وطن يعنی هويت، اصل، ريشه
ر
× در مورد مطلب «من كدوم ايرانام؟» چندين ايميل گرفتم كه يكی از ايميلها از همه بانمكتر بود، در واقع يك ايميل اعتراضی بود در باب اينكه آقای اعتمادی!! بسيار درست نوشتهاند كه ايران حقير است!! و ايران با اينهمه بدبختی كه دارد و زير بار ظلم و ستم است و جواناناش را از دست میدهد بهراستی حقير است!!!ا
×
نخست اينكه از خواندن اين ايميل زياد حيرت نكردم، بههر شكل سرزمينی كه ميزان مطالعهی سالانهاش در سال فقط چند دقيقه است، بايد هم تعدادی از مردماش چنين بگويند، بايد هم معنای وطن را ندانند و وطن را به معنای حكومت قلمداد كنند و فرياد بزنند كه بله! شاعر درست میگويد، وطن حقير است!!ا
×
اما وطن به معنای حكومت نيست. همانگونه كه وطن فقط به معنای يك محدودهی جغرافيايی نيست. وطن يعنی تاريخ، تمدن، فرهنگ، ريشهها و باورهای گروهی كه در يك محدودهی جغرافيايی زندهگی میكنند. زمانیكه دشمن به سرزمينی حمله میكند و آنجا را در تصرف خود درمیآورد، پيش از آنكه بخواهد از منابع طبيعی آن سرزمين بهره ببرد، تمدن و فرهنگ آنرا مورد هجوم قرار میدهد و تلاش میكند كه با نابودی تمدن و فرهنگ آنسرزمين، فرهنگ و باورداشتهای خود را به آنها تحميل كند.ر
×
در سی سال اخير نيز تلاش بسياری در تاختوتاز به تمدن و فرهنگ كهن ايرانی شد، بسيار تلاش كردند اما موفق نشدند، به دليل اينكه تمدن و فرهنگ ايرانی با آن قدمت و صلابتاش نابود شدنی نيست. همين است كه جوانهای ايرانی با اين همه تلاش ِمخربان ِتمدن و فرهنگ ايران، به كوروششان مینازند و به تختجمشيدشان میبالند و به چهارشنبهسوری و نوروزشان عشق میورزند و در پی يافتن تاريخ واقعی خود برآمدهاند.ر
×
امروزه در گردن بيشتر جوانان ايرانی میتوان گردنبندی كه نشان فروهر دارد را به وضوح ديد. جوان ايرانی به ريشههای خود بازمیگردد و آن را باورمند است و اين ثابت میكند كه وطن هيچ حس حقارتی ندارد. اگر وطن حقير بود، اگر تمدن و فرهنگ ايرانی زير بار حقارت كمر خم میكرد، هرگز ما شاهد به ريشه بازگشتن گستردهی اينهمه جوان ايرانی نبوديم.ر
×
در ترانهی اتاق من نيز به آنچه از جهان اشاره میشود نمادهای تاريخی و فرهنگی آن سرزمينهاست و نه متراژ سرزمينها و باغهای ميوهاش!!! شاعر در اتاق من به نمادهای تاريخی و فرهنگی و اسطورهای سرزمينهای مورد نظرش از جمله: تاج محل، شب ساكت شيوا، كشتی دزدان دريايی ونيز، اسقفهای رم، موزهی مادام توسو، قصر ورسای، تابلوی خواب سالوادر دالی، بانوی مشعلدار و سرخپوستان و سياهپوستان سرزمين امريكا اشاره میكند، اشارهاش به فرهنگها و اسطورههاست و نه مكان به معنای خاص مكانی... شاعر با اشاره به اين نمادهای فرهنگی و اسطورهای، فرهنگ و تمدن خود را برتر از همه میيابد و میگويد:ا
×
نخست اينكه از خواندن اين ايميل زياد حيرت نكردم، بههر شكل سرزمينی كه ميزان مطالعهی سالانهاش در سال فقط چند دقيقه است، بايد هم تعدادی از مردماش چنين بگويند، بايد هم معنای وطن را ندانند و وطن را به معنای حكومت قلمداد كنند و فرياد بزنند كه بله! شاعر درست میگويد، وطن حقير است!!ا
×
