هم مردم را برای وقوع یک انقلاب فریب می‌‌دادند.ا
*
حالا به این تکه از توطئه و تبانی یکی از رسانه‌های آن دوران توجه کنید، همه با هم، به‌عمد یا به‌سهو، تبانی کرده بودند و هنرمند خیلی بزرگ بعد از گذشت چهل سال، تازه دوزاری‌شون افتاد:
ا
*
*
خانم گوگوش! با شما هستم! چه‌قدر بی‌شرمی می‌خواهد که کسی به عنوان هنرمند، سر هم‌وطنان‌اش را کلاه بگذارد؟ شما فکر می‌کنی فقط با همان چند نفر بیهوش ساده‌دل که خود را فن می‌نامند طرف‌ هستی؟؟ همه‌ی ایران را در همان چند نفر خلاصه کرده‌ای؟؟ نه، خانم گوگوش! مردم ایران همین چند نفرغش و ضعف‌کُن نیستند، هوشیاران ایرانی غش و ضعف نمی‌کنند و به جای آن، مو را از ماست می‌کشند.ا
*
زمان که می‌گذرد، دروغ‌های شما نیز بیش از پیش آشکار می‌شود و چه خوب. دروغ‌های این چند سال را که همه می‌دانند، حرف‌های ضدو نقیض، رفتارهای مشکوک، دروغ‌های معظم سیاسی و ... و حالا دروغ‌های پیش از انقلاب‌ات هم یکی یکی رُخ می‌نماید و چه خوب.ا
*
خانم گوگوش! بیهوده نیست که به این روز افتاده‌ای! دست‌بند سبز و پرچم شیروخورشید و خیالات موهوم و لجبازی کودکانه و توهمات عاشقانه!! می‌دانی که چه می‌گویم؟ دوست می‌داری واضح‌تر بگویم؟؟
*
به هر شکل وقتی خانم شهره آغداشلو، هم نامزد جایزه‌ی اسکار بشوند و هم جایزه‌ی امی را ببرند، کار بعضی‌ها نیز به خاطره‌نویسی و خاطره‌نگاری خواهد کشید، اگرچه از نوع خنده‌دار، این هم نوعی واگشایی عقده‌هاست... واویلا !!!ا
*
و اما در بخش کامنت‌ها، کسی به نام عسل، همه‌ی اطلاعاتی را که من در مورد اجراهای گوگوش، طی چندین سال زحمت گرد‌آوری کرده بودم را خیلی راحت از من دزدیده و به روش جمهوری اسلامی مصادره کرده است!!! می‌بینم که هنوز به دست‌نوشته‌های من نیاز مبرم دارند.ا
*
این دست‌نوشته‌های من در سایت حرف موجود است، می‌توانید ببینید. سارق، اطلاعات مربوط به ترانه‌ی من آمده‌ام را عینن با انشا و نگارش من، کاپی پیست کرده و منبع را هم با بی‌شرمی، همان منابعی ذکر کرده که من زیر نوشته‌هایم ذکر کرده بودم. فقط این‌که، این انسان بی‌هوش نمی‌‌داند که من از منابع فقط به عنوان منبع استفاده می‌کنم و از روی‌شان رونویسی نمی‌کنم. من با توجه به منابع، مطلب را با انشا و نگارش خودم می‌نویسم و این خانم هر که هست، انشا و نگارش مرا سرقت کرده. می توانید ببینید:ا*

حتا در مورد ترانه‌های اردلان سرفراز که منبع را کتاب «از ریشه تا همیشه» ذکر کرده، از سایت حرف برداشته است. چون من از این کتاب نیز، تکه تکه و با سلیقه‌ی خودم برداشت کرده‌ام. حتا شناسنامه‌ی کتاب از ریشه تا همیشه را نیز به همان طریق که من معرفی کرده بودم سرقت کرده است.ا
*
به هر شکل، هنرمندی که خودش دغل و متظاهر باشد، فکر می‌کنید فن‌هایش چه از آب درخواهند آمد؟؟ هنرمند که خودش نام تورکنسرت‌هایش را از من سرقت می‌کند، معلوم است که فن‌هایش نیز سارق از آب درمی‌آیند!! ... کار این جماعت نابلد و دروغزن از تاسف خوردن نیز گذشته است. واویلا !!!
ا
*
*
بیست‌وهفتم مهرماه 1388 خورشیدی
*

