Tuesday, November 30, 2010

گوهر برتر از هنر آمد پديد

انتقاد چرا آقاي قنبري؟
*
*
در جامعه‌ی هنری ما گويا نقد و انتقاد شكل شوخی و خنده به خود گرفته و هر كسی به خود اجازه می‌‌دهد كه بی هيچ صلاحيتی و از روی غرض‌ورزی ازهمكارش انتقاد كند. من شخصن برنامه‌ی آقاي قنبری را در دسترس ندارم اما بخشي از گفته‌های انتقادآميز ايشان را بر روي اينترنت ديدم كه خُب بايد گفت: در پاياپاي دل‌ها، ديگر نشان از اطلسي‌ها نيست. ا
*
آن‌طوری كه من بر روی اينترنت خواندم گويا آقای قنبری با حالتی شكايت‌وار گفته بودند كه گوگوش برای شركت در برنامه‌ی آكادمی موسيقی، مبلغ پانصدهزار دلار دست‌مزد گرفته است... اين‌كه گوگوش برای حضور در اين برنامه دست‌مزد بسيار خوبی گرفته كه اصلن حرفی نيست، حتمن كه دست‌مزد گرفته است، اما پرسش اين‌جاست كه مگر چه اشكالی دارد گوگوش از اين بابت پانصد هزار دلار دست‌مزد بگيرد؟... يعنی آقای قنبری انتظار داشتند كه گوگوش نام‌اش را به رايگان در اختيار يك شبكه‌ي تلويزيوني نوپا قرار بدهد؟ مگر خود آقای قنبری چنين می‌كند؟
*
آن‌چه واضح است اين‌كه گوگوش صاحب‌نام است. اين‌ موضوع كه كارش درست است يا غلط، مسئله‌ي ديگري‌ست كه در جاي خود پيش از اين مطرح شده و باز هم مطرح خواهد شد، اما به هرشكل، ايشان صاحب‌نام است و در كجای دنيا يك هنرمند نام‌اش را به‌رايگان در اختيار يك تلويزيون نوپا و ناشناس قرار می‌دهد كه همين‌طور مفت و مجانی از نام‌اش اعتبار بگيرد؟
*
شما حتا اگر يكی دو بخش از برنامه‌ی آكادمی را هم به تماشا نشسته باشيد، حتمن ديده‌ايد كه نه تنها بر روی در و ديوار و كف استوديو از نام گوگوش استفاده كرده‌اند كه حتا بر روی وسايل نقليه‌ی موتوری و غيرموتوری اين برنامه هم نام ايشان ديده می‌شود و حتا نام تلويزيون را هم از يكی از اجراهای او گرفته‌اند. يعنی اين استفاده‌ی به‌جا يا نابه‌جا بايد رايگان باشد؟
*
آقاي قنبری كه بارها و بارها فرياد زده‌اند كه چرا هنرمندان ما به حق و حقوق‌شان نمی‌‌رسند و هنرمندان جهان آن‌طورند و ما اين‌طوريم، حال كه يكی از همين هنرمندان وطنی به حق و حقوق‌اش رسيده است چرا پس بنای گله‌گذاري گذاشته‌اند؟
*
پرسش درست در زمينه‌ی مالی اين تلويزيون اين است كه يك تلويزيون نوپا، اين‌همه پول و سرمايه را از كجا آورده است؟ دست چه كسانی در كار است؟ نه اين‌كه گله‌مند باشيم كه فلان هنرمند چرا پانصدهزار دلار دست‌مزد گرفته است. بهتر نيست بپرسيم اين پانصد هزار دلار و باقی هزينه‌هايی كه به وضوح جلوی چشم‌ها قرار دارند، از كجا تامين می‌شوند؟
*
و بعد هم از هومن خلعتبری و بابك سعيدی ايراد گرفته‌اند كه اينان غيرحرفه‌ای هستند و بايد از هنرمندان مهم‌تری برای اين كار استفاده می‌شد و حرف‌هايی از اين دست...ا
*
من هم بر اين باورم كه اين برنامه، برنامه‌اي كاملن غيرحرفه‌ای‌ست. من هم باور دارم كه آقايان خلعتبری و سعيدی، نه استاد هستند و نه كارشان در حد استاندارد است، اما به هرشكل چندين سال است كه در اين زمينه كار می‌كنند و درحد خودشان تجربه دارند، اين‌طور هم نيست كه هيچی بلد نباشند. من نيز معتقدم كه اين برنامه، لحظه به لحظه‌اش اشكال و ايراد دارد، كه تمامی اين ايرادها و نارسايي‌ها پس از تمام شدن اين برنامه، در مجله‌ی اپيزود خواهد آمد. اما اين ايرادها تا حدودی طبيعی‌ست. يك تلويزيون نوپا و يك برنامه‌ی تازه به‌دنيا آمده، حتمن كه نمی‌‌تواند حرفه‌ای و بی‌ايراد و اشكال باشد.ا