اما وطن به معنای حكومت نيست. همانگونه كه وطن فقط به معنای يك محدودهی جغرافيايی نيست. وطن يعنی تاريخ، تمدن، فرهنگ، ريشهها و باورهای گروهی كه در يك محدودهی جغرافيايی زندهگی میكنند. زمانیكه دشمن به سرزمينی حمله میكند و آنجا را در تصرف خود درمیآورد، پيش از آنكه بخواهد از منابع طبيعی آن سرزمين بهره ببرد، تمدن و فرهنگ آنرا مورد هجوم قرار میدهد و تلاش میكند كه با نابودی تمدن و فرهنگ آنسرزمين، فرهنگ و باورداشتهای خود را به آنها تحميل كند.ر
×
در سی سال اخير نيز تلاش بسياری در تاختوتاز به تمدن و فرهنگ كهن ايرانی شد، بسيار تلاش كردند اما موفق نشدند، به دليل اينكه تمدن و فرهنگ ايرانی با آن قدمت و صلابتاش نابود شدنی نيست. همين است كه جوانهای ايرانی با اين همه تلاش ِمخربان ِتمدن و فرهنگ ايران، به كوروششان مینازند و به تختجمشيدشان میبالند و به چهارشنبهسوری و نوروزشان عشق میورزند و در پی يافتن تاريخ واقعی خود برآمدهاند.ر
×
امروزه در گردن بيشتر جوانان ايرانی میتوان گردنبندی كه نشان فروهر دارد را به وضوح ديد. جوان ايرانی به ريشههای خود بازمیگردد و آن را باورمند است و اين ثابت میكند كه وطن هيچ حس حقارتی ندارد. اگر وطن حقير بود، اگر تمدن و فرهنگ ايرانی زير بار حقارت كمر خم میكرد، هرگز ما شاهد به ريشه بازگشتن گستردهی اينهمه جوان ايرانی نبوديم.ر
×
در ترانهی اتاق من نيز به آنچه از جهان اشاره میشود نمادهای تاريخی و فرهنگی آن سرزمينهاست و نه متراژ سرزمينها و باغهای ميوهاش!!! شاعر در اتاق من به نمادهای تاريخی و فرهنگی و اسطورهای سرزمينهای مورد نظرش از جمله: تاج محل، شب ساكت شيوا، كشتی دزدان دريايی ونيز، اسقفهای رم، موزهی مادام توسو، قصر ورسای، تابلوی خواب سالوادر دالی، بانوی مشعلدار و سرخپوستان و سياهپوستان سرزمين امريكا اشاره میكند، اشارهاش به فرهنگها و اسطورههاست و نه مكان به معنای خاص مكانی... شاعر با اشاره به اين نمادهای فرهنگی و اسطورهای، فرهنگ و تمدن خود را برتر از همه میيابد و میگويد:ا
×
هيچ كجا عزيزتر از وطن نبود
هيچ اتاقی سايهگاه من نبود
هيچ كجا عزيزتر از وطن نبود
هيچ اتاقی سايهگاه من نبود
×
چرا چنين میگويد؟ به دليل اينكه تمدن سرزمين شاعر، تمدنی ديرينه و غنی است. اين معنا، لايهی ديگری از اين ترانه را دربردارد.ر
×
وقتی در ترانهی شناسنامهی من میگويد:ر
چرا چنين میگويد؟ به دليل اينكه تمدن سرزمين شاعر، تمدنی ديرينه و غنی است. اين معنا، لايهی ديگری از اين ترانه را دربردارد.ر
×
وقتی در ترانهی شناسنامهی من میگويد:ر
×
خليج فارس يعنی وطن
يعنی شناسنامهی من
خليج فارس يعنی وطن
يعنی شناسنامهی من
×
بدين معناست كه تمدن و فرهنگ و باورداشتهای سرزمين ما، وطن ماست و در واقع شناسنامهی ماست، آنچه كه ما را به جهان معرفی میكند نيز همين شناسنامه است. به ياد داريد كه پرزيدنت اوباما در پيام نوروزی خود، بيتی از شعر سعدی را خواند؟ چراچنين كرد؟ به دليل اينكه او ايران را از نوع حكومتاش نمیشناسد، بلكه ايران را به واسطهی شناسنامهاش میشناسد و به تمدن و فرهنگ غنی و ديرينهی آن واقف است. ر
×