Tuesday, October 6, 2009

کنسرت دوبی

آقای مهرداد، برای‌تان متاسف‌ام!!؟
*
مهرداد جان!ا
در تیرماه 1388 یعنی همین سه ماه پیش، مجله‌ی اپیزود گفت‌وگویی مشترک با همکاری چند پایگاه اینترنتی با شما داشت که یکی از پاسخ‌های شما در آن گفت‌گو، اکنون به‌شدت جلب توجه می‌کند.ا
*
وقتی از شما در باره‌ی همکاری مجدد خانم گوگوش با هیچ‌کسان سابق!! سوال شد، شما گفتید:ا
*
با شناختی كه من از اين همكاری پنج ساله پيدا كرده‌ام بايد عرض كنم كه چنين اتفاقی نخواهد افتاد. زخم‌ها عميق‌تر از اینی‌ست كه به اين راحتی‌ها فراموش شود. زخم‌هایی كه بر تن هر دوی ما بر اثر ندانم‌كاری و سياه‌بازی اين آقايون به‌وجود آمد، اين زخم‌ها حالا حالاها خوب نمی‌شود.ا
*
اين آقايون امتحان‌شان را درست و حسابي پس داده‌اند. من هرگز حرفی نمی‌زنم كه وجدانی و اخلاقی نباشد، همان‌طور كه قبلن هم گفتم احترام زيادی برای اين همكاری پنج ساله قايل هستم، پس بايد منصف باشم و حقيقت را بگويم.ا
*
همه‌ی انسان‌ها شبيه به هم نيستند و هر کسی نقطه ضعف‌های خودش را دارد. پول يكي از برزگ‌ترين مشكلات جامعه‌ی هنری‌ست كه شايد برخي از دوستان با اين‌كه نياز چندانی به پول بيش‌تر ندارند اما هنوز نقطه ضعف‌شان را دارند و شايد خلاف اخلاق و بدون ملاحظه برای حفظ شخصيت خودشان دست به هر كاری بزنند و فكر كنند كه مردم يادشان می‌رود. دو تا آهنگ خوب ضبط کنی، در تی‌وی‌ها هم از سرو كله‌ات بالا بروند مردم چيزی نخواهند گفت يا اين‌كه مردم فراموش‌كار هستند يا اين‌كه اصلن به مردم چه ربطی دارد؟!؟

اما در مورد اين هنرمند بايد عرض كنم كه ماجرا كاملن متفاوت است. انصافن و وجدانن ديده‌ام كه در اين موردبه‌خصوص، از اين نقطه ضعف‌ها ندارد. اگر همه‌ی جهان را تقديم‌اش كنند با اين آقايون همكاری نخواهد كرد، البته قبلن گفتم با شناختی كه من دارم.ا

