Wednesday, October 27, 2010

دوست‌تون دارم، عاشق‌تون هستم

ناکامی کنسرت گوگوش در عراق
*
*
آن‌چه در ادامه‌ی این مطلب می‌خوانید بخش‌هایی از گزارش ژيار گل از بی‌بی‌سی فارسی، درباره‌ی کنسرت گوگوش در اربیل عراق است. همان‌طور که می‌دانید عراق همان سرزمینی‌ست که وقتی خرمشهر از دست‌اش آزاد شد، خانم گوگوش به خیابان رفت و ضمن به‌راه انداختن اشک‌ریزان خیابانی، با صدای بلند الله‌اکبر گفت (البته بنابر گفته‌ی خودش)... و امروز همان عراق، محل برگزاری کنسرت ایشان شده است. ا
*
هنرمندان دیگری نیز در اربیل عراق کنسرت برگزار کرده‌اند، اما تفاوت آنان با گوگوش در این است که آنان در شب آزادی خرمشهر، بساط اشک‌ریزان و الله‌اکبرگویان و فریادکشان برپا نکرده بودند، اما گوگوش این کار را کرده بود و با افتخار هم اعلام کرد که من در شب آزادی خرمشهر، پس از چندین سال، برای نخستین بار صدای بلندم را به گوش مردم رساندم، من سرم را از شیشه‌ی اتومبیل بیرون بردم و فریاد زدم و الله‌اکبر گفتم!!!... خُب پس هزارت آفرین، صد بارک‌الله ... تبارک‌الله احسن الخالقین!!! چه‌قدر زیبا!! چه با احساس!!! ا
*
به هرشکل چون صدای الله‌اکبر گفتن‌های ایشان در شب آزادی خرمشهر از دست عراق ستمگر، خیلی بلند بود، قیمت بلیت‌های کنسرت ایشان هم به همان نسبت گران‌تر بود و صدالبته تعداد صندلی‌های خالی نیز خیلی بیش‌تر از کنسرت‌های قبلی... به‌طور کلی تعداد حاضرین در این کنسرت، فقط هفتصد نفر بودند... ا
*
البته این روند رو به جلو، پیشرفت چشمگیر شاه‌ماهی را نوید می‌دهد که از کنسرت‌های دوازده‌هزار نفره به هفتصد نفره رسیده و به‌تازه‌گی هم که در یک مجلس عروسی در لس‌انجلس برنامه اجرا کرده است... می‌دانید چه کسی را می‌گویم؟ همان کسی که اجرای کنسرت در سالن پنج‌هزار نفره را نمی‌پذیرفت و دور از شان می‌دانست، اینک کنسرتی باشکوه!! در سرزمین ستمگران و در برابر هفتصد نفر اجرا می‌کند و بدتر از آن در مجلس عروسی هم می‌خواند. ا
*
به یاد دارم زمانی که بانو گوگوش دو شب متوالی در سالن کداک‌تیاتر برنامه داشت، هواداران ایشان دست به قیام زده بودند و اعتراض پشت اعتراض که این چه وضعی است؟ اصلن کداک تیاتر در شان و منزلت ایشان نیست، اگر به همین ترتیب بگذرد به‌زودی از کاباره تهران دوبی سردرخواهد آورد!!! ... آن ایمیل‌ها را که حاوی این مطالب بود، من هنوز هم دارم...ا