به همين دليل من ترانهی آقای رها اعتمادی!!! را سطحی، بدون آگاهی و مطالعه، و توهينآميز میبينم. بهنظر میرسد كه آقای اعتمادی در مورد وطن و پيشينهی فرهنگی و ريشهاش آگاهی چندانی ندارد. او وطن را با مقايسهی دو دورهی حكومتی كه هر كدامشان اشكالات خاص خود را داشتند و دارند، به قضاوت مینشيند، وهمين است كه ايران را در ترانهاش حقير معرفی میكند. او ايران را در دورهی حكومت پيشين، بهشت برين و سرفراز میبيند و در دورهی كنونی حقير!!! بيشترين مشكل من با اين ترانه، استفاده از كلمهی حقير است!!ا
×
واقعيت اين است كه ايران به دليل شرايط حكومت ديكتاتوری كه بر آن حاكم شده، درد میكشد، اندوهمند است، خونين است، اما با اينهمه درد و غم و خون، حقير نيست. ظالمان عدالتكُش، ايران را شكنجه میكنند و ايران درد میكشد، اما حقير نيست و زير شكنجه تاب میآورد. در دورههای ديگر تاريخ نيز بارها ايران در زير شكنجهی بيدادگران قرار گرفته بود، به ظاهر ويران شده بود، اما هر بار در برابر اين ويرانی و اين درد و اندوه مقاومت كرد و از سلطهی ظلم و ديكتاتوری رها شد. در واقع اين حكومتها و شكنجهگران هستند كه حقيرند و با حقارت خود، به وطن و فرهنگ ما، به شناسنامهی ما میتازند.ر
×
اما ترانهی«من همون ايرانام» بدون توجه به تاريخ و پيشينهی فرهنگی ايران، سطحی و ناآگاهانه سروده شده است و روزنهی اندكِ نگاه ترانهسرا، به دو دورهی حكومتی محدود مانده و وطن را با مقايسهی اين دو دورهی حكومتی معرفی میكند. اين ترانه، ترانهی ريشهداری نيست، محتوايش سُست و اهانتآميز است و نشان شفافی از سطحینگری صاحب كلمات دارد. ويديوی اين ترانه نيز به مثابهی آخوندی است كه بالای منبر میرود و با سرهم كردن چند داستان مذهبی دروغين و نوع حركات و گفتارش، فقط میخواهد اشك حاضرين را درآورد، در حالیكه در كلام او هيچ معنايی وجود ندارد:ر
×
بدين معناست كه تمدن و فرهنگ و باورداشتهای سرزمين ما، وطن ماست و در واقع شناسنامهی ماست، آنچه كه ما را به جهان معرفی میكند نيز همين شناسنامه است. به ياد داريد كه پرزيدنت اوباما در پيام نوروزی خود، بيتی از شعر سعدی را خواند؟ چراچنين كرد؟ به دليل اينكه او ايران را از نوع حكومتاش نمیشناسد، بلكه ايران را به واسطهی شناسنامهاش میشناسد و به تمدن و فرهنگ غنی و ديرينهی آن واقف است. ر
×
به همين دليل من ترانهی آقای رها اعتمادی!!! را سطحی، بدون آگاهی و مطالعه، و توهينآميز میبينم. بهنظر میرسد كه آقای اعتمادی در مورد وطن و پيشينهی فرهنگی و ريشهاش آگاهی چندانی ندارد. او وطن را با مقايسهی دو دورهی حكومتی كه هر كدامشان اشكالات خاص خود را داشتند و دارند، به قضاوت مینشيند، وهمين است كه ايران را در ترانهاش حقير معرفی میكند. او ايران را در دورهی حكومت پيشين، بهشت برين و سرفراز میبيند و در دورهی كنونی حقير!!! بيشترين مشكل من با اين ترانه، استفاده از كلمهی حقير است!!ا
×
واقعيت اين است كه ايران به دليل شرايط حكومت ديكتاتوری كه بر آن حاكم شده، درد میكشد، اندوهمند است، خونين است، اما با اينهمه درد و غم و خون، حقير نيست. ظالمان عدالتكُش، ايران را شكنجه میكنند و ايران درد میكشد، اما حقير نيست و زير شكنجه تاب میآورد. در دورههای ديگر تاريخ نيز بارها ايران در زير شكنجهی بيدادگران قرار گرفته بود، به ظاهر ويران شده بود، اما هر بار در برابر اين ويرانی و اين درد و اندوه مقاومت كرد و از سلطهی ظلم و ديكتاتوری رها شد. در واقع اين حكومتها و شكنجهگران هستند كه حقيرند و با حقارت خود، به وطن و فرهنگ ما، به شناسنامهی ما میتازند.ر