خواستم به شما مهرداد جان بگویم که گویا شناخت شما در این پنج سال از خانم گوگوش، شناخت کاملی نبود. البته یقین می‌دانم که که خانم گوگوش هر بیست‌وچهار ساعت از زنده‌گی‌اش را، دوازده ساعت فیلم بازی می‌کند، یعنی خود را آن‌طوری که نیست نشان می‌دهد و شاید به همین دلیل نیز شناخت شما، شناخت کاملی نبود و بخش فیلم بازی کردن ایشان را هم شما واقعی پنداشتید.ا
*
من حرف‌هایم را علنن می‌نویسم و با کسی حرف درگوشی ندارم. بنابراین این‌بار خطاب‌ام به شماست مهرداد جان!ا
*
بر اساس خبرهای شنیده شده، آن گل‌پسری که اصلن دزد نیست و پول آگهی این چند کنسرت اخیر خانم گوگوش را به تلویزیون‌ها پرداخت کرده!! و هیچ تلویزیونی از او طلب ندارد و هیچ تلویزیونی هم به خانم گوگوش زنگ نمی‌زند و پول آگهی‌ کنسرت‌ها را طلب نمی‌کند!!!...همان گل‌پسری که دهان‌اش بسیار سفت و محکم است و ماجرای برگزاری کنسرت گوگوش در تاجیکستان را به هیچ‌کس نگفته!! همان که در باره‌ی برگزاری کنسرت گوگوش در دوبی با مسعود جمالی حرف نزده!! همان که نگفته می‌خواهند با مسعود جمالی برای کنسرت گوگوش سالن شش‌هزارنفره در دوبی بگیرند!! همان گل‌پسر را می‌گویم، همان که دزد نیست و خانم گوگوش هم از دزد حمایت نمی‌کند!!!ا
*
البته خیلی خوب است که سالن هفده‌هزار نفره‌ی دوبی درنوروز 1387 رسید به شش‌هزار نفره و این‌طور که پیش می‌رود کنسرت آینده‌تر دوبی هم می‌شود دوهزار نفره. من که قبلن در همین وبلاگ نوشته بودم خانم گوگوش دیگر به تنهایی کشش سالن بزرگ را ندارد. من‌که قبلن نوشته بودم باید به حرف مهرداد گوش کند و با داریوش کنسرت بگذارد، البته اگر داریوش قبول کند که با ایشان بخواند.ا
*
آمار جمعیت کنسرت‌های اخیر خانم گوگوش هم که اسف‌ناک است، دوست می‌دارید آمار جمعیت کنسرت‌ها را بنویسم؟؟
*
آقای مهرداد! از این رُخدادهای غم‌انگیز که بگذریم، شما مسعود جمالی را که می‌شناسید! -یکی از دو هیچ‌کسان معروف- او الان بوق و کرنا به‌دست، در حال پخش خبری تازه رویت شده است، ایشان با صدای بلند فریاد می‌زند که قرار است برای خانم گوگوش در دوبی کنسرت برگزار کنند!!! البته در این موضوع که روی هیچ‌کسان، سنگ‌پای قزوین را هم جواب داده، هیچ شکی نیست. به هر شکل دلالان برای ساختن کمی دلار برای سرپا نگاه داشتن تلویزیون بیست‌وچهارساعته‌شان، دست به هر کاری می‌زنند و دوست می‌دارند خیلی از مسایل مهم را فراموش‌شده تلقی کنند، آن‌ها دلال هستند، اما خانم گوگوش که همیشه پشت صحنه مورد ظلم قرار می‌گرفت چرا؟؟
*
آقای مهرداد! یعنی خانم گوگوش می‌خواهد با هیچ‌کسان در دوبی کنسرت برگزارکند؟ می‌دانید یعنی چه؟؟ شما که در جریان همه‌ی آن جنجال‌ها بودید، اگر قرار براین باشد که خانم گوگوش همه‌ی آن جنجال‌های غم‌انگیز را فراموش کند، پس آن آه و اشک و گریه و زاری و فغان در جلوی دوربین تلویزیون، در مقابل چشم میلیون‌ها مردم ایرانی بخت‌برگشته‌ی ساده‌دل چه می‌شود؟
*
پخش هم‌زمان اشک و آه و زاری و مظلوم‌ام مظلوم‌ام گفتن‌های خانم گوگوش، از دوازده شبکه‌ی تلویزیونی چه می‌شود؟
*
خون‌ریزی بینی خانم گوگوش از شدت فشار عصبی حاصله‌ از نامردی و ظلم و ستم هیچ‌کسان چه می‌شود؟
*
حرف‌های خانم گوگوش به کجا می‌رود: « من بیست سال نخواندم، اگر بیست سال دیگر هم نخوانم با این آقایان کار نمی‌کنم»!!!! این حرف چه می‌شود؟ در کدام دفینه دفن خواهد شد؟ آیا دفن شدنی‌ست؟
*
مهرداد جان! در مصاحبه گفتی که: با وجود اين‌كه اصل درگيری به من مربوط نمی‌شد و تا پيش از اين ماجرا اختلافی بين من و اين آقايون وجود نداشت، وظيفه‌ی خودم دانستم تا در كنار هنرمند پيش‌كسوت‌ام بايستم و از حق ايشون دفاع كنم چرا كه می‌دانستم حق با هنرمندی‌ست كه از جانب او قرارداد امضا كرده بودند و قصد آزارش را داشتند.ا
*
آقا مهرداد! گویا خانم گوگوش در اوج همکاری و صمیمیت، به شما هم حرف راست و درست را نگفته، این‌گونه که پیداست در جنجالی که به راه افتاد و موج‌اش شما را نیز با خود بُرد، حق با خانم گوگوش نبود. مگر می‌شود هیچ‌کسان در حق آدم ظلمی به آن بزرگی روا دارند آن‌چنان که او را اشک‌ریزان و آه‌کشان و فغان‌گویان راهی تلویزیون و حضور گرامی مردم کند، و بعد به همین ساده‌گی، دوباره بتواند با همان هیچ‌کسان حق‌کُش ظالم همکاری کند؟ می‌شود؟؟
*
پس مردم در این میان چه‌کاره‌اند؟ درهنگام اشک‌ریزان مردم چه‌کاره بودند؟ حالا چه کاره‌اند؟ آیا مردم آلزایمر دارند؟ فراموشی تاریخی دارند؟ حواس‌شان پرت است؟ فکر و اندیشه‌شان به سمت اوضاع خراب مملکت و جنبش سبز است و به یاد نخواهند آورد که در مراسم اشک‌ریزان چه گذشت؟ ... نه! مردم همه چیز را به خاطر دارند، همه چیز را، گوگوش را، مهرداد را، آن دوازده تلویزیون را، آقای نادر رفیعی و آقای پورنگ را، آقای ضیا آتابای را، آقای فروتن و خانم هما احسان را، آقای آلبرت آنانیان را، کامبیز را، آه و اشک و زاری را، ظلم هیچ‌کسان را، سبزی فروشی آقای جمالی را، بالای صندلی رفتن خانم گوگوش و سرود ای ایران خواندن را، پرچم شیروخورشید را، درخواست حمایتِ مردم و سایر هنرمندان از کنسرت را، همه و همه را.ا
*
در مصاحبه با خانم هما احسان این حرف خانم گوگوش که« در امريكا هم من شنيدم كه بليت‌های كامپليمنتری با قيمت‌های گزاف و به صورت نقد به مردم فروخته می‌شد و فكرمی‌كنم اين دو نفر مسئول بودند.» حرف کمی نیست که بتوان آن را از یاد برد.ا

