Sunday, February 28, 2010

بُت‌سازی و بُت‌پروری - بخش هفتم

مروری بر گفته‌های محمود قربانی
*
بخش هفتم
*
*
وقتی گوگوش در منزل استقرار یافت با رادیو تلویزیون و مدیرعامل‌اش تماس گرفتم، به آن‌ها گفتم که چه بر سر گوگوش آمده(منظور اعتیاد گوگوش به مواد مخدر است) و این نه برای او، نه برای جامعه‌ی هنری و نه برای دستگاه رادیو تلویزیون خوب نیست.ا
*
بله، اعتیاد گوگوش به مواد مخدر، نه برای خودش، نه برای جامعه‌ی هنری و نه برای رادیوتلویزیون اصلن خوب نبود!! بنابراین بهترین کار این بود که این موضوع را از مردم بینوا پنهان کنند تا آن‌ها هم‌چنان آن بُت پوشالی را پرستش کنند و به پای‌اش پول بریزند. واقعن اگر عموم مردم از داستان اعتیاد گوگوش مطلع می‌شدند، چه بر سر این بُت پوشالی می‌آمد؟؟ ... بنابراین بهترین کار این بود که داستان اعتیاد را از مردم مخفی نگاه دارند، درست مانند بسیاری دیگر از معضلات جامعه‌ی هنری که از مردم پنهان نگاه داشته می‌شد تا جیب‌های کسانی مانند محمود قربانی از پول خالی نباشد. ببینید چه فرهنگ کثیفی را رواج می‌دادند!!ا
**
مدیرعامل تلویزیون به من گفت که آرام باشم و او بلافاصله پزشک سازمان را برای دیدار و عیادت گوگوش خواهد فرستاد.ا
*
گوگوش اما، همان گوگوش سابق نبود، اکثر اوقات و لحظه‌ها سکوت می‌کرد، گویی از خودش اراده‌ای نداشته باشد.( خُب، مگر اعتیاد و عشق بهروز، به گوگوش اجازه می‌داد که برای شوهر مزاحم‌اش حالت عادی داشته باشد؟ معلوم است که اجازه نمی‌داد!!!) در این میان کامبیز هم زنده‌گی خودش را داشت و من مجبور بودم هم به مسایل آن‌ها رسیده‌گی کنم و هم به کار کاباره بپردازم.ا
*
غیبت ناگهانی گوگوش از صحنه‌ی کاباره، به ما لطمه زده بود، نمی‌دانستم چه‌گونه باید جای خالی او را پُر کنم. ا
*
به هرحال پزشک سازمان باردیگر ترتیبی داد تا وی برای درمان کامل بستری شود. (چه‌قدرهم ایشان درمان کامل شد!!! هنوز هم البته در درمان کامل است!!!) خوش‌حال بودم که او لااقل سلامت خود را بازمی‌یابد. سعی می‌کردم گذشته را فراموش کنم و زنده‌گی تازه‌ای را با همسر و فرزندم آغاز کنم.ا
*
تصور می‌کردم بستری شدن دوباره‌ی گوگوش و پراکنده شدن دوستان قدیمی به او فرصت خواهد داد تا درباره‌ی زنده‌گی آینده و فرزندش و آینده‌ی هنری‌اش فکر کند و تصمیم بگیرد.ا
*
من هم بیش‌تر اوقات‌ام را در کاباره و منزل می‌گذراندم، تا این‌که آن روز لعنتی فرارسید، روزی که لحظه لحظه‌اش از خاطرم نمی‌رود. آن‌روز درحقیقت مسیر زنده‌گی من تغییر کرد...ااما تاچه اندازه خود من در این ماجرا نقش داشتم، آینده روشن خواهد کرد.ا
*
آن روز صبح، مثل هر روز، از منزل عازم محل کارم شدم و ساعتی پس از آن‌که به کارهای مقدماتی رسیده‌گی کردم به من اطلاع دادند که از اطلاعات شهربانی (سرهنگ فرزانه) با من کاری دارند. کسی آمده بود سراغ‌ام.ا
*
آن‌روز من عازم سازمان اطلاعات شهربانی شدم ولی در راه با خود می‌اندیشیدم که چه کاری ممکن است با من داشته باشند؟
*
لحظاتی که در اتاق انتظار نشسته بودم، فرصتی بود که به خودم، به زنده‌گی، به آینده و به کامبیز فکر کنم. در ذهن‌ام نقشه می‌کشیدم که باردیگر با گوگوش اروپا خواهم رفت، تبلیغات او را جهانی خواهم کرد و از این پس، لحظه‌ای از او غفلت نخواهم کرد.ا
*
تا این‌که فرصت دیدار با رییس آگاهی رسید، مرا به اتاق او راهنمایی کردند. ابتدا برخورد او خیلی خوب و مودبانه بود، اما پس از لحظاتی در میان بُهت و حیرت من، وی مامور در اتاق خود را صدا کرد و گفت:ا
*
آقای قربانی بازداشت هستند!!ا
*
من مات‌زده به او نگریستم... برای چه؟ به چه اتهامی؟ هیچ‌کس پاسخ‌گو نبود. من هم راهی شدم. مامور هیچ نمی‌دانست، مرا به قسمت بازداشتگاه موقت اطلاعات شهربانی بردند.ا
*
زمانی‌که در بازداشتگاه بسته شد، من درحقیقت وارد زنده‌گی جدیدی شده بودم، زنده‌گی‌ای که لحظه‌ای آرامش نداشت، سراسر اضطراب و هیجان بود.ا
*
افکارم به‌هم ریخته بود. هزارجور مسئله را در ذهن‌ام مرور می‌کردم. تا آن‌روز هیچ مشکلی نداشتم که بتوانم خود را قانع کنم که بابت آن مرا به این‌جا آورده‌اند، تازه اصلن محدوده‌ی فعالیت و تجارت من به نوعی نبود که به این مرکز مربوط باشد چون تا پیش از این شنیده بودم که مرکز اطلاعات شهربانی، به فعالیت‌های امنیتی و سیاسی می‌پردازد، من چه کرده بودم که می‌توانست جنبه‌ی سیاسی یا امنیتی داشته باشد؟
*
ساعت اولی که مرا به اتاق آوردند، با خودم فکر می‌کردم که قطعن تا لحظاتی دیگر به اشتباه خود پی خواهند برد و مرا آزاد خواهند کرد، اما لحظات و ساعت‌ها درپی‌هم می‌آمدند و می‌رفتند و من هم‌چنان در آن اتاق باقی مانده بودم. در هم‌چنان بسته بود و من در دنیای افکار خود غوطه‌ور بودم.ا
*
ماموری به فاصله‌ی هرچندساعت یک‌بار در را باز می‌کرد، سری به داخل اتاق می‌زد و سپس می‌رفت. در اوقات غذا نیز، غذایی برای من می‌آورد. ابتدا قصد داشتم که از او درباره‌ی خودم بپرسم، اما خیلی زود از این تصمیم پشیمان شدم. روز اول و درپی آن روزهای بعد هم پشت سر هم آمد و رفت. امروز، نُه روز بود که من در این اتاق سلول‌گونه تنها بودم و هیچ تماسی با بیرون نداشتم. ا
*
روحیه‌ام به‌شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود، نمی‌دانستم چه کنم. تا این‌که روز نُهم، سرگرد مخفی معاون مرکز اطلاعات به اتاق آمد. سر و وضع من کاملن به‌هم ریخته بود. ایشان همان هنگام ورود و بدون مقدمه، شروع به صحبت کرد و گفت: چرا از هم جدا نمی‌شوید؟
*
این سوال در آن شرایط به‌قدری برای من غیرمترقبه بود که سخت جا خوردم. او از چه چیز صحبت می‌کند؟ درباره‌ی چه کسی حرف می‌زند؟ تا این‌که خودش ادامه داد:ا
*
به صلاح هر دو نفر شماست که تو گوگوش را طلاق بدهی.ا
*
نمی‌توانستم باور کنم، نمی‌توانستم مسایل را به هم مربوط کنم. او سربسته حرف می‌زد و هنگام گفت‌وگو انگار که خودش هم شرم داشته باشد به من نگاه نمی‌کرد. این سابقه نداشت که مردی را به زندان بیاندازند و درون زندان از او بخواهند که همسرش را طلاق بدهد!! وی سپس اوراقی را به من نشان داد و گفت امضا کن.ا
*
گفتم اول باید با گوگوش صحبت کنم. او گفت باشد، اما دستور است اول این را امضا کن، بعد. ا
*
اما من هم‌چنان بر حرف خودم باقی ماندم و گفتم تا با گوگوش صحبت نکنم هیچ کاری نخواهم کرد. می‌خواستم مطمئن شوم این خواست اوست یا نه؟
*
درهمین حال سرهنگ فرزانه رییس مرکز اطلاعات شهربانی، وارد سلول یا همان اتاق معروف شد. سرهنگ فرزانه خطاب به من گفت که شرط مرا قبول خواهد کرد به شرط آن‌که سرگرد مخفی، با من از مرکز اطلاعات خارج شود و به خانه برویم، من لباس‌ام را تعویض کنم و بعد ترتیب مذاکره با گوگوش داده شود.ا
*
همراه سرگرد مخفی از مرکز اطلاعات خارج شدم و به خانه رفتم و پس از حمام و تعویض لباس، به بیمارستان مراجعه کردیم. وارد بیمارستان که شدیم در اتاق گوگوش، پزشک معالج گوگوش، سرهنگ فرزانه و وکیل والاحضرت اشرف در اتاق حضور داشتند.ا
*
من از دیدن این اشخاص جا خوردم، از گوگوش پرسیدم: جریان چیست؟ آیا به‌راستی طلاق می‌خواهی؟
*
گوگوش درحالی‌که سعی می‌کرد به من نگاه نکند گفت: این به صلاح هردو نفر ماست.ا
*
حیوونی گوگوش چه‌قدر هم شرم حضور هم داشت!!! در لحظه‌ی اول، شاید مخاطب فکر کند لابد زن‌های خیانت‌کاری چون گوگوش نیز در چنین شرایطی، ته ِ وجدان کم‌رنگ‌شان کمی درد می‌گیرد!! البته شاید!!! اما حقیقت داستان این است که چنین زنانی اصلن وجدانی برای دردگرفتن ندارند، حتا یک وجدان کم‌رنگ. بنابراین گوگوش که به گفته‌ی خودش، یک بازیگر آوازخوان است، مثل همیشه نقش بازی می‌کرد و ادای شرمنده‌ها را درمی‌آورد!! امان از دست این زن‌های خانه‌خراب‌کُن.ا
*
من گفتم باشد، پس اجازه بدهید من با وکیل‌ام دکتر احمد معتمدیان گفت‌وگو کنم و ترتیب کارها را بدهم.ا
*
وکیل حاضر در اتاق گوگوش پذیرفت و قرار شد پس از گفت‌وگوهای اولیه، فردای همان‌روز ساعت چهار بعدازظهر در محل بیمارستان حضور پیدا کنیم و ترتیب کار را بدهیم.ا
*
من از بیمارستان که خارج شدم، حال خودم را نمی‌فهمیدم و ازهمان شب شروع کردم به مشروب‌خواری. ساعت نُه شب به هتل رسیدم، دیدم وکیل‌ام در اتاق انتظار هتل نشسته. او بلافاصله از من خواست که طلاق‌نامه را امضا کنم و درضمن به من معترض شد که چرا اسم مرا آوردی؟ ... من او را از هتل بیرون کردم و دوباره شروع کردم به مشروب‌خواری.ا
*
کارمندان هتل با پدرم تماس گرفتند و پدرم حاج ابوالقاسم قربانی به هتل آمد و مرا همراه خودش به خانه‌ی پدری‌ام بُرد.ا
*
حال خودم را نمی‌فهمیدم. صبح که از خواب بیدار شدم، پدرم بالای سرم نشسته بود، جریان را به او گفتم. ناراحت شد و گفت پسرم! با همین امیر(راننده‌ی پدرم) به شاه‌عبدالعظیم برو و استخاره کن، اگر بد آمد، به او زنگ بزن، وقت بگیر تا ما با او صحبت کنیم و اگر هم خوب آمد که ...ا
*
من حرف پدر را گوش کردم و سه تا استخاره کردم که هر سه بد آمد. در آن‌زمان در شاهزاده عبدالعظیم تلفن نبود، به خیابان ری آمدم، از آن‌جا تلفنی با گوگوش صحبت کردم و از او خواستم که چند روز وقت بگیرد تا بعد کار را انجام دهیم.ا
*
گوگوش موافقت نکرد و گفت این‌ها همه این‌جا هستند، بیا زودتر کار را انجام بده. در مسیر راه، از یک گل‌فروشی یک شاخه گل رُز خریدم و به بیمارستان رفتم. در بیمارستان همان آدم‌ها دور تخت گوگوش ایستاده بودند و گوگوش روی تخت بیمارستان نشسته بود.ا
*
به گوگوش گفتم: این آخرین گل من به تو، اما کامبیز را به تو نمی‌دهم...
ا
*
ادامه دارد...ا
*
*
دهم اسفندماه 1388 خورشیدی
*