×
اما ترانهی«من همون ايرانام» بدون توجه به تاريخ و پيشينهی فرهنگی ايران، سطحی و ناآگاهانه سروده شده است و روزنهی اندكِ نگاه ترانهسرا، به دو دورهی حكومتی محدود مانده و وطن را با مقايسهی اين دو دورهی حكومتی معرفی میكند. اين ترانه، ترانهی ريشهداری نيست، محتوايش سُست و اهانتآميز است و نشان شفافی از سطحینگری صاحب كلمات دارد. ويديوی اين ترانه نيز به مثابهی آخوندی است كه بالای منبر میرود و با سرهم كردن چند داستان مذهبی دروغين و نوع حركات و گفتارش، فقط میخواهد اشك حاضرين را درآورد، در حالیكه در كلام او هيچ معنايی وجود ندارد:ر
×
شبها که ياد گذشته
پر میشه توی وجودم
دوباره یادم میفته
دوباره یادم میفته
که من اون روزها چی بودم
خالي از حس حقارت
سرفراز بودم و سالار
×
خالي از حس حقارت
سرفراز بودم و سالار
×
شگفت انگيز است كه سرزمينی با تمدن و فرهنگ غنی، خود را حقير بنامد!! و حس حقارت به او دست بدهد!!! شگفتانگيز است!!ر
×
×
در سرزمينی كه هنوز تعدادی از مردماش معنای وطن را نمیدانند، بیشك ترانهسرای تازهاش نيز وطن را حقير مینامند و گروهی هم برای او هورا میكشند كه چه زيبا وطن را حقير مینامی!!! آفرين به تو!!! و آوازخوان ايرانیاش اصلن نمیفهمد كه چه خوانده و آهنگساز افغانیاش اصلن نمیفهمد كه چه ساخته!!! و همين است كه مجری تلويزيونیاش بعد از شنيدن چنين ترانهای، بهسرعت احساساتی میشود و نيمهشب غش میكند و و گروهی هم با اين ترانه اشك میريزند!!! مضمون ترانه صد البته اشك ريختن دارد، اشك ريختن برای حقير جلوه دادن يك تمدن غنی و كهن.ر
×
و در پايان، «عليرضا شجاعپور» در بخشهايی از شعر بلند وطن كجاست؟ معانی درست و زيبايی از وطن ارايه میدهد:ا
×
...
وطن يعنی پدر، مادر، نياكان
به خون و خاك بستن عهد و پيمان
×
وطن يعنی هويت، اصل، ريشه
سرآغاز و سرانجام هميشه
×
...
×
وطن يعنی بلندای دماوند
شكيبا، دل در آتش، پای در بند
×
وطن يعنی شكوه اشترانكوه
به دريای گهر اِستاده نستوه
×
وطن يعنی سهندِ صخره پيكر
ستيغ سينه در سنگِ تمندر
×
…
×
وطن يعنی دلی از عشق لبريز
گره بافِ ظريفِ فرش تبريز
×
وطن يعنی هنر يعنی سپاهان
حرير دستبافِ فرش كاشان
×
وطن يعنی كتيبه در دل سنگ
تمدن، دين، هنر، تاريخ، فرهنگ
×
وطن يعنی هم از دور و هم از دير
سده، نوروز، يلدا، مهرگان، تير
×
وطن يعنی جلال مانده جاويد
ستون و سرستون تختجمشيد
×
هزاران نقش و خط مانده در ياد
صبا، كلهر، كمالالملك، بهزاد
×
نكيسا، باربد، افسانه و چنگ
سرود تيشهی فرهاد در سنگ
×
سر و سرمايههای سرفرازی
ابوريحان و خوارزمی و رازی
×
به اوج علم و دانش رهنوردی
ابونصر، ابنسينا، سهروردی
×
به بحرعشق و عرفان ناخدايی
عراقی، رودكی، جامی، سنايی
×
وطن يعنی به فرهنگ آشنايی
در لفظ دری را دهخدايی
×
وطن يعنی جهانی در دل جام
وطن يعنی رباعيات خيام
×
...