این حرف که: «از روز اول، از همون دادگاهی كه در تورنتو بود، در اون‌جا عنوان كردم كه من نمی‌خوام با اين دو نفر طرف قرارداد باشم، بعد كه اومدم اين‌جا در كنسرت‌هام درخواست كردم ازشون كه من اين دو نفر را نمی‌خوام ببينم.» این حرفِ خانم گوگوش به کجا خواهد رفت؟

سرنوشت این حرف به کجا خواهد کشید: «این آقایون، آقای امیرقاسمی و آقای جمالی با هم‌دستی آقای خوش‌زبان قراردادی بستند با نیدرلندر، حالا فکر می‌کنم که خوش‌زبان قرارداد را مستقیم با ندرلندر نداشت، این دو نفرآقایون با ندرلندر قرارداد داشتند و قراردادی بستند که من یک بار دیدم که روشو با ماژیک سیاه پوشانده بودند که دیده نشه که محتوای قرار ومدارشون چه هست وهفتصدهزار دلاراز کمپانی ندرلندر بدون اطلاع من پول گرفته بودند برای کنسرت‌های من، که من با هیچ کدوم این آقایون هیچ قرار کنسرت دیگری نداشتم و بی‌خبر و بی‌اطلاع بودم .آقا جان ببین تا کی باید چنین ماجراهایی باشد!» این حرف را کجا باید دفن کرد؟

اگر خانم گوگوش این کنسرت را برگزار کند، این‌بار نه روی قرارداد، بلکه خودش روی شخصیت‌اش و همه‌ی آبروی هنری‌اش ماژیک سیاه خواهد کشید، و آن‌زمان شما هم باید پاسخ‌گو باشی مهرداد جان!ا
**
مهرداد عزیز! هنوز هم همین را می‌گویی؟: در مورد اين هنرمند بايد عرض كنم كه ماجرا كاملن متفاوت است. انصافن و وجدانن ديده‌ام كه در اين مورد به‌خصوص، از اين نقطه ضعف‌ها ندارد. اگر همه‌ی جهان را تقديم‌اش كنند با اين آقايون همكاری نخواهد كرد، البته قبلن گفتم با شناختی كه من دارم.ا
*
به نظر می‌رسد جهان که جای خود دارد، یک ذره‌ی کوچک از این جهان، حتا به اندازه‌ی چند دلار ناقابل، قادر است اشک‌ها را پاک کند و دردها را تسکین بدهد و زخم‌ها را التیام ببخشد و هیچ‌کسان را تبدیل به همکار کند و مردم هم به جهنم، مگه ارث پدر طلب‌کار هستند؟ اصلن مردم یادشان نیست، همه چیز را از یاد بردند، آلزایمر دارند!!!ا
*
آقای مهرداد! این حرف شما و کاری که خانم گوگوش می‌خواهد انجام بدهد، کاملن ضدونقیض است. حالا همان‌طور که گفتم یا شما در این پنج سال، طبیعت خانم گوگوش را به‌خوبی نشناختید که در موردش آن‌گونه نظر دادید و یا این‌که حرف‌تان فقط به دلیل رعایت همکاری و حُرمت و احترام به هم‌کارتان بود، که اگر این‌گونه باشد که برای حرمت گذاشتن، واقعیت را از مردم مخفی کردید، آقای مهرداد! برای شما متاسف‌ام
!
ا
*
*
پانزدهم مهرماه 1388 خورشیدی
*