*
اما امروز، اجرای کنسرت با حضور هفتصد نفر، اجرای برنامه در جشن عروسی و بی‌شک تا چندی دیگر هم به‌شیوه‌ی سخنرانی احمدی‌نژاد در سازمان ملل، ایشان هم در مقابل صندلی‌های خالی برنامه اجرا خواهد کرد...ا
*
این هم بخش‌هایی از گزارش ژیار گل از بی‌بی‌سی فارسی در باره‌ی کنسرت گوگوش در اربیل عراق: ا
*
ا... روز جمعه دهم سپتامبر خانم گوگوش از طریق فرودگاه بین‌المللی اربیل وارد کردستان شد. از روزهای قبل بسیاری از دوستداران موسیقی ایرانی در کردستان و آنانی که با مشکلات فراوان خود را به عراق رسانده بودند، از گرانی قیمت بلیت‌ها که بین صد تا سیصد دلار بود، شکایت داشتند. ا
*
در سالن فرودگاه می‌خواستم بدانم که خانم گوگوش از قیمت بالای بلیت‌ها خبر دارد یا نه؟ او دست‌بندی سبز به مچ دست‌اش بسته بود و با خبرنگاران محلی گفت‌وگو می‌کرد. خودم را معرفی کردم و از او چند سوال پرسیدم. وقتی به او گفتم چه پیامی برای مردمی که با وجود مشکلات موجود و حتا بعضی به‌صورت قاچاق، برای حضور در کنسرت‌اش به کردستان آمده‌اند، دارد، علی فیلی مدیر برنامه ‌ایش در اربیل، میکروفن مرا کنار زد و خانم گوگوش هم بدون هیچ عکس‌العملی سالن را ترک کرد. ا
*
دقایقی بعد آقای فیلی از داخل ماشین حامل خانم گوگوش به من زنگ زد و گفت: من نمی‌بایست سوال سیاسی می‌پرسیدم. علارغم قول قبلی، مصاحبه‌ی رو در رو با خانم گوگوش را لغو کردند و از من خواستند که از پخش این صحنه در فرودگاه خودداری کنم. البته این صحنه از تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی پخش شد...ا
*
شب کنسرت به دوربین بی‌بی‌سی اجازه‌ی حضور در سالن داده شد. اما زمانی که مدیر برنامه‌های خانم گوگوش در اربیل فهمید ما از بی‌بی‌سی فارسی هستیم نه انگلیسی، از فیلم‌برداری ما جلوگیری کرد. ا
*
تعدادی از ایرانیانی که به کردستان آمده بودند، به دلیل گرانی بلیت نتوانسته بودند وارد بشوند و صندلی‌های زیادی در محوطه‌ی باز کنسرت خالی ماند.ا
*
در ماه‌های پیش برنامه‌هایی برای ابی، معین، لیلا فروهر، شهرام و شهره صولتی در اربیل برگزار شده بود. این برنامه با استقبال وسیع مردم کردستان روبه‌رو شده بود. قیمت بلیت‌ها حدود سی‌وپنج دلار بود. عیسا میرگسوری مدیر برنامه کنسرت آقای معین گفت: حتا خیابان‌های اطرف محل برگزاری کنسرت‌های گذشته از مردم پر شده بود. اما برگزارکننده‌گان برنامه‌ی خانم گوگوش از جمله جمشید خیریه مقدم، بسته شدن مرز را دلیل ناکامی کنسرت دانست، درحالی‌که گرانی بلیت‌ها یکی از دلایل عمده‌ی خالی ماندن صندلی‌ها بود.ا