×
وطن يعنی نگاه مولوی سوز
حضور نور در شمس شب و روز
×
وطن يعنی پيام پند سعدی
زبان پيوسته در پيوند سعدی
×
وطن يعنی هوا و حال حافظ
شكوه باور اندر فال حافظ
×
...
×
وطن يعنی شب شهنامه خواندن
سخن چون رستم از سهراب راندن
×
وطن يعنی رهايی زآتش و خون
خروش كاوه و خشم فريدون
×
وطن يعنی گرامی مرز تا مرز
وطن يعنی حريم گيو و گودرز
×
وطن يعنی دل و دستی در آتش
روان و تن، كمان و تير آرش
×
...
×
وطن يعنی به دشمن راه بستن
به اوج آريو برزن نشستن
×
وطن يعنی دو دست از جان كشيدن
به تنگستان و دشتستان رسيدن
×
زمين شستن ز استبداد و از كين
به خون ِگرم در گرمابهی فين
×
...
×
وطن يعنی چه آباد و چه ويران
وطن يعنی پدر، مادر، نياكان
به خون و خاك بستن عهد و پيمان
×
وطن يعنی هويت، اصل، ريشه
سرآغاز و سرانجام هميشه
×
...
×
وطن يعنی بلندای دماوند
شكيبا، دل در آتش، پای در بند
×
وطن يعنی شكوه اشترانكوه
به دريای گهر اِستاده نستوه
×
وطن يعنی سهندِ صخره پيكر
ستيغ سينه در سنگِ تمندر
×
…
×
وطن يعنی دلی از عشق لبريز
گره بافِ ظريفِ فرش تبريز
×
وطن يعنی هنر يعنی سپاهان
حرير دستبافِ فرش كاشان
×
وطن يعنی كتيبه در دل سنگ
تمدن، دين، هنر، تاريخ، فرهنگ
×
وطن يعنی هم از دور و هم از دير
سده، نوروز، يلدا، مهرگان، تير
×
وطن يعنی جلال مانده جاويد
ستون و سرستون تختجمشيد
×
هزاران نقش و خط مانده در ياد
صبا، كلهر، كمالالملك، بهزاد
×
نكيسا، باربد، افسانه و چنگ
سرود تيشهی فرهاد در سنگ
×
سر و سرمايههای سرفرازی
ابوريحان و خوارزمی و رازی
×
به اوج علم و دانش رهنوردی
ابونصر، ابنسينا، سهروردی
×
به بحرعشق و عرفان ناخدايی
عراقی، رودكی، جامی، سنايی
×
وطن يعنی به فرهنگ آشنايی
در لفظ دری را دهخدايی
×
وطن يعنی جهانی در دل جام
وطن يعنی رباعيات خيام
×
...
×
وطن يعنی نگاه مولوی سوز
حضور نور در شمس شب و روز
×
وطن يعنی پيام پند سعدی
زبان پيوسته در پيوند سعدی
×
وطن يعنی هوا و حال حافظ
شكوه باور اندر فال حافظ
×
...
×
وطن يعنی شب شهنامه خواندن
سخن چون رستم از سهراب راندن
×
وطن يعنی رهايی زآتش و خون
خروش كاوه و خشم فريدون
×
وطن يعنی گرامی مرز تا مرز
وطن يعنی حريم گيو و گودرز
×
وطن يعنی دل و دستی در آتش
روان و تن، كمان و تير آرش
×
...
×
وطن يعنی به دشمن راه بستن
به اوج آريو برزن نشستن
×
وطن يعنی دو دست از جان كشيدن
به تنگستان و دشتستان رسيدن
×
زمين شستن ز استبداد و از كين
به خون ِگرم در گرمابهی فين
×
...
×
وطن يعنی چه آباد و چه ويران
وطن يعنی همين جا، يعنی ايران
×
×
هشتم تيرماه 1388 خورشيدی
×
×
ترانههای«اتاقمن» و«شناسنامهی من»: شهيارقنبری
×