Monday, September 28, 2009

Short Story

مایکل‌جکسون و شنبلیله و بانومهوش
*

مایکل جکسون بدجور هوس قورمه‌سبزی کرده بود. از شدت هوس مدام به خود می‌پیچید و تمام فضای فکری و ذهنی‌اش را بوی قورمه‌سبزی فراگرفته بود. مایکل افسرده شده بود. خیال قورمه‌سبزی حتا یک لحظه‌ هم رهایش نمی‌کرد. چه باید می‌کرد؟؟؟ مایکل از بالا به پایین اتاق‌اش و بالعکس قدم می‌زد و جز قورمه‌سبزی به هیچ چیز نمی‌اندیشید.ا
*
دکترش که همیشه در منزل مراقب‌اش بود مایکل را تحت نظر داشت. با خود گفت بهتره یک آمپول مُسکن به او تزریق کنم. دکتر نمی‌دانست که مایکل هوس قورمه‌سبزی کرده، پس سُرنگ به دست، به مایکل نزدیک شد.ا
*
مایکل گفت: هی! می‌خوای چی‌کار کنی؟
*
دکتر گفت: چیزی نیست، فقط یک مُسکن. ا

مایکل گفت: ولی من حال‌ام خوبه. فقط به‌شدت احساس گرسنه‌گی می‌کنم.ا
*
دکتر گفت: پس الان میگم برای‌ات غذا بیاورند.ا
*
مایکل گفت: نه! من گرسنه‌ی غذا نیستم. من هوس قورمه‌سبزی کردم و تا نخورم حال‌ام خوب نمی‌شه.ا
*
دکتر فکری کرد و ناگهان به مایکل گفت: چه‌طوره بری خونه‌ی مادرت و از او تقاضا کنی که برات قورمه‌سبزی بپزه. چون آشپزت که بلد نیست.ا
*
مایکل از فکر بکر دکتر خیلی خوش‌اش آمد و به او درود فرستاد. با این‌که به دلیل حساسیت بیش‌از حد پوست‌اش، بیرون نمی‌رفت مگر در مواقع ضروری و آن هم با نقاب، اما به خاطر قورمه سبزی تصمیم گرفت که عذاب هوای بیرون را تحمل کند. او برای این‌که هوای آزاد، به پوست حساس‌اش آسیب نزند، نقاب همیشه‌گی را به صورت زد و به همراه محافظین‌اش پریدند داخل اتومبیل و رفتند به سمت خانه‌ی مادر مایکل.ا
*
مادر مایکل وقتی از هوس فرزند دل‌بندش باخبر شد، دو دستی بر سر خود زد و گفت: ای وای شنبلیله نداریم مایکل جان! بدون شنبلیله که نمی‌تونم قورمه‌سبزی بپزم.ا
*
مایکل گفت: مادرجان! این‌که چیزی نیست. من الان میرم به یک مغازه‌ی ایرانی و جیک ثانیه برات شنبلیله می‌خرم.ا *
مایکل بی‌درنگ نقاب‌اش را بر صورت گذاشت و همراه محافظین‌اش دوباره پرید داخل اتومیبیل گران‌قیمت‌اش. به راننده‌اش دستور داد که مقابل یکی از بقالی‌های ایرانی نگه دارد. راننده اطاعت کرد.ا
*
مایکل و محافظین‌اش از اتومبیل پیاده شدند و داخل مغازه‌ی بقالی رفتند. فکر و خیال و بوی قورمه‌سبزی آب از لب و لوچه‌‌ی مایکل آویزان کرده بود. حتا از پشت نقاب هم بینی‌اش بوی شنبلیله را به‌شدت احساس می‌کرد.ا
*
مایکل در حالی‌که محافظان‌اش دورتادور او را احاطه کرده بودند، یک دسته شنبلیله‌ی اعلا و درجه‌ی یک انتخاب کرد و رفت که پول‌اش را پرداخت کند. وقتی پای صندوق رسید ناگهان چشم‌اش به یک سی‌دی موسیقی افتاد و با دیدن عکس روی جلد سی‌دی، آه از نهادش برخاست، آن‌چنان که شنبلیله از دست‌اش افتاد و کف بقالی پخش شد.ا