*
در هنگام اجرای برنامه، خانم گوگوش به حضار گفت: دوست‌تان دارم، یکی در جمعیت با لهجه‌ی اصفهانی داد زد اگر مرا دوست داری سیصد دلارم را پس بده.ا
*
در طول برنامه، خانم گوگوش هیچ اشاره‌ای به ایرانیانی که به خاطر او در لب مرز ایران و عراق گیر کرده بودند نکرد. یکی از طرفداران خانم گوگوش گفت او حداقل می‌توانست آهنگی را تقدیم کسانی که در پشت مرزها در صدوپنجاه کیلومتری محل کنسرت‌اش برای آزادی مبارزه می‌کنند بکند.ا
*
این بخشی از گزارش ژیار گل از بی‌بی‌سی فارسی بود. اصلن شگفت‌انگیز است که خبرنگار بی‌بی‌سی فارسی، به چه دلیل از بانو گوگوش سوال سیاسی می‌پرسد؟؟!!! ... اصلن شما به عمرتان سوال از این سیاسی‌تر دیده‌ بودید؟: ا
چه پیامی دارید برای مردمی که با وجود مشکلات موجود و حتا بعضی به‌صورت قاچاق، برای حضور در کنسرت‌تان به کردستان آمده‌اند؟
*
اصلن به بانو گوگوش چه ربطی دارد که به مردم سرزمین‌اش و به‌ویژه آنان که قاچاقی به کنسرت‌اش آمده‌اند پیام بدهد؟!! این سیاسی‌بازی‌ها یعنی چه!!! چرا بانو را سیاسی‌زده می‌کنی بی‌بی‌سی جان؟؟!! ... مهم دست‌بند سبز است که طرف به دست و پای‌اش بسته، دیگر پیام دادن به مردم ایران چه معنی می‌دهد بی‌بی‌سی جان؟؟!!! این‌قدر با احساسات بانو بازی نکن جان‌ام، سوال سیاسی چرا می‌پرسی؟!!! ا
*
درواقع خانم گوگوش نه به ایرانیانی که به خاطر او در مرز ایران و عراق گیر کرده بودند، علاقه و توجه‌ای دارد و نه هیچ چیز دیگری برای‌اش مهم است، برای ایشان تنها چیزی که اهمیت دارد پول کنسرت است و مقادیر متنابهی دروغ‌های تکراری، دروغ‌هایی مانند دوست‌تون دارم! عاشق‌تون هستم!! ... ا
*
وای که بانو چه عادتی کرده به گفتن این دروغ‌های تکراری و نخ‌نما: دوست‌تون دارم!!! عاشق‌تون هستم!!! و به دلیل همین دوست داشتن و عاشق بودن، برای‌ام اصلن مهم نیست که قیمت بلیت‌ها گران است یا نیست، لب مرز گیر کرده‌اید یا نکرده‌اید، من برای هفتصد نفر می‌خوانم و پول‌ام را می‌گیرم و می‌روم پی کارم، زنده‌باد پول و گور بابای همه‌تون. ا
*
*
ششم آبان‌ماه 1389 خورشیدی
*
*