Monday, February 22, 2010

بُت‌سازی و بُت‌پروری - بخش ششم

مروری بر گفته‌های محمود قربانی
*
بخش ششم
*
وقتی وارد فرودگاه مهرآباد شدیم انبوه جمعیت فرودگاه را پوشانده بود. مردم آمده بودند تا گوگوش را ببینند. راه‌ها بند آمده بود، به‌طوری‌که عبور گوگوش غیرممکن به‌نظر می‌رسید. با مشکلات بسیار توانستیم از فرودگاه به منزل برسیم.ا
*
از مدتی قبل با همکاری«میامی» پوسترهای بزرگ گوگوش که در ایتالیا چاپ شده بود، در سراسر تهران پخش شده و بر در و دیوار نصب شده بود. آن زمان بهترین و ممکن‌ترین نوع تبلیغات تنها از طریق پوستر بود و ما این کار را به بهترین نحوی انجام داده بودیم.ا

آن‌شب منزل ما هیایویی بود. دوستان و آشنایان آن‌جا بودند و من از صبح فردا کارم را شروع کردم. ارکستری را که از اروپا آورده بودم می‌خواستم با اعضای ارکستر ایرانی شکل بدهم و هماهنگ شوند و ما در آن زمان توانستیم گروه سازهای بادی را به سرپرستی منوچهر بیگدلی به ارکستر گوگوش اضافه کنیم.ا
*
در آن زمان تنظیم ارکستر و آهنگ‌ها با مرحوم واروژان بود چون تعداد اعضای ارکستر به دوازده نفر می‌رسید. اعضای ارکستر گوگوش آن‌روزها عبارت بودند از: حسن شماعی‌زاده، مارتیک، آندرانیک، خسرو پیشکاری و چند تن دیگر که از بهترین‌های آن روز بودند.ا
*
حدود یک هفته اعضای ارکستر مشغول تنظیم آهنگ‌ها شدند تا برای صحنه آماده شوند. در این زمان گوگوش مشغول تمرین ترانه‌های جدیدی بود که توسط بابک افشار و پرویز اتابکی ساخته شده بود. همین‌جا لازم است یادآور شوم که در این مدت حدود یک‌صد آهنگ برای گوگوش ضبط کرده بودیم.ا
*
گوگوش به صحنه رفت. برنامه‌اش به‌قدری با استقبال روبه‌رو شد که قابل وصف نیست. مردم ساعت‌‌ها او را تشویق می‌کردند و من که نتیجه‌ی زحمات‌مان را به چشم می‌دیدم، خوش‌حال بودم.ا
*
به‌قدری شوی گوگوش مورد توجه مردم واقع شده بود که حتا تا ده روز بعد هم سالن میامی رزرو شده بود.ا
*
مطبوعات با توجه به موفقیت‌های ما در اروپا، مرتبن از گوگوش می‌نوشتند. او فاتح شده بود، یک فاتح کوچولو!!! و من که او و کامبیز را و موفقیت‌ را همه باهم در کنار هم داشتم، در پوست خود نمی‌گنجیدم. گاهی به یاد نخستین آشنایی با گوگوش می‌افتادم... از صحنه‌ی کاباره مولن‌روژ با شبی صد تومان، از روزگاری که باید به آهنگ‌ساز و ترانه‌سرا می‌قبولاندم که به گوگوش ترانه و آهنگ بدهند و امروز گوگوش بر اوج ایستاده بود.ا
*
در همان روزها، یک‌بار آقای شماعی‌زاده که با ارکستر گوگوش همکاری داشت و جزو موزیسین‌های بسیار خوب بود، با من قرار ملاقاتی گذاشت. در دیدار با ایشان به من گفت که چند آهنگ برای گوگوش ساخته است.ا
*
به‌اتفاق آهنگ‌ها را گوش کردیم. آهنگ‌های زیبایی بود. چند آهنگ را از جمله مرداب و... را انتخاب کردیم که گوگوش آن‌را بخواند. مرداب را خیلی دوست داشتم. همان زمان با آقای شماعی‌زاده و گوگوش ترتیبی دادیم تا در یک شوی تلویزیونی، آقای شماعی‌زاده مرداب را با پیانو بنوازد و گوگوش آن‌را بخواند.ا
*
پس از کار تلویزیون، زمانی‌که من در امپکس تلویزیون بودم، آقای شماعی‌زاده تکه‌هایی از مرداب را شخصن خواند و من متوجه شدم که ایشان هم می‌تواند یک خواننده‌ی خوب و مورد توجه مردم باشد، چرا که موسیقی را خیلی خوب می‌شناخت و از همان زمان ضمن این‌که برای آهنگ‌های گوگوش با آقای شماعی‌زاده بودیم، در مورد آهنگ‌هایی هم که قرار بود خود آقای شماعی‌زاده بخواند، با هم در تماس بودیم.ا
*
خوش‌بختانه از همان زمان پخش مرداب، این آهنگ به چنان توفیقی دست یافت که بی‌نظیر بود.ا
*
موفقیت‌های پی‌درپی باعث شد اقامت خود را در ایران که ابتدا قرار بود یک‌ماه باشد به مدت دو ماه تمدید کردیم و پس از آن به رُم برگشتیم تا به قرارداد خود با آرسی‌ای عمل کنیم.ا
*
در این سفر می‌خواستیم صفحه‌ی سی‌وسه دور فستیوال «سن‌رمو» را پُر کند. در همین حال ارکستر ما در ایران بود. کارمان دوباره شروع شد. چند آهنگ ایتالیایی ضبط کردیم و پس از اتمام کارمان مجددن به ایران برگشتیم.ا
*
درتمام این مدت
من به‌قدری گرفتار کار بودم که نمی‌دانستم پیرامون من چه می‌گذرد و چه حادثه‌ای در شرف اتفاق است.ا
*
گوگوش در بیمارستان
*
حوادث آن‌قدر سریع اتفاق افتاده بود که من گیج و مات شده بودم، با این‌همه هیچ فکر دیگری جز بیماری گوگوش و احتمالن مسمومیت او در ذهن‌ام خطور نمی‌کرد. در این میان دکتر معالج او و هم‌چنین مرحوم پوران، سعی داشتند مرا قانع کنند که او در اثر فشار کار زیاد دچار بیماری عصبی شده است و این نوعی حمله‌ی عصبی است.ا
*
با همه‌ی گرفتاری‌ها و مشغله‌ی روزمره، هر روز به سراغ گوگوش در بیمارستان جم می‌رفتم. گاهی اوقات کامبیز را نیز با خود همراه می‌بردم تا این‌که آن حادثه‌ی شوم اتفاق افتاد.ا
*
مثل هر روز چندشاخه گل به‌دست، وارد محوطه‌ی بیمارستان شدم، به سرعت از پله‌ها بالا رفتم و همین‌که به طبقه‌ای رسیدم که اتاق گوگوش در آن بود، پرستاری خود را به من رساند و خواست که چند لحظه با من گفت‌وگو کند. به کناری رفتیم و او با صدای لرزان و آهسته آهسته گفت: آقای قربانی! آیا از علت بستری شدن خانم گوگوش اطلاعی دارید؟
*
نمی‌دانستم چه می‌خواهد بگوید، فکرم به هیچ جا نمی‌رفت و او ادامه داد: می‌دانید... می‌دانید که بلافاصله پس از شما آقای... آقای...ا
*
تمام اثر خبر قبل در ذهن‌ام از میان رفت، مثل این‌که حوادث و وقایع مهم‌تر از این حرف‌ها بود. بی‌صبرانه خواهان شنیدن بقیه‌ی حرف‌های پرستار شدم و گفتم: خواهش می‌کنم بگویید... بگویید که چه کسانی؟
*
و پرستار آهسته ادامه داد: آقای قربانی! من متاسف هستم که باید این حرف‌ها را به شما بگویم، اما خُب...ا