*
محافظان هم ترسیدند و هم حیرت کردند و از مایکل می‌پرسیدند چی شده؟ مایکل که از هیجان قادر به صحبت کردن نبود به زحمت با انگشت اشاره‌اش، عکس روی سی‌دی را به محافظان‌اش نشان داد. آن‌ها با حیرت به هم نگاه کردند و گفتند: خُب که چی؟
*
مایکل از هیجان زیاد نمی‌توانست روی پاهایش بایستد و در دل به محافظان بی‌سلیقه و کودن‌اش لعنت فرستاد و رو به صاحب بقالی کرد و عکس روی سی‌دی را نشان داد و با لکنت ناشی از هیجان پرسید: این کیه؟
*
صاحب بقالی با خونسردی گفت: بانو مهوش!ا
*
مایکل با صدایی که از هیجان می‌لرزید پرسید: چرا عینک زده؟
*
صاحب بقالی گفت: لابد فکر می‌کنه با عینک دل‌رُبا به نظر میاد!!!ا
*
مایکل درنگ نکرد. سی‌دی را برداشت و محافظ پلاستیکی آن را با عجله پاره کرد و یک امضای جانانه روی آن نقاشی کرد. بعد نگاهی به صاحب بقالی انداخت و به محافظان‌اش اشاره کرد که برویم.ا
*
صاحب بقالی در دل به او لعنت فرستاد و وقتی مطمئن شد که مایکل و محافظان‌اش از مغازه بیرون رفته‌اند با صدای بلند گفت: ابله!... حداقل سی‌دی را می‌خریدی و یک بار هم که شده گوش می‌کردی! یعنی چی که جلد سی‌دی را پاره کردی و ناقص‌اش کردی و بدون این‌که بخری رفتی؟ حالا من این سی‌دی بازشده را به کی بفروشم؟ رویش را هم که نقاشی کردی!! ای، لعنت به تو و محافظین‌ات!!!!ا
*
صاحب بقالی در حالی‌که بسیار عصبانی بود فکری به خاطرش رسید. گوشی تلفن را برداشت و شماره‌ی بانو مهوش را گرفت:ا
*
الو! بانو مهوش! ... این مایکل جکسونه اومد این‌جا، جلد سی‌دی شما را پاره کرد و روشو نقاشی کرد و گذاشت رفت، حالا من این سی‌دی را به کی بفروشم؟ شما باید خودتان خسارت این سی‌دی را پرداخت کنید وگرنه از شما شکایت می‌کنم.ا
*
بانو مهوش گفت: چی میگی؟ دیوونه شدی؟ من چرا خسارت بدم؟ من پول آب و برق‌ام را هم پرداخت نمی‌کنم، اون‌وقت بیام خسارت سی‌دی تو رو بدم. برو آقا! کور خوندی ... و گوشی را گذاشت. ا
*
صاحب بقالی که چهره‌اش از عصبانیت آتشین شده بود، بر شانس بدش لعنت فرستاد و با صدای بلند گفت: پس سی‌دی را می‌فرستم واسه خودت! چون دیگه به درد من نمی‌‌خوره. ا
*
از آن طرف، مایکل جکسون که با دیدن عکس بانو مهوش، شنبلیله از یادش رفته بود به خانه‌ی خودش رفت. روی تخت‌اش دراز کشید و این‌بار به جای شنبلیله، به بانو مهوش فکر کرد. روح و جسم او نمی‌توانست هیجان دیدن عکس بانو مهوش را روی جلد سی‌دی تاب بیاورد و بی‌وقفه با خود زمزمه می‌کرد: بانو مهوش! بانو مهوش! ... مایکل چشمان‌اش را بست و به اغما رفت.ا
*
چند ساعت بعد، مایکل در بیمارستان درگذشت. پلیس مرگ او را مشکوک دانست، اما تا به این لحظه به راز مرگ مایکل پی نبرده است.
ا
*
*
هفتم مهرماه 1388 خورشیدی

*