Saturday, October 23, 2010

نگاه کوتاه

فرنچ‌کیس آقای کارگردان
*
نوشته‌ی: محمود بی‌تا
*
*
همه از یک قماش‌اند. چه هنرمندش چه بی‌هنرش! "شهرزاد همتی" جدیدن در بلاگ‌اش، از دیدار با کارگردانی سخن گفته که گمان برده این خانم هم بعله... بخشی از نوشته‌ی خانم همتی خبرنگار هفته‌نامه‌ی "چلچراغ" را بخوانید:ا
*
زمان مناسبی نبود، اما من می‌گویم دیر نرفتم، مشکل از جای دیگری است.ا
*
آن شب اتفاقی نیفتاد، اما غرور من جریحه‌دار شد، از آن زمان که جناب کارگردان خواست کف دست‌ام را بگیرد تا فال دست‌ام را بخواند، تا همان لحظه‌ای که دست‌ام را از دست‌اش بیرون کشیدم، فقط چند ثانیه طول کشید. از همان زمانی که اصرار داشت روسری‌ام را بردارم که من برنداشتم، تا لحظه‌ای که خوش‌حال و خندان خداحافظی کردیم تا دوست‌ام من را از خانه‌ی او نجات دهد، زمان زیادی طول نکشید، اما غرور من جریحه‌دار شد. دلیل‌اش هم تمام تفکر آقای کارگردان بود. نمی دانم چه فکری کرده بود، شاید من رفتارم غیرعادی بود، شاید پیشینه‌ی ذهنی درستی نداشت. اما هرچه بود باعث شد که از شدت عصبانیت تا امروز فقط راه بروم و فکر کنم. همان روز در ذهن‌ام چند فحش کش‌دار بود که در وبلاگ نثارش کنم. اما این‌ها بی‌فایده است، همان‌طور که به خود جناب هنرمند هم گفتم مقصر خود ماییم.ا
*
آقای کارگردان سیگاری آتش زده بود و نگران نگاه‌ام می‌کرد. من گفتم مقصر شما نیستید، مقصر همان است که برای گفت‌وگو با فلانی، یک مشروب به قول خودش ملو می‌خورد و یک «فرنچ کیس» مهمان‌اش می‌کند، بعد فلانی به مهرجویی می‌گوید، مهرجویی به کیمیایی و کیمیایی هم صاف می‌گذارد کف دست شما. همین می‌شود که من که این‌جا نشسته‌ام، از من انتظار خوردن مشروب ملو می‌رود و یک«فرنچ کیس» ناقابل...ا
*
شهرزاد را سال‌هاست می‌شناسم. آخر سال‌هاست خواننده‌ی"چلچراغ" بوده‌ام. از شماره‌ی اول‌اش... شهرزاد یک خبرنگار جسور و شجاع است. کارش با، سن و تجربه‌ی او محشر است. خودتان باید گزارش‌های او را بخوانید که این دختر عجب انسانی می‌اندیشد. او اول بار نیست که چنین در معرض انسانی زالوصفت قرار می‌گیرد و مرا به یاد موردی که چند سال پیش برای یکی از دوستان نزدیک‌ام در همین فضای نت پیش آمد انداخته است. آن‌روزها آقای ترانه‌نویس بود و تهمت اتاق‌خوابی که دیگر کوس رسوایی‌اش بر هر بامی زده شد.ا
*
شهرزاد اما پیش‌ترک، دیداری با آقای نقاش شهیر"آغداشلو" هم داشت که از سوی او هم مورد بی‌حرمتی قرار گرفت. زمانی که آقای نقاش را ترک کرده بود ایشان به شهرزاد پیامک می‌دهد که قرار بوده ترتیب‌ات را بدهم. عجبا...ا
*
سال‌ها پیش هم آقای بازیگر مغرور جوان که جدیدن خواننده هم شده است و چند تراک خوانده، آقای"حامد بهداد" خبرنگاری را به دفتر هم‌شهری‌شان آقای کارگردان یعنی "فریدون جیرانی" دعوت می‌کند و از خبرنگار تقاضای فلان که با مقاومت آن خانم روبه‌رو شده و خلاصه گندش در آن آپارتمان درمی‌آید و خبرش مثل بمب در نت می‌پیچد. آقای کارگردان هم‌اکنون برنامه‌ی"هفت" را جمعه‌ها در شبکه‌ی سه سیمای جمهوری اسلامی مجری‌گری می‌کند. البته که آقای کارگردان از ماجرا خبر داشته است که "بهداد" در سرش چه می‌پرورانده است.ا
*
این حدیث‌ها اولین نیستند و آخرین نخواهند بود. نکته‌ی مهم این است که این به‌اصطلاح هنرمندان شهیر به تنها نکته‌ای که توجه ندارند تجاوز به حقوق یک انسان است. آری ایشان مختارند در خلوت‌شان هر کاری کنند اما حق ندارند با استفاده از نام و نشان‌شان از کسی که نمی‌شناسند تقاضاهایی خارج از عرف داشته باشند. نتیجه می‌شود حکایت خانم همتی!ا
*
راستی داستان هنرمندان دیگر دنیا هم شبیه ما ایرانی‌هاست یا آن‌ها برای خودشان اصولی دارند و قانونی؟! مورد آقای"پولانسکی" را همه به یاد دارند. هنوز کوس رسوایی پولانسکی کابوس شب‌ها و روزهای اوست. هنوز زخم از آن واقعه بر تن دارد. کاش پولانسکی‌های زمان بدانند که این هجوم به انسان برای فتح تن‌شان، راهی دارد و بی‌گدار به آب زدن برای‌شان گران تمام می‌شود، که البته برای ترانه‌نویس شهر فرشته‌گان بال بریده به قول ایشان تمام شد.
ا
*
*
یکم آبان‌ماه 1389 خورشیدی
*