*
داشتم دیوانه می‌شدم، طاقت‌ام تمام شده بود، نمی‌خواستم لحظه‌ای را از دست بدهم، تا این‌که پرستار به‌سرعت گفت: آقای وثوقی و ... والاگهر...ا
*
البته حیرت‌انگیز است در این زمان که شرایط به‌کلی تغییر کرده و دیگر خبری از والاگهرها نیست، آقای قربانی به چه دلیل از افشای نام والاگهر خودداری می‌کند؟؟!!ا
*
زانوهایم سست شد، نمی‌دانستم چه کنم، همان‌جا روی مبل کنار راهرو نشستم. خدای من! در اطراف من چه می‌گذشت و من بی‌خبر بودم!! چرا از هیچ چیز خبر نداشتم؟ یعنی من به همین راحتی همسرم را از دست داده بودم؟ مادر بچه‌ام را؟ ... خدای من! چرا؟ ... بهروز دوست من بود، ما باهم رابطه‌ی خانواده‌گی داشتیم، پوری بنایی برای من مثل یک خواهر خوب و دل‌سوز بود... حس کردم بدن‌ام گرم می‌شود، گویی حرکت خون در رگ‌هایم متوقف شده بود، تورم خون در رگ‌هایم را حس می‌کردم.ا
*
اصولن آخرین نفری که از رابطه‌ی زنی با مردی دیگر مطلع می‌شود، شوهر آن زن است!!! بنابراین تورم خون در رگ‌ها هم الزامن پیش می‌آید.ا
*
نمی‌دانستم چه باید بکنم، یک نکته را می‌‌دانستم... از جا بلند شدم، حس کردم زانوهایم می‌لرزد، به‌سختی خودم را سرپا نگه داشتم و آهسته آهسته قدم برداشتم به طرف اتاق گوگوش، که پوران هم آن‌جا کنار او بود. حرکت کردم، هیچ‌کس را نمی‌دیدم. فاصله‌ی چند دقیقه‌ای اتاق گوگوش تا راهرو انگار کیلومترها بود. به سرعت قدم‌هایم افزودم و با ضربه در اتاق را باز کردم. داخل اتاق، گوگوش روی تخت بود و پوران هم کنار او نشسته بود.ا
*
از ورود من، انگار هر دو متوجه شده باشند که حادثه‌ای اتفاق افتاده است و اتفاق افتاده بود. جلو رفتم، دست پوران را گرفتم. گوگوش وحشت‌زده به من نگاه می‌کرد و من هیچ چیز نمی‌دیدم، فقط با نگاه‌ام از او می‌پرسیدم چرا؟...ا
*
با پوران به‌شدت برخورد کردم. در راهروی بیمارستان همه فهمیدند، اما نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم.ا
*
نمی‌دانم خودمان به خیابان آمدیم یا ما را از بیمارستان بیرون بردند تا سروصدا بیماران را آزار ندهد. من فریاد می‌زدم و پوران می‌لرزید.ا
*
حال خودم را نمی‌فهمیدم، تمام بدن‌ام می‌لرزید، دنیای مقابل‌ام تیره و تار شده بود. از یک‌سو دانسته بودم علت بیماری گوگوش، بیماری اعصاب یا مسمومیت نیست، از یک‌سو دانستم که دیدارهای مشکوک این دو نفر نمی‌تواند بدون مسئله باشد.ا
*
بیماری گوگوش اعتیاد به مواد مخدر بود و برای ترک آن در بیمارستان بستری شده بود. محمود قربانی در معتاد شدن گوگوش و هم‌چنین رابطه‌‌اش با بهروز وثوقی، خانم پوران را مقصر می‌داند، ولی آیا به‌واقع مقصر فقط خانم پوران بود؟؟... الان چه؟ الان چه کسی مقصر است؟؟!!ا
*
البته در آن‌زمان، این ماجرا داستان جالبی بود و شک ندارم اگر طرح این قصه را به مسعود کیمیایی می‌دادند ایشان یک فیلم دیدنی از این قصه می‌ساخت!!! غافل از این‌که چندین سال بعد، خودش نیز در همین دام بلا گرفتار خواهد شد!!!ا
*
اما در مقابل، من در برابر سه جریان قرار گرفته بودم: اول خودم و علاقه‌ای که به‌هرحال به زنده‌گی‌ام داشتم. دوم مسئله‌ی کامبیز و سوم هم آینده و سرنوشت گوگوش.ا
*
درهمان حالت بی‌وزنی اولن تصمیم گرفتم گوگوش را از بیمارستان به خانه منتقل کنم، این کار آسانی نبود. باتوجه به این‌که آن روزها نمی‌دانستم، ولی بعدها فهمیدم که این حوادث چندان هم اتفاقی نبوده است. من و گوگوش شاید هردو اشتباه کرده بودیم، بالاخره در هر جامعه‌ای یک خط قرمزی وجود دارد، ما از آن خط قرمز عبور کرده بودیم!!!ا
*
شهرت و محبوبیت گوگوش از او بُت ساخته بود و نمی‌شد که دیگران ساکت باشند و در این میان البته واسطه‌هایی هم در کار بودند، اما حیف که این موضوعات را دیر فهمیدم!!!ا
*
این حرف آقای قربانی کمی عجیب به‌نظر می‌رسد و برای من قابل قبول نیست. پیش از گوگوش هم بودند هنرمندانی که مردم از آنان بُت ساخته بودند، نمونه‌اش خانم دلکش در زمان خودش. گمان می‌کنم موضوع خط قرمز و مواردی شبیه به این، فقط یک توجیه آبکی باشد. مگر گوگوش چه‌کار کرده بود که از خط قرمز گذشته بود؟ و اصلن خط قرمز چه بود؟
*
گوگوش خواننده‌ای بود که با ساپورت همسرش در فرانسه و ایتالیا برنامه اجرا کرده و صفحه‌ی موسیقی منتشر کرده بود، نه شهرت و محبوبیت‌اش جهانی شده بود و نه شاخ غول را شکسته بود.
ا
*
البته به‌نظر من، به‌طور کلی توضیحات آقای قربانی درباره‌ی موفقیت‌های گوگوش در ایتالیا و فرانسه، اغراق‌آمیز است، به‌هرشکل بیش‌تر انسان‌ها دوست می‌دارند که خود را مُحق جلوه بدهند و از خودشان و بزرگی کارشان تعریف کنند. البته در این مورد که آقای قربانی به معنای واقعی برای گوگوش زحمت کشید و پول کلان خرج کرد تا وی معروف شود و از کاباره‌ی درجه‌ی سه مولن‌روژ نجات پیدا کند هیچ شکی نیست، اما نکته‌ی قابل توجه در این‌جاست که معمولن موفقیت یک خواننده، در درجه‌ی اول به معنای پول‌ساز بودن اوست. آیا گوگوش از کمپانی که با او قرارداد بسته بود پول هم می‌گرفت؟
*
وقتی صفحه‌هایش در ایتالیا منتشر می‌شد آیا به فروش می‌رسید و پولی عاید او می‌شد؟ حتمن به‌یاد دارید که در بخش‌های گذشته، آقای قربانی خودش گفته بود که در فرانسه پول کم آورده و منتظر مانده بود تا از ایران برای‌اش پول بفرستند، پس با این حساب پولی عاید گوگوش نمی‌شده است، خُب، این چه موفقیتی بود که هیچ پولی همراه‌اش نبود؟ بنابراین آقای قربانی از موفقیت گوگوش حرف می‌زند که زحمات خود را عنوان کند، وگرنه برای کسی مثل آقای قربانی که نوع کارش ایجاب می‌کرد پیش از هر چیزی به پول و درآمد فکر کند، آیا موفقیت بدون پول قابل پذیرش است؟ا