*
حرف من اين است كه اگر آن پانصدهزار دلار را به جای گوگوش به آقاي قنبری می‌دادند، آقايان خلعتبری و سعيدی، تبديل به همكاران عزيز و حرفه‌ای می‌شدند و نيز هنرمندان مهم و قابل توجه. و آن زمان بود كه آقاي قنبری دادِ سخن سرمی‌دادند كه چه نشسته‌ايد؟ بايد از اين جوان‌ها پشتيبانی كرد، اين دو نفر اصلن به‌شكل مادرزاد حرفه‌ای به‌دنيا آمده‌اند و حرفه‌ای هم خواهند ماند و«دنيا را به سكوت واخواهند داشت» و موسيقی را يك ميلی‌متر كه نه، يك سانتی‌متر به جلو خواهند بُرد!!! ا
*
آقای قنبری به‌طوركلي عادت دارند كه با هركسی خوب هستند و نفعی از او می‌برند، بنای تعريف و تمجيد كردن می‌گذارند و هركسی كه بهره‌ای به ايشان نرساند، مورد انتقادشان قرار می‌گيرد، خوب و بد و زشت و زيبا هم ندارد، فقط آن‌چه كه در اين داستان غم‌انگيز مطرح است پول است و بهره‌ی مالي. يعني خيلي راحت می‌زنند زير حرفی كه قبلن گفته بودند، خيلی راحت و بی‌دغدغه. ا
*
من اين حرف‌ها را در مورد آقای قنبری از خودم نمی‌گويم. ايشان در اين زمينه پرونده‌ی قطوری دارند. خيلی خوب به ياد دارم زمانی‌كه آقای قنبری از تلويزيون تپش دور بود، اميرقاسمي تبديل به علی كوچيكه شده بود و تپش هم جيره‌خوار جمهوری اسلامی. اما وقتی ايشان به تپش رفت و حقوقی هرچند ناچيز دريافت كرد، اميرقاسمی تبديل شد به يك آدم حرفه‌ای و تپش هم شد يك تلويزيون حرفه‌ای با نور و صدای عالی و كادر صميمی!!!... بار ديگر كه آقای قنبری به هر دليلی عطای تپش را به لقايش بخشيد، اميرقاسمی تبديل به هيچ‌كسان شد و تپش هم شد دره‌ی گرگ‌ها!!! ... اما مدتي بعد كه دوباره به تپش رفت و بابت هر برنامه پانصد دلار گرفت، اميرقاسمی و تلويزيون‌اش دوباره حرفه‌ای و كاربلد و بی‌نظير شدند. اين حرفه‌ای بودن ادامه پيدا كرد تا اين‌كه هر برنامه پانصد دلار قطع شد و ايشان بدون دريافت چك دست‌مزد، از تپش تشريف برده شدند به بيرون!! و دوباره تپش به دره‌ی گرگ‌ها تبديل شد!!! ا
*
صدالبته من باور دارم كه اميرقاسمی انسان كاردرستی نيست، او هم پرونده‌ای قطور از نوع منفی دارد. اما اين شهيار قنبری‌ها هستند كه با رفتارهای عجيب و غريب‌ خود، باعث پيشروی اميرقاسمی‌ها می‌شوند. اگر رفتار و كردار هنرمند درست و منطقی باشد، هيچ بنی بشری نمی‌تواند از او سوءاستفاده كند. پس اين هنرمند است كه ايراد دارد و باعث رفتارهاي غيرمنصفانه‌ی امثال اميرقاسمی می‌شود. ا
*
به ياد دارم كه آقای قنبری زمانی كه به هر دليلی با گوگوش همكاری نداشت، گوگوش را به لقب« شاه‌ماهی سابق» مفتخر كرده بود، اما پس از همكاری، شاه‌ماهی سابق، ناگهان تبديل شد به «گل‌بانوی ترانه‌ی نوين ايران» كه به ‌ميمنت قدوم مبارك‌اش می‌بايست صحنه را با گلاب می‌شستند!!... پس از قطع اين همكاري، گل‌بانوي ترانه‌ي نوين، هم خاصيت گل‌بودن و هم وي‍ژه‌‌گی بانوبودن را به‌يك‌باره از دست داد، اين‌بار حتا ديگر شاه‌ماهی سابق هم نبود و شده بود: اين همكار ما گوگوش!! و ترانه‌ی نوين هم رفت پی كارش... ا
*
ببينيد اين دو نمونه را گفتم كه بدانيد من از خودم حرف نمی‌سازم، اين وقايع خجسته اتفاق افتاده و هر كه شاهدش بوده، هنوز هم به ياد دارد. نمونه‌های ديگری از اين دست تا دل‌تان بخواهد به‌وفور يافت می‌شود مثل داستان آقاي قنبری با ابی، خانم سيمين بهبهانی، فريد زلاند، مهرداد آسمانی، داريوش، زويا زاكاريان و... كه همه