Tuesday, October 19, 2010

ویروس‌های اینترنتی

رفتار و شخصیت یک هنرمند همیشه زیر ذره‌بین جامعه قرار دارد و نوع رفتار اجتماعی و عملکردهای متفاوت هنرمند، میزان سنجش و تعیین شخصیت اجتماعی و فرهنگی و حتا هنری اوست. اما بخشی از این سنجش، به هواداران هنرمند بازمی‌گردد، یعنی این‌که نوع برخورد، منش، رفتار و گفتار هواداران، ملاکی دیگر برای سنجش شخصیت هنرمند است.ا
*
چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم، شخصیت هنرمند بر روی هواداران‌اش تاثیر می‌گذارد و باعث می‌شود ما بازتابی از شخصیت هنرمند را در رفتار و گفتار و نوشتار هواداران او ببینیم.ا
*
من در این ده سال که بر روی اینترنت فعالیت دارم، با هواداران بسیاری از هنرمندان در تماس بودم، بسیاری از هواداران ابی، داریوش، لیلافروهر، شهره و نوش‌آفرین کسانی بودند که ارتباط خوبی با هم داشتیم و داریم و من به‌جز احترام و انرژی مثبت، چیزی از آنان ندیدم و از همین‌جا هم از همه‌شان سپاس‌گزارم.ا

اما هواداران اینترنتی خانم گوگوش، چندش‌آورترین هواداران اینترنتی، نه در ایران که در جهان هستند. یعنی این‌که وقیح‌ترین، بی‌ادب‌ترین، غم‌انگیزترین، هرزه‌گوترین، بی‌خانواده‌ترین و فاسدترین هواداران جهان، هواداران اینترنتی خانم گوگوش هستند که من حیرت می‌کنم اینان در کدامین عنکبوت‌خانه زنده‌گی کرده‌اند و در کدامین لجن‌زار چریده‌اند!!!ا
*
این هواداران غم‌انگیز که به‌راستی ویروس‌هایی هستند بدشکل و بدبو، از صبح تا شب و از شب تا صبح مشغول ساختن آی‌دی‌های قلابی هستند و با انواع و اقسام آی‌دی‌ها برای من ایمیل می‌فرستند که یا اخبار خانم گوگوش را مخابره می‌کنند، یا مرا تهدید می‌کنند و یا مستهجن‌ترین واژه‌ها را در ایمیل‌شان نثار من می‌کنند... واژه‌هایی چندش‌آور، رکیک و فاسد دقیقن از تبار خودشان و خانواده‌شان، و تصور می‌کنند که با این اعمال و رفتار شنیع و به‌دور از جایگاه انسانی، به من آسیب می‌رسانند، درحالی‌که این خودشان هستند که در تمامی طول زنده‌گی نکبت‌بارشان، در لابه‌لای آن واژه‌های فاسد و مستهجن پیچیده شده‌اند و به ویروس‌هایی بدبو تبدیل گشته‌اند. ا
*
من به خانم گوگوش شادباش می‌گویم که چنین هواداران گستاخ و فاسدی دارد، یعنی واقعن جای شادباش دارد... برای نمونه، یکی از این ویروس‌های فاسد، با این آی‌دی که صددرصد یک آی‌دی جعلی است ایمیل می‌فرستد و خانواده‌ی خود را معرفی می‌کند: ا

lida_rahimi@yahoo.com
*

dیک ویروس زشت، که واژه‌های مستهجن‌اش به‌خوبی نشان می‌دهد که روزگارش به‌شکلی طبیعی و انسانی سپری نشده، بلکه در جایی پُر از لجن و آلوده‌گی به‌سر برده و از واژه‌هایش پیداست در لجن‌زاری که به‌سر می‌برده، شاهد روابط چندش‌آور و مستهجن خانواده‌گی بوده است، کلمه به کلمه‌ی ایمیل‌اش دقیقن همین موضوع را نشان می‌دهد.ا