اصلن در دنیای تجاری آوازخوانی که آقای قربانی یکی از عوامل مهم آن بود، موفقیت بدون پول‌سازی چه معنایی دارد؟
*
آیا شرکت کردن در یکی دو فستیوال، آن هم با آن برنامه‌هایی که آقای قربانی ترتیب داده بود و پرداخت هزینه‌ی سنگین و اصرار کردن به مدیر کمپانی و این یکی و آن یکی که تو را خدا گوگوش را در فستیوال شرکت بدهید، آیا موفقیت به حساب می‌آید؟
*
اعلام دروغین برنده‌شدن گوگوش در میدم‌کن و این‌که این دروغ بزرگ را در بوق و کرنا کنند و مردم را فریب بدهند، آیا موفقیت به حساب می‌آید؟
*
اگر گوگوش واقعن حتا فقط در دو کشور فرانسه و ایتالیا هم موفق و پول‌ساز می‌شد، آیا این موفقیت و پول را به‌خاطر بهروز وثوقی رها می‌کرد و به ایران بازمی‌گشت؟
*
آقای قربانی برای حضور گوگوش در صحنه‌های جهانی فقط پول‌های کلان خرج کردند اما هیچ نتیجه‌ای نگرفت. بنابراین سخن گفتن از خط قرمز، فقط یک توجیه آبکی است. کدام خط قرمز؟ مگر گوگوش چه‌کار کرده بود؟ هنگامی‌که آقای قربانی و گوگوش همه‌ی رسانه‌های ایران را بسیج کرده بودند که بی‌وقفه از موفقیت‌های گوگوش در فستیوال‌ها به دروغ بنویسند، پس چرا خط قرمزی وجود نداشت و جلوی این رسانه‌ها گرفته نمی‌شد؟
*
و از همه‌ی این‌ها گذشته، فرض کنیم که آقای قربانی درست می‌گوید، خُب حالا که چهل سال از آن ماجرا گذشته است، الان که آقای قربانی در یک کشور آزاد مانند امریکا هستند و از خط قرمز حرف می‌زنند، چرا عوامل خط قرمز و واسطه‌ها را معرفی نمی‌کنند؟ چرا نمی‌گویند که اصل داستان خط قرمز چه بوده و چه کسانی در این داستان نقش داشتند؟ اگر داستان خط قرمز واقعیت داشته باشد، آیا پس از گذشت چهل سال هم نباید حقیقت آن گفته شود؟ خُب چرا؟
*
اما این‌که مردم ایران از گوگوش استقبال می‌کردند قابل قبول است، این‌که کاباره میامی برای ده شب رزرو می‌شد قابل قبول است چرا که از طریق تبلیغات و رسانه‌ها، به ذهن مردم بینوای ایران بی‌وقفه دروغ تزریق می‌شد و حتمن برای مردم خیلی جالب بود و افتخار هم می‌کردند که هنرمندشان در خارج از کشور در یک فستیوال برنده شده است، مردم بینوا با آن همه تبلیغات باید از کجا خبردار می‌شدند که این‌ داستان‌ها حقیقت ندارد؟ صدالبته که جذب تبلیغات دروغین می‌شدند و به دنبال‌اش برای دیدن برنامه‌های هنرمند بَرنده!! پول خرج می‌کردند.ا
*
اصلن هدف از این تبلیغات دروغین هم همین بود که گوگوش در داخل ایران پول‌ساز شود که شد. پول‌سازی از چه طریقی؟ از طریق اجرای برنامه در کاباره‌ها و جشن‌های عروسی و تولد.ا
*
بالاخره به هر ترتیبی بود گوگوش را به خانه منتقل کردم، سعی می‌کردم به هیچ چیز فکر نکنم جز سلامتی گوگوش. سعی کردم مسایل را دسته‌بندی کنم و یکی یکی با آن‌ها برخورد داشته باشم. سعی کردم ارتباط ما با مرحوم پوران قطع شود...
ا
*
ادامه دارد...ا
*
*
چهارم اسفندماه 1388 خورشیدی
*

Saturday, February 13, 2010

شماره‌ی هشتاد اپیزود با خبری مهم

شماره‌ی هشتاد مجله‌ی اپیزود منتشر شد
*
*
*
*
شماره‌ی هشتاد مجله‌ی اپیزود همراه با مطالب خواندنی و یک خبرهنری مهم:ا
*
ایرج جنتی‌عطایی و مهرداد آسمانی، هم‌ترانه در آلبومی تازه
*
اتفاق مهمی‌ست و بس خوشایند و خجسته. می‌توان گفت سرزمین ترانه، بر نیمکت انتظار به تماشا نشسته است تا نخستین لحظه‌های تولدی شیرین را شاهد باشد ... این بهترین خبر را به چه شیوه‌ای باید رساند؟
*
شاید بهتر آن باشد که بگویم در زمستان‌خوابی‌ی ترانه، آن‌گاه که واژه‌ها و مضامین، همه‌ تکراری‌ست، طنینی خوش‌رنگ، تصویر یک‌نواختِ تکرار را پاره می‌کند و پیکرترانه در گل‌واژه‌هایی تازه تکثیر می‌شود و شیفته‌گان ترانه را در پشت انتظاری خوش‌تپش مبهوت می‌کند.ا
*
قاصدک خوش‌خبر با زیباترین پیام از راه می‌رسد:ا
*
ا«ایرج جنتی‌عطایی» روشن‌ترین ستاره‌ی ترانه، بار دیگر با ‌واژه‌های نورآگین خود، به زنده‌گی من و تو نور می‌پاشاند.ا
*
ا«مهرداد آسمانی» نجیب‌ترین چشمه‌ی ملودی و صدا، بار دیگر با نسیم ساز و آواز خود، گوش‌ها را نوازش می‌دهد.ا
*
و اینک، این دو هنرمند برای نخستین بار، باهم، درکنارهم، همراه‌هم، هم‌ترانه می‌شوند تا درخشان‌ترین اندیشه و کلام را به‌همراهی زلال‌ترین نوا و آوا، در یک آلبوم تازه، به من و تو پیشکش کنند.ا
*
وقتی این خبر خوش را شنیدم باورم نشد. به همین دلیل با خالقین این آلبوم تازه تماس گرفتم و آن مهربانان این خبر را تایید کردند.ا
*
ا«ایرج جنتی‌عطایی» و اندیشه‌اش و آثار هنری‌اش نیازی به معرفی ندارد. ایشان سال‌هاست که به‌قول خودشان«ترانه‌ها را بر دوش خسته کشیده‌اند» اما با روحیه و ذوقی خسته‌گی‌ناپذیر هم‌چنان به آفرینش زیبایی ادامه می‌دهند و زنده‌گی ما را زیباتر می‌سازند.ا
*
ا«ایرج جنتی‌عطایی» هنرمندی‌ست همواره متعهد، این تعهد هم در دیدگاه و نوع رفتار اجتماعی‌اش درقبال سرزمین مادری دیده می‌شود و هم درقبال شیوه‌ی ارایه‌ی هنرش. اگر نظری بر گذشته‌ی هنری ایشان داشته باشیم به‌وضوح می‌بینیم که ایشان فقط با چند هنرمند محدود هم‌کاری داشته‌اند، با کسانی که هنرشان را باور دارند، با «واروژان»، «بابک بیات» و تعدادی اندک از هنرمندان. گمان نمی‌کنم کسی به یاد داشته باشد که «ایرج جنتی‌عطایی» به هر تازه‌آوازخوان بی‌استعدادی، به‌خاطر پول، ترانه داده باشد.ا
*
ایرج جنتی عطایی، همواره همکاران‌اش را خود انتخاب کرده و با این کار، کلام‌ و احساس‌اش را دراختیار هرکسی قرار نداده است. تعهد هنری ایشان تا بدان‌جاست که در سال‌های اخیر حتا از دادن ترانه به یکی از همکاران قدیمی‌اش امتناع ورزید و دلیل آن‌را اختلافات سیاسی ذکر کرد و تا به‌ اکنون نیز بر اعتقاد خود پای‌بند بوده است.ا
*
اگرچه که ترانه‌های ایرج جنتی‌عطایی، خاطره‌ساز بسیاری از زنده‌گی‌های مردم ما بوده است، اما من در این مجال، از خاطره سخن نمی‌گویم که به‌گمان من، خاطره‌سازی، بخش بسیار کوچکی از هنر ترانه است. چه بسا هستند ترانه‌هایی که از تکنیک ترانه و ارزش هنری، بی‌بهره بودند اما به دلایلی به‌ویژه بعد از فاجعه‌ی بهمن‌ماه 1357، شنیدن‌شان باعث یادآوری سال‌های خوبی و خوشی بود. بنابراین ویژه‌گی خاطره‌سازی ترانه، حُسن ترانه محسوب نمی‌شود.ا
*
آن‌چه که از ترانه‌های ایرج جنتی‌عطایی در همه‌ی این سال‌ها به‌جا مانده، نه فقط خاطره که بخش بزرگی از آثار ایشان را زیبایی واژه و معنا، تازه‌گی مضمون، خلاقیت در ارایه‌ی کلام و بهره‌وری مبتکرانه از آرایه‌های ادبی به‌ویژه در مضامین سیاسی و اجتماعی و استفاده‌ی درست از تکنیک ترانه تشکیل داده است.ا
*
این‌همه را نگفتم که از ایشان تعریف کرده باشم، آثار ایشان، دلیل گفته‌های من است و همین آثار هستند که بزرگی ایشان را در هنر ترانه ثابت می‌کنند. من پیش از این نیز گفته‌ام و بازهم تاکید می‌کنم که به باور من، در پرداخت مضامین سیاسی و اجتماعی و خلاقیت در این زمینه، هیچ ترانه‌سرایی به جایگاه«ایرج جنتی‌عطایی» نمی‌رسد.ا
*
ا«مهرداد آسمانی» اما داستان دیگری‌ست. مهرداد نه‌تنها صاحب یکی از درخشان‌ترین ذوق‌ها واستعدادهای هنری‌ست و هنرمندی بسیار متعهد است که صاحب یکی از نجیب‌ترین و سپیدترین قلب‌های انسانی نیز هست. او به معنای واقعی یک انسان با خصایل والای انسانی و شرافت شخصی و حرفه‌ای است.ا
*
مهرداد که شیوه‌ی موسیقی و آوازش را با آلبوم «جادوی‌عشق» تغییر داد و روند تازه‌ای درپیش گرفت، با انتشار هر آلبوم، خلاقیت و استعداد خود را بیش از پیش به همه‌گان نمایاند. پس از آلبوم«جادوی‌عشق»، آلبوم‌های «آخرین‌خبر»، «عکس‌فوری»، «مانیفست» و تک‌ترانه‌های ا«کیوکیوبنگ‌بنگ»، «شب‌سپید»، «شک‌می‌کنم» و نیمه‌ای از آلبوم «شب‌سپید» که موسیقی و صدای مهرداد را با خود دارد، شاهدان استعداد و خلاقیت هنری مهرداد هستند.ا
*
مهرداد دوسال اخیر را در سکوت به‌سر برد و به هیچ حرف و شایعه و خبری نیز در این زمینه اهمیت نداد چرا که کار بسیار مهم‌تری داشت. مهرداد در این دو سال سکوت، در تدارک یک کار بزرگ بود، کاری بزرگ‌تر از کارهای چند سال اخیرش. او به‌جای پرداختن به حرف ‌وحدیث‌ها و برگزاری کنسرت‌های ناموفق و کم‌جمعیت و مصاحبه‌های مکرر و بیهوده، همراه با «ایرج جنتی عطایی» به آفرینش آثاری پرداخت که بی‌شک تحول بزرگی در صنعت ترانه خواهد بود.ا
*
و حالا دو خالق اثر، دو هنرمند متعهد و خلاق، همراه هم هستند تا زیباترین‌ ترانه‌ها را به مردم‌ سرزمین‌شان پیشکش کنند و چه شنیدنی خواهد بود این کار تازه و چه اتحادهنری خوشایندی‌ست اتحاد این دو هنرمند متعهد. به‌نظر می‌آید که این تیم تازه‌ی هنری، تیمی بسیار نیرومند است. اکنون باید انتظار کشید و دید که با انتشار انواع آلبوم‌های تازه در سرزمین ترانه، کدام خالقین اثر وزنه‌ی سنگین‌تری هستند و ذوق و خلاقیت بیش‌تری دارند و می‌توانند ترانه را به جلو ببرند. ا
*
از تعداد ترانه‌ها و مضامین آن‌ها در این آلبوم تازه و نیز شیوه‌ی کار و تنظیم‌کننده‌ی آهنگ‌ها، درحال حاضر اطلاع دقیقی ندارم، اما در آینده‌ی نزدیک، با خالقین اثر تماس خواهم گرفت و اطللاعات بیش‌تری از این آلبوم را در اختیار شما قرار خواهم داد.
ا
*
*
*
*
*
بیست‌وپنجم بهمن‌ماه 1388 خورشیدی
*

Friday, February 12, 2010

Breaking News

BREAKING NEWS
*
*


بیست‌وچهارم بهمن‌ماه 1388 خورشیدی
*

Saturday, February 6, 2010

بُت‌سازی و بُت‌پروری - بخش پنجم

مروری بر گفته‌های محمود قربانی
*
بخش پنجم
*
شو بی‌نظیر بود به‌طوری‌که حتا خواننده‌گان معروف امریکایی و اروپایی چنین وضعیتی نداشتند. اما ما براساس قراردادی که داشتیم باید به اروپا برمی‌گشتیم چون سفر یک‌ماهه‌ی ما، سه ماه طول کشیده بود و کمپانی آرسی‌ای از ما می‌خواست که به ایتالیا بازگردیم.ا
*
بالاخره چمدان‌ها را بستیم و این‌بار اعضای ارکستر«مارتیک» و «آندرانیک» نیز با ما به ایتالیا برگشتیم. در ایتالیا ضبط ترانه‌های جدید گوگوش آغاز شد، اما شهرت گوگوش به امریکا هم رسیده بود و از ما خواسته شد گوگوش در امریکا برای سفارت ایران در امریکا برنامه بگذارد... به واشنگتن آمدیم، اما همین‌جا بگویم که تمام هزینه‌های این سفر را سفارت پرداخت و گوگوش نیز برنامه‌ی جالبی را آن‌شب اجرا کرد.ا
*
این‌جا باید یادآوری کنم که من دوستی در نیویورک داشتم به‌نام«پرویز کهن» که صاحب کاباره درویش بود اما به یک بیماری مبتلا شده بود. برادر او مرا در واشنگتن پیدا کرد و باهم به بیمارستان برای عیادت از کهن رفتیم. در بیمارستان آن‌ها از من خواستند که برای گوگوش در کاباره درویش برنامه بگذارم و من فقط برای کمک به او این کار را کردم و گوگوش یک هفته در این کاباره برنامه اجرا کرد که با موفقیت بسیار روبه‌رو شد.ا
*
اما حالا باید به رُم بازمی‌گشتیم... در اروپا صفحات گوگوش به موفقیت فوق‌العاده‌ای دست یافته بود، از ما می‌خواستند برای ضبط آهنگ‌های جدید و تبلیغات به رُم بازگردیم.ا
*
برای گوگوش ساعت شش بعدازظهر روز دوشنبه، ساعت استودیو گذاشتند. ما به فرودگاه کندی در نیویورک رفتیم. اما این‌جا یادآوری کنم که در این سفر من موفق شدم وسایل مدرنی برای ارکستر گوگوش تهیه کنم، از جمله ارگی بود که تنها پنج نمونه‌ی آن به بازار آمده بود و برای مارتیک، گیتاری از بهترین نوع و برای خسرو پیشکاری فلوت برقی خریدم که او تا آخرین لحظه‌ی حیات خود فقط این فلوت را از مال دنیا داشت و در پرانتز بگویم که او متاسفانه یکی از عوامل توطئه‌ی بعدی بود که به موقع توضیح می‌دهم...ا
*
خلاصه وسایل سنگینی برای ارکستر گوگوش خریداری کردم. در فرودگاه نیویورک قرار شد اعضای ارکستر به ایران برگردند و ما به ایتالیا برویم. در نیویورک گوگوش از من درخواستی کرد که چون تا دوشنبه فرصت داریم، قبل از عزیمت به رُم، به دیدار برادر او که از طفولیت به بیماری روماتیسم دچار بود و این بیماری به گفته‌ی گوگوش از آن‌جا ناشی بود که زن‌بابای آن‌ها، گوگوش و برادرش فریدون را روی کاشی سرد می‌خوابانیده، این بیماری به او عارض شده بود. ا
*
البته توجه دارید که از نظرعلم پزشکی، چنین گفته‌ای به‌عنوان دلیل روماتیسم قلبی صحیح نیست. علت بروز روماتيسم قلبی، درمان ناقص گلودردهای استرپتوکوکی است، ميکروبی از خانواده‌ی استرپتوکوک به نام استرپتوکوک بتاهموليتيک گروه(آ) در اين بيماری نقش دارد. حداکثر شيوع بيماری بين هفت تا دوازده سال، یعنی سنین مدرسه است...تشخيص زودرس و درمان به موقع گلودردهای چرکی و جلوگيری از عود آن، باعث پيشگيری از ابتلا به رماتيسم و عارضه قلبی آن می‌گردد. درصورتی که تب رماتيسمی به قلب بيمار سرايت کند، معمولن آثار آن برای هميشه در قلب بيمار باقی می‌ماند.ا
*
به‌هرحال قرار شد قبل از عزیمت به رُم، برای دیدار فریدون، تنها برادر تنی گوگوش به پاریس برویم که همین کار را کردیم و روز چهارشنبه به مقصد پاریس حرکت کردیم و این درحقیقت، شمارش معکوس برای توطئه‌ای بود که سرنوشت همه‌ی ما را تغییر داد!!!ا
*
درست روز چهارشنبه بود که در پاریس در«جورج‌سنک‌‌هتل» اقامت گزیدیم که از بهترین هتل‌های پاریس بود. برادر گوگوش نیز از فرودگاه به ما ملحق شد.ا
*
دو سه روز در پاریس بودیم و گوگوش باید برای انجام قرارداد خود، حداکثر تا روز دوشنبه‌ی هفته‌ی بعد ساعت شش، خود را به رُم می‌رساند تا در استودیو به ضبط ترانه‌هایش بپردازد. اما متاسفانه من به دلیل سفر طولانی و هزینه‌ی سنگین سفر، پول کم آوردم.ا
*
آن‌ روزها نقل و انتقال پول تنها از طریق خلبان‌ها و میهمانداران «ایران‌ایر» برای ایرانی‌ها انجام می‌شد. به این‌ترتیب از گوگوش خواستم تا همراه کامبیز و خسرو پیشکاری به رُم بروند تا به تعهدات‌شان بپردازند و درمقابل من نیز در پاریس به انتظار پولی که قرار بود از ایران برسد ماندم تا بتوانم با دریافت پول، هزینه‌های هتل و ادامه‌ی سفر را تامین کنم. همان شبِ پرواز گوگوش، با ایران تماس گرفتم و ترتیب انتقال پول را دادم و یک‌شنبه بعدازظهر، گوگوش و بقیه با پرواز آلیتالیا به رُم رفتند.ا
*
در رُم، «جورج» منیجر ایتالیایی گوگوش، آن‌ها را در فرودگاه مشایعت کرده و به هتل آمباسادور می‌برد که از قبل برای آن‌ها رزرو شده بود.ا
*
در این شرایط من در پاریس در انتظار تلفن گوگوش بودم تا مطمئن شوم آن‌ها به‌سلامت به رُم رسیده‌اند. در لابی هتل منتظر بودم و دقیقه‌شماری می‌کردم تا این‌که مامور هتل مرا صدا زد و اظهار داشت که تلفن دارم. گوشی تلفن را برداشتم. گوگوش بود. او به من گفت که سفر خوبی داشته و پس از مکالمات معمولی از من خواست تا با یک دوست صحبت کنم، درحقیقت خواست که مرا سورپرایز کند.ا
*
در این روزها، ما مدت هشت ماه بود که از ایران بیرون بودیم و به‌همین دلیل برای‌ام جالب بود که با یک ایرانی و به‌ویژه یک دوست در خارج از کشور صحبت کنم. گوگوش گوشی را به او داد و من صدای «بهروز وثوقی» را شنیدم.ا
*
همان‌طور که قبلن هم گفته‌ام من، گوگوش، بهروز وثوقی و پوری بنایی خیلی به هم نزدیک بودیم، اما در آن روزها گوگوش با بهروز به‌خاطر پوری بنایی قهر بودند و باهم صحبت نمی‌کردند. به همین دلیل من یک لحظه از شنیدن صدای بهروز تعجب کردم، اما درضمن خیلی هم خوش‌حال شدم چون ما دوستان خیلی خوبی بودیم و خاطرات بسیار داشتیم.ا
*
بهروز می‌خواست فرداصبح آن‌روز به مونیخ برود، اما من به او گفتم که حق ندارد برود چون من دل‌ام برای‌اش تنگ شده و من هم قرارست ظرف یکی دو روز آینده به آن‌ها ملحق شوم.ا
*
از گوگوش نیز خواستم از هتل بخواهد هزینه‌ی اقامت بهروز را پای صورت‌حساب ما بزنند. پس از آن، سه روز طول کشید تا پول از ایران برسد و من ترتیب کارهایم را در پاریس داده و عازم رُم شدم. دقیقن از روزی که با بهروز تلفنی صحبت کرده بودم تا به رُم رسیدم سه روز طول کشید.ا
*
وقتی به هتل رسیدم به اتاق رفتم. کامبیز در اتاق، خواب بود، تعجب کردم، کامبیز سه سال داشت و بودن‌اش تنها در اتاق هتل عجیب بود!!ا
*
به اتاق خسرو پیشکاری رفتم، خسرو در اتاق‌اش بود، سراغ گوگوش را گرفتم، گفت همین جاهاست و الان می‌آید. به راهرو بازگشتم، پس از جست‌وجو و این‌طرف و آن‌طرف، دیدم گوگوش از ته راهرو می‌آید... با شوق جلو رفتم، چند روز بود که یک‌دیگر را ندیده بودیم. دوران و روزگار عاشقانه‌ای داشتیم، مانند هر زمانی که به‌هم می‌رسیدیم با اشتیاق جلو رفتم، اما هرچه جلوتر می‌رفتم انگار گوگوش عقب‌تر می‌کشید، برای‌ام حیرت‌انگیز بود، برخورد گوگوش سرد بود مانند یک بیگانه ... حتا باهم روبوسی هم نکردیم، تصور کردم بیمار شده است یا اتفاقی افتاده، از او پرسیدم، اما اظهار داشت که نه، هیچ اتفاقی نیفتاده، ولی صورت‌اش و چشمان‌اش حرف دیگری می‌زد.ا
*
از روزی که با گوگوش آشنا شده بودم، در همه‌ی دوران ازدواج و ماه‌عسل و همه‌ی ایام مسافرت، ما جز شوق زنده‌گی و شور و هیجان از موفقیت‌ها، هیچ‌وقت چنین حالتی نداشتیم.ا
*
گوگوش سرد بود، سردِ سرد. فکرم به هیچ‌جا نمی‌رفت. از او پرسیدم بهروز کجاست؟ او گفت که در اتاق‌اش... یک لحظه تامل کردم، اما نه، اصلن حتا نمی‌توانستم تصور کنم... برای‌ام باورکردنی نبود، آیا ... ولی نه، مگر ممکن است؟ ممکن است گوگوش... همسرم ... بهروز وثوقی بهترین دوست من... اما یک آن از خودم که چنین فکری به سرم زده بود بدم آمد و خودم را قانع کردم که حتمن دچار یک افسرده‌گی شده است، پس همه‌ی نیرو و توان‌ام را به‌کار گرفتم تا او را باز هم خوش‌حال کنم، تا باز شور و شوق زنده‌گی، به زنده‌گی سه‌نفره‌ی ما بازگردد. سعی کردم تا درباره‌ی آینده حرف بزنم... درباره‌ی کامبیز. اما آن سه روز، آن سه روز غیبت من در هتل، آن سه روز لعنتی... آن سه روز...ا
*
بله، در آن‌روز با چنین واکنش عجیبی از جانب گوگوش روبه‌رو شدم، با این همه مسئله را جدی نگرفتم. چند ساعت بعد بهروز هم به ما پیوست و چون شب آخری بود که در رُم بود و قرار بود که به مونیخ برود، همه به‌اتفاق شام را در یک رستوران صرف کردیم.ا
*
آن شب گوگوش بود، بهروز بود، خسرو پیشکاری و کامبیز و من بودیم. به هر روی هرچه بود آن شب هم گذشت. صبح ساعت یازده بهروز پرواز داشت که به فرودگاه رفت تا عازم مونیخ شود.ا
*
اما به محض آن‌که «بهروز» از ما جدا شد، گوگوش از همان لحظه گفت که به ایران برویم. در هر شرایطی و به هر مناسبتی او از این درخواست خود حرف می‌زد و اغلب متوجه می‌شدم که او با خسرو پیشکاری پچ‌پچ می‌کند و زیرگوشی باهم حرف می‌زدند. ابتدا من توجه نکردم، اما این‌کار به‌حدی تکرار شد که توجه مرا جلب کرد.ا
*
از سوی دیگر، در مقابل درخواست گوگوش برای بازگشت به ایران، من در این فکر بودم که پس تکلیف قرارداد آرسی‌ای چه می‌شود؟ مدت‌ها برای این قرارداد زحمت کشیده شده بود، کار هرکسی نبود، خیلی‌ها دل‌شان می‌خواست شرایط گوگوش را داشته باشند، اما او بی‌توجه به همه‌ی این مسایل، فقط و فقط می‌گفت که می‌خواهد به ایران بازگردد.ا
*
من به دلیل شکی که به نوع رابطه‌ی گوگوش و خسرو پیشکاری بُرده بودم، درحالی که گوگوش مخالف بود خسرو پیشکاری را به ایران فرستادم چون دیگر کاری هم آن‌جا نداشت، اما گوگوش هم‌چنان می‌خواست خسرو پیشکاری در آن‌جا بماند.ا
*
اما در مقابل نظر گوگوش که من فکر می‌کردم حاصل از دل‌تنگی است که می‌خواهد به ایران برود، به کمپانی آرسی‌ای مراجعه کردم تا یک‌ماه از آنان مرخصی گرفته و به ایران برویم تا گوگوش از دل‌تنگی درآمده و مجددن بازگریدم.ا
*
مدیران کمپانی گفتند چنین امری محال است چون فستیوال«کانتاجیرو» در پیش بود. این فستیوال هرشب در یک شهر ایتالیا برپا می‌شد و به اصطلاح یک فستیوال سراسری بود و پنج شب آخر آن به میهمان اختصاص داشت و کمپانی، گوگوش را به‌عنوان استار آن‌شب درنظر گرفته بود تا آن دو ترانه‌ی معروف ایتالیایی را بخواند.ا
*
به‌هرحال درخواست ما برای خروج از ایتالیا قبول نشد و گوگوش هم پذیرفت که در رُم بمانیم چون چاره‌ای جز این نداشتیم. به‌اتفاق در حوالی رُم یک آپارتمان مبله اجاره کردیم و به تمرینات و برنامه‌ها پرداختیم و گوگوش ضبط‌هایش را انجام داد.ا
*
این‌جا لازم است توضیح بدهم که در آن روزها، بهترین نشریات ایتالیا درباره‌ی گوگوش، عکس‌ها و خبرهای بسیاری را منتشر کردند تا این‌که فستیوال آغاز شد.ا
*
توجه کنید که دقیقن در همین دوران بود که گوگوش از تب عشق بهروز وثوقی، موهایش را به‌شکلی غیرمتعارف کوتاه کرد و به قول خودش تقریبن از ته زد که پس از ورود او به ایران، این مدل مو در بین مردم بینوای آن دوران، به مدل گوگوشی معروف شد.ا
*
گوگوش در گفت‌و‌گوی تلویزیونی‌اش با هما احسان که در نوروز سال 1384 پخش شد، دلیل کوتاه کردن موهایش را تا به آن حد غیرمتعارف، چنین بیان کرد: « حال‌ام خوب نبود، حال روحی‌ام خوب نبود، موهامو تقريبن رفتم از ته زدم. يه جورايی وقتی حال عصيان به من دست می‌داد و زورم به جايی نمی‌رسيد، چون ديديد كه بعضی‌ها وقتی عصبانی می‌شوند مشت به ديوار می زنند يا بشقاب می‌شكنند، من رفتم موهامو از ته زدم يا يهو ناخن‌هامو از تو گوشت می گرفتم.»
ا
*
خانم احسان گفت: «عجب‌عجب !!! با همسرت بودی در اين سفر؟»
ا
*
گوگوش گفت:«بله» و بعد خانم احسان پرسید: «نگفت چرا اين كار را كردی؟» و گوگوش گفت: «حالا...»!!!
ا
*
خانم احسان دوباره پرسید: «همسرت می‌دونست چرا اين كار را كردی؟» و گوگوش پاسخ داد: « بله».
ا
*
خانم احسان سوال کرد: «بعد فكر نكردی می‌خواهی بری روی صحنه؟»
ا
*
و گوگوش گفت: «ديگه به اونش فكر نكردم، فكر نمی‌كردم چون من يك سال بود از ايران دور بودم در ايتاليا در رُم زنده‌گی می‌كردم. يك فستيوال هم بود كه بعد از اين آهنگ«آی بليو» رفتم به اين فستيوال كه این فستيوال با كاروان هايی به تعداد زياد خواننده‌ها، ‌موزيسين‌ها، دوربين‌ها و پروژكتورها، هر روز به يک شهری می‌رسند و در اون شهر اين بساط را راه می‌اندازند و اون‌شب اون‌جا می‌نوازند و می‌خوانند و روزی ديگر در شهری ديگر. در اين فستيوال شركت كردم با همان مو و لباس‌ها و بعدم برگشتم ايران، ولی نمی‌دونستم كه اين مو... قراره اين جوری بشه. اول هم با مخالفت مواجه شدم كه اين چه ريختی هست برای خودت درست كردی؟!ا
*
فستیوالی که گوگوش از آن حرف می‌زند همان فستیوال «کانتاجیرو» بود که محمود قربانی در باره‌اش توضیح داد.
ا
*
می‌بینید که گوگوش در باره‌ی دلیل ناراحتی‌اش حرفی نزد و فقط از کوتاه کردن غیرمتعارف موهایش گفت و این‌که این کار را از روی عصبانیت انجام داده است. اما محمود قربانی در مصاحبه‌ی خود، به‌صراحت از عشق پنهانی گوگوش و بهروز وثوقی، درحالی‌که گوگوش همسر قربانی بود و قربانی داشت برای پیشرفت او تلاش می‌کرد، پرده برداشت.
ا
*
*
درطول پنج شب آخر فستیوال، گوگوش بسیار درخشید به‌طوری‌که صفحه‌ی گوگوش به زبان ایتالیایی، پُرفروش‌ترین صفحه‌ی ایتالیا شد.ا
*
پس از آن‌که فستیوال تمام شد، به رُم بازگشتیم و این در شرایطی بود که نام گوگوش در ایتالیا شناخته شده بود و همه از او صحبت می‌کردند، متقابلن کمپانی هم قصد داشت کارهای تازه‌ای از گوگوش ضبط کند.ا
*
اما گوگوش مرتب اصرار داشت به ایران بازگردیم. به هر سختی بود توانستم از آرسی‌ای، یک‌ماه مرخصی بگیرم. به آن‌ها گفتم که گوگوش مدت زیادی است که از وطن‌اش دور است و دل‌تنگ است و از سوی دیگر او در کشور خود صاحب‌نام است و برای حفظ نام خود هم که شده، باید مدتی در ایران باشد.ا
*
به این ترتیب از آن‌ها اجازه گرفتیم که یک‌ماه به ایران رفته و بازگردیم.ا
*
دراین حال وقتی من از تصمیم گوگوش آگاه شدم، تازه شروع کردم به برنامه‌ریزی برای حضور او در داخل ایران که بتوانم از این فرصت استفاده کنم.ا
*
در آن زمان برنامه‌ی بزرگی را از فرانسه و ایتالیا انتخاب کردیم. شوی«جانی هالیدی» و «سیلویا وارتان» و ارکسترهای آنان که پس از ترتیب قرارداد آنان، همراه گوگوش به ایران بازگشتیم. ازقبل ترتیبی داده بودم تا از گوگوش استقبال درخوری انجام شود و شاید یکی از باشکوه‌ترین استقبال‌ها از گوگوش انجام شد.ا
*
اما اجازه بدهید همین‌جا یادآور شوم در تمام آن مدت و آن روزها و آن‌شب‌ها، گوگوش دیگر گوگوش سابق نبود. من متوجه‌ی تفاوت‌ها بودم، بی‌اعتنایی‌ها، بی‌توجهی‌ها... اما راست‌اش همیشه فکر می‌کردم که او دل‌تنگ وطن‌اش است. حتا اصرار او برای این‌که به ایران بازگردیم، مرا در این فکر تقویت می‌کرد. اما بعدها معلوم شد که چنین نبود و او همراه «بهروز» و با واسطه‌گری خسرو پیشکاری، قول و قرارهای متعددی باهم گذاشته بودند.ا
*
وقتی در هواپیما کنار هم نشسته بودیم، هردوی ما به آینده فکر می‌کردیم، من به گوگوش، به کامبیز و به فردایی که هر روز، روشن و روشن‌تر بود. به این‌که برای نخستین بار، من وسیله‌ای شده بودم تا هنرمندی از کشورم جهانی شود در شور و هیجان غوطه می‌خوردم و گوگوش در همان لحظه‌ها فقط به یک نفر می‌اندیشید...
!!!
ا
*
ادامه دارد...ا
*
*
هجدهم بهمن‌ماه 1388 خورشیدی
*

Wednesday, February 3, 2010

بُت‌سازی و بُت‌پروری - بخش چهارم

مروری بر گفته‌های محمود قربانی
*
بخش چهارم
*
در همین حال با منیجر گوگوش تصمیم گرفتیم که به‌عنوان یک حرکت دیگر برای تبلیغات صفحه‌ی گوگوش، یک شوی بزرگ از او در برج ایفل ترتیب بدهیم. این شو را به‌نام شب‌های ایران ترتیب دادیم. در این شو، میهمانان با خاویار اعلای ایران پذیرایی می‌شدند و از نظر تبلیغاتی برای شرکت در فستیوال «کن» بسیار مهم بود.ا
*
یکی از این شب‌ها «باکلی» مدیر کمپانی به دیدار نمایش شوی گوگوش آمد و در اثر اصرار و فشار من و منیجر گوگوش، او پذیرفت که گوگوش در فستیوال«کن» شرکت کند.ا
*
چند روز به انجام این فستیوال، من از آقای محمدی عکاس موسسه‌ی اطلاعات و خانم پوری بنایی دعوت کردم و به فستیوال کن آمدند. در این فستیوال خواننده‌های بزرگ دنیا از امریکا و اروپا شرکت داشتند که غول‌ بزرگ دنیا محسوب می‌شدند.ا
*
فستیوال سه شب ادامه داشت. گوگوش قرار بود که در شب سوم برنامه داشته باشد. کمپانی«باکلی» به‌عنوان تبلیغات صفحه‌ی گوگوش، یک ماشین بزرگ صفحه‌پُرکنی را مقابل در ورودی فستیوال قرار داده بود که همان‌جا صفحه را پُر کرده و به مردم می‌دادند.ا
*
در همین حال برای خانم گوگوش کنفرانس مطبوعاتی در چند هتل ترتیب دادیم و یک اتومبیل آنتیک قدیمی نیز برای ایشان درنظر گرفته بودیم که ایشان با این اتومبیل در خیابان‌ها رفت‌وآمد می‌کرد و همین مسئله موجب جلب توجه مردم شده که هجوم می‌آوردند و از وی امضا می‌گرفتند و این صحنه‌ها از این نظر ترتیب داده شده بود تا توجه خبرنگاران جلب شود.
ا
*
*
شب فستیوال خوش‌بختانه گوگوش خوش درخشید و برای تکمیل فعالیت‌ها، فردای شب فستیوال، ششصد نفر از برگزیدگان فستیوال«کن» را به ویسکی کوکوی کن دعوت کردیم و در این شب گوگوش همراه با ارکستری که از پاریس دعوت کرده بودیم، برنامه‌ی خوبی داشت و او توانست در آن شب بهتر از فستیوال خوش بدرخشد چون در فستیوال، تنها ترانه‌های فرانسوی را خوانده بود، اما در این شب ترانه‌هایی به زبان انگلیسی، فرانسه و... خواند.ا
*
اجرای برنامه در ویسکی کوکوی کن باعث شد که نماینده‌گان کمپانی آرسی‌ای به دیدار ما بیایند و از ما خواستند برای تکثیر صفحه‌های گوگوش، با آن‌ها قرارداد ببندیم. به آن‌ها گفتیم که ما با کمپانی باکلی قرارداد داریم و همین باعث شد که آرسی‌ای، قرارداد گوگوش را از کمپانی باکلی خریداری کند و با این هدف که گوگوش را در جهان معرفی کند و این همان هدف و آرزویی بود که من در دل داشتم و به آن فکر می‌کردم.ا
*
برای انجام قرارداد به ایتالیا رفتیم. در آن‌جا گفته شد که باید گوگوش هر ترانه‌ای را که می‌خواند به پنج زبان زنده‌ی دنیا ترانه را بخواند که این به‌دلیل قدرت و توانایی گوگوش بود که حتا بی‌آن‌که زبانی را بشناسد می‌توانست ترانه‌ای به آن زبان به نحو عالی اجرا کند.ا
*
در واقع اگر هنرمندی زبانی را بلد نباشد و به‌ویژه آدم بی‌سواد و تحصیل‌نکرده‌ای هم باشد و به آن زبان ترانه بخواند، تنها توانی را که از خود به نمایش می‌گذارد، توان«تقلید» است. به هر شکل، گوگوش در تقلید کردن مهارت زیادی داشت. او از کودکی از خواننده‌گان روز آن دوران تقلید می‌کرد و ترانه‌های‌شان را می‌‌خواند. این قدرت تقلید در طی سال‌ها و بر اثر کار مداوم، در او تقویت شد و بر کار هنری آینده‌اش نیز تاثیر به‌سزایی گذاشت، تا آن‌جا که او پس از پشت سر گذاشتن دوران تقلید از خواننده‌گان روز، هنگامی‌که خود به لطفِ پول‌ و اعتبارمحمود قربانی به شعر و آهنگ مستقل دست یافت، از شیوه‌ی کار آوازخوانان صاحب‌نامی چون باربارا استرایسند تقلید کرد و اکت‌ها و شیوه‌های او را به نام خود ثبت کرد.ا
*
آن روزها همه‌ی فکر و ذکر من و گروهی که با ما کار می‌کردند این بود که بتوانیم گوگوش را در راهی که قدم گذاشته است یاری دهیم، چرا که این مسئله‌ی ساده‌ای نبود. برای نخستین بار هنرمندی از ایران در سطح جهان معرفی می‌شد و برای نخستین بار یک کمپانی معتبر خارجی با هنرمندی ایرانی برای انتشار صفحه قراردادی بست و البته ترتیبی داده بودم خبرها و گزارش‌های مربوط به این فعالیت‌ها، به‌طور هم‌زمان در ایران نیز منتشر شود.ا
*
حالا دیگر صفحات مجلات در ایران، همه اختصاص به گوگوش داشت و همه حتا بی‌صبرانه منتشر بازگشت او به ایران بودند. حتا روی جلد مجلات که تا آن روز بیش‌تر به هنرمندان یک نسل قبل‌تر اختصاص داشت، حالا همه عکس‌هایی از گوگوش را در روی جلد چاپ می‌کردند، به‌ویژه آن‌‌که برای همین منظور، من از محمود محمدی عکاس موسسه‌ی اطلاعات دعوت کرده بودم تا در مدت برگزاری فستیوال به پاریس بیاید و شب و روز با ما باشد.ا
*
*
توجه کنید که این عکس فقط یک نمونه‌ی خیلی کوچک است از تبلیغات محمود قربانی و خبرهای دروغی که مبنی بر برنده شدن گوگوش در آن فستیوال به خورد مردم بینوای ایران می‌دادند. به یاد دارید که خانم گوگوش همین چندی پیش، پس از گذشت چهل سال ناگهان به یاد آورد و در وبلاگ‌ رسمی‌اش اعلام کرد که در فستیوال میدم کن برنده نشده بود و اصولن آن فستیوال برنده‌ای نداشت و ایشان نمی‌دانند که چرا مطبوعات آن زمان بدون هماهنگی با او، ایشان را برنده اعلام کردند!!ا
*
من مطلبی نیز در این زمینه در دلکده داشتم و عنوان کردم که اتفاقن مطبوعات با محمود قربانی و گوگوش بسیار هماهنگ کار می‌کردند. این نمونه‌ی خیلی کوچک نیز، نشانه‌ی همان هماهنگی است. خبرهای دروغی که از جانب قربانی و گوگوش به رسانه‌های ایران می‌رسید و آنان نیز چاپ می‌کردند و لابد پول هم می‌گرفتند، دقیقن گوشه‌هایی از هماهنگی را نشان می‌دهد. بینوا مردم ایران!! ببینید عجب سمومی به ذهن‌شان تزریق می‌شد!!ا
*
فقط دقت کنید که برای کدام هنرمند ایرانی به اندازه‌ی گوگوش تبلیغات انجام گرفته و هزینه‌های کلان صرف شده و دروغ‌پردازی شده است؟ کدام هنرمند؟؟ حتا نصف چنین تبلیغات و هزینه‌ای نیز برای هیچ‌یک ازهنرمندان ما صورت نگرفته است. گمان می‌کنم اگر به‌جای گوگوش، برای چوب خشک هم چنین تبلیغاتی می‌شد و چنین هزینه‌ی سنگینی صرف می‌شد، چوب خشک تبدیل به هنرمند جهانی می‌شد، اما ایشان جهانی نشد به دلایلی که بعدها گفته خواهد شد.
ا
*
این همه درحالی بود که توطئه‌ای علیه ما، یعنی همه‌ی ما از گوگوش گرفته تا بقیه در داخل ایران درحال شکل گرفتن بود. این توطئه که گرچه بعدها به صورت یک ماجرای عشقی در پی جدایی او از من مطرح شد، اما درحقیقت برای سرکوبی هنرمندی بود که در سنین جوانی می‌رفت که جهانی شود. متاسفانه این توطئه از نزدیک خود ما شکل می‌گرفت، بی‌آن‌که من از آن باخبر شوم.ا
*
اما این‌را داشته باشید تا به موقع درباره‌ی آن حرف بزنم و حالا برمی‌گردیم به گوگوش و قرارداد با کمپانی آرسی‌ای که قرار شد او ترانه‌هایش را به پنج زبان زنده‌ی دنیا بخواند و این درحقیقت یک اتفاق بزرگ در جامعه‌ی همه‌ی ایران بود.ا
*
زمانی‌که کمپانی آرسی‌ای، قرارداد را از«باکلی» خرید، این کمپانی از ما خواست که به رُم رفته و در آن شهر اقامت کنیم. من و گوگوش و کامبیز که حدود سه سال بیش‌تر نداشت، آپارتمانی در رُم اجاره کردیم و با آن‌که مرکز کمپانی در یازده کیلومتری رُم بود، اما مجبور بودیم هر روز با تاکسی به استودیوی این کمپانی برویم تا متصدیان مربوطه از صدای گوگوش تست‌های مختلف بگیرند.ا
*
آن‌ها دوازده آهنگ فستیوال«سن‌رمو» را انتخاب کردند و گوگوش همه‌گی آن‌ها را به زبان انگلیسی خواند و این ترانه‌ها قرار بود روی صفحات سی‌وسه دور منتشر شود و بعد دو آهنگ فوق‌العاده نیز به نام‌های:ا
J Belty and Sixtyon Live
که همان«گل ‌قاصدک» بود به زبان ایتالیایی ساخته شد که قرار بود گوگوش این دو ترانه را نیز به پنج زبان اجرا کند. این همه درحالی بود که همه‌ی نشریات ایتالیایی درباره‌ی گوگوش و فعالیت‌های او می‌نوشتند، به‌طوری که ما وقتی به رستورانی برای صرف ناهار می‌رفتیم، همه‌ی کارکنان آن‌جا ما را می‌شناختند و اولین روزی که صدای گوگوش از رادیو ایتالیا پخش شد، ما در رستورانی نزدیکی محل اقامت خود مشغول صرف غذا بودیم و صاحب رستوران به افتخار ما شامپاین باز کرد.ا
*
از این‌جا پای گوگوش به رادیوهای ایتالیا باز شد. موقعیت‌ها و پیشنهادهای فوق‌العاده‌ای برای گوگوش ایجاد شده بود و ما نیز حدود شش ماه بود که در ایتالیا اقامت داشتیم. پوسترهای زیبایی از او به چاپ رسیده و منتشر شده بود. تبلیغات به نحو احسن انجام شد.ا
*
زمان و دوره‌ی شیرینی بود. روزهای تعطیل، ما سه نفر موتور وسپایی کرایه می‌کردیم و به کنار دریا می‌رفتیم و با چند خانواده‌ی ایرانی نیز آشنا شده بودیم و معاشرت داشتیم. البته در این مدت، من چند بار به‌طور کوتاه‌مدت به ایران رفتم و بازگشتم تا بتوانم پول مورد نیاز برای صرف هزینه‌ها را بیاورم و به این ترتیب پس از فرانسه، گوگوش ایتالیا را نیز فتح کرده بود!!!ا
*
در این فاصله وقتی آهنگ‌های جدیدی برای گوگوش انتخاب شد، ما تصمیم گرفتیم از یک مرخصی استفاده کرده و به ایران برویم تا گوگوش در میامی برنامه اجرا کند.ا
*
به ایران بازگشتیم، اما قبل از آن، من ترتیبی دادم تا استقبال فوق‌العاده‌ای از گوگوش در ایران داده شود. سراسر خیابان پهلوی که محل کاباره میامی بود، به افتخار بازگشت گوگوش، آذین بسته شد. مردم همه منتظر گوگوش بودند و من با همه‌ی زحماتی که متحمل شده بودم، خشنود بودم که این زحمات عن‌قریب به نتیجه خواهد رسید و به همین ترتیب تصمیم گرفتم شوی بزرگی با حضور هنرمندان برجسته‌ی خارجی ترتیب دهم.ا
*
گوگوش وقتی به ایران بازگشت جمعیت انبوهی را در فرودگاه مقابل خود دید. مرحوم صابر مجبور شد تا یک پوشش روی سر گوگوش انداخته و او را از فرودگاه خارج کند. گوگوش مانند یک قهرمان به ایران بازگشته بود و استقبالی که از او شده بود، به مراتب بیش از استقبال از ورزش‌کاران قهرمان بود.(طفلک ورزش‌کاران قهرمان که کسی مانند محمود قربانی را نداشتند که برای‌شان خرج کند و مراسم استقبال ترتیب بدهد!!) او هنرمندی ایرانی بود که چهره‌ای جهانی یافته بود. حالا که با خودم فکر می‌کنم متوجه می‌شوم آن رشد سریع، خیلی‌ها را به وحشت انداخته بود و ظاهرن از همان‌جا تصمیم گرفتند که جلوی این پیشرفت را بگیرند که بعدها به دست برخی، به این کار موفق شدند.ا
*
محمود قربانی به هر دلیلی که از توطئه می‌‌گوید و از گرفتن جلوی پیشرفت گوگوش و جهانی شدن او دم می‌زند، من اما کاملن باورمند این ضرب‌المثل هستم که: خدا خر را شناخت، شاخ‌اش نداد...ا
*
* فراموش نکنید که این خاطرات مربوط به بیش از سی سال قبل است و فاصله‌ی گوگوش از کاباره مولن‌روژ تا چنین وضعیتی، حدود چهار سال بوده است.ا
*
به هرحال به ایران بازگشتیم و نماینده‌گی پخش آن دو آهنگ معروف ایتالیایی را به کریم چمن‌آرا دادیم و آن ترانه‌ی معروف
J Belty
همان ترانه‌ی معروف«بابلی‌بابلی»!!!! بود که به شهرت بسیاری رسید.ا
*
در آن روزها من به خودم می‌بالیدم که زمانی را که برای عشق‌ام متحمل شده بودم، به نتیجه رسیده بود. ظرف چهار سال، گوگوش به اوج شهرت و محبوبیت رسیده بود. در ایام یک ماهی که در ایران بودیم، جمعیت انبوهی به کاباره می‌‌آمدند و برنامه‌ی گوگوش اوج برنامه‌های ما بود. در کنار او، گروه رقص ویلسن هم برنامه داشت و هنرمندانی چون مارتیک، آندرانیک، خسرو پیشکاری و کامران خاشع به جمع ما پیوسته بودند و در ارکستر جدید گوگوش با ارکستر فرانسوی گوگوش هماهنگ شدند.
ا
*
ادامه دارد...ا
*
*
پانزدهم بهمن‌ماه 1388 خورشیدی
*