این‌ها را به گونه‌ی رُک و راست گفتم که بگویم در جامعه‌ای که هوادار برای دفاع از یک هنرمند، از لجن‌زار خانواده‌اش استفاده می‌کند و با واژه‌هایش نشان می‌دهد که از چه جنس و تباری است، این همان جامعه‌ای است که مقام دولتی‌اش در یک برنامه‌ی زنده، با ادبیاتی چاله‌میدانی، خیلی راحت به مجری برنامه می‌گوید: تو غلط می‌کنی! تو غلط می‌کنی...ا
*
این هواداران اینترنتی گستاخ و فاسد هم دست‌پرورده‌ی همان مقامات دولتی هستند و زیر سایه‌ی آن‌ها زنده‌گی کرده‌اند و از ادبیات چاله‌میدانی و بی‌سوادی‌شان بهره‌ها برده‌اند و بعد به نحسی همان تربیت، برای هواداری از یک هنرمند، زباله‌ی متعفن وجودشان را به شکل ایمیل برای این و آن می‌فرستند.ا
*
اما جای خوش‌بختی این‌جاست که این ویروس‌های متعفن، بخشی بسیار کوچک و ناچیزی از جامعه را تشکیل می‌دهند که متاسفانه نصیب خانم گوگوش شده‌اند ... و هزاران تاسف، هزاران تاسف برای هنرمندی که چنین هواداران گستاخ و فاسدی دارد. ا
و جالب این‌که این هواداران بخت‌برگشته، این ویروس‌های متعفن، به‌همراه واژه‌های مستهجن‌شان، تهدید هم می‌کنند... مثلن این بخت‌برگشته‌ی بی‌سواد این‌چنین تهدید کرده: ا

من تا حالا حال خیلیا رو گرفتم. نمونه ی بارزش طرفدارای شهره صولتی بود که پاشون رو از گلیمشون درازتر کرده بودن و در نهایت به فحش و ناسزا متوسل شدن........ا
پس سعی کن با من کل کل نکنی که حسابی کلتو می پیچونم


وای ای‌خدا! مُردم از ترس!!! مطمئن‌ام هواداران خانم شهره هم خیلی ترسیدند!!! عجبا از این تهدید رعب‌انگیز!! ا

ایمیل‌های غم‌انگیز و وقیحانه‌ی آن آی‌دی قلابی بی‌سواد و آی‌دی‌های قلابی دیگر نزد من موجود است و تعدادی از آن‌ها را برای هفت تن از هنرمندان عزیز سرزمین‌مان فوروارد کردم تا آن‌ها نیز هواداران همکار گرامی‌شان را بشناسند که همه‌ی این هنرمندان هم حیرت‌زده، اظهار تاسف کردند و یکی از هنرمندان پیش‌کسوت می‌گفت که این ویروس‌ها، نماینده‌گان حکومتی هستند که باعث شدند هنرمندان ما جلای وطن کنند، تعدادی از آن‌ها در خاک غربت مدفون شوند و ما نیز سال‌های سال در غربت به‌سر ببریم ... ا

و در انتها، به همه‌ی ویروس‌های متعفن تاکید می‌کنم که شما محکوم هستید تا ابد دلکده را بخوانید و حرص بخورید و با فرستادن ایمیل‌های غم‌انگیز، خانواده‌ی خود را معرفی کنید.ا

*
*
بیست‌وهشتم مهرماه 1389 خورشیدی
*

Thursday, October 14, 2010

باورکردنی نیست

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
*
*
وای خدای من! باورکردنی نیست!! این‌همه شعور!! این‌همه استعداد!! این‌همه هنر و این‌همه زیبایی، خود را به‌رایگان در اختیار مکانی قرار بدهد و تازه آن‌چنان که باید و شاید، تحویل‌اش هم نگیرند... باورکردنی نیست!! چه استعدادی، آن هم از نوع خدادادی!! چه هنری و چه کمر فنری!! چه سازی و چه نغمه‌ی دل‌نوازی!! چه فراخوان بی‌صدایی از برای عقده‌گشایی. چه سخنان شیوایی و چه فن‌بیان رعنایی!! چه هوشی!! وای چه تله‌موشی!!... من که باورم نمی‌شه، تو باورت می‌شه؟ من‌وتو باورمون می‌شه؟!؟
*
آ«آکادمی مکانی‌ست که جوان‌ها می‌توانند استعداد خود را در آن کشف کنند»!! این سخن رعنا را کسی می‌گوید که در سال هزاروسیصدودرشکه، به‌مدت طولانی دوهفته، خانم معلم آواز هشتادوپنج ساله‌ای به او تعیلم آواز داده بود!! دو هفته!! بی‌نظیر است!! فوق‌العاده است!! از هوش و درایت من و تو به‌دور است!! آقای شماعی‌زاده حرف حساب می‌زند وقتی‌که می‌گوید: جل‌الخالق!!ا
*
و من‌وتو درنظر بگیریم که چه شکوهی دارد وقتی یک جوان، خودش، استعداد خودش را کشف می‌کند!! آن‌هم نه درخانه، که در کاشف‌خانه‌ی استعدادهای خودی... آدم که در خانه نمی‌تواند استعداد خود را کشف کند، باید حتمن به کاشف‌خانه برود تا بتواند خودش، استعداد خودش را کشف کند!!ا
*
و چنین سخن‌گوی بلیغ و چنین چشمه‌ی جوشان هنر و استعداد، به‌راستی اصلن چه نیازی به معلم داشت؟ حال چه هشتادوپنج ساله و چه بیست‌وپنج ساله!! آن‌هم به‌مدت دو هفته!! آن‌هم با پول‌های یک قربانی جان‌نثار!! او که خود خداوندگار و خالق هرچه بلاغت و درایت است، آن‌چنان بی‌نیاز از معلم دوهفته‌ای‌ست که زیبایی درون‌اش!! و پاکی وجودش!! و سیلاب هنرش!! و شیوایی سخن‌اش، حتا چهره‌ی جراحی‌شده‌‌اش را نیز تحت تاثیر قرار داده و زیبایی‌های جراحی صورت، از ترس و واهمه‌ی زیبایی درون و ستر و عفاف ملکوتی‌اش، خود را پنهان می‌کنند و چروک‌های بی‌انصاف صورت‌اش، از پس تلالوی تن‌پوش فسفرین‌اش، بدجور خود را به نمایش می‌گذارند. ای وای از آن‌همه پول جراحی که بر باد فنا رفت، ای وای بر من‌وتو!!ا
*
اگر که جراحی کردم، دل‌ام خواست
اگر فسفر به تن کردم، دل‌ام خواست
کنون که در میانه هست جای‌ام
به هرسو گرکه غش کردم دل‌ام خواست
*
بنشین و تماشا کن و چون من لذت وافر ببر! تماشا کن و بخند و چون من شادی‌ات را به قهقهه برسان! این‌که می‌بینی، این اوج هنر و زیبایی‌ست، فوران استعداد و فریاد است، آتشفشان غرور و شعور است و بی‌کران دریای جادوی فصاحت و بلاغت سخن
. تماشا کن! که من‌وتو از آن بی‌خبر بودیم!!
ا
*
*
بیست‌ودوم مهرماه 1389 خورشیدی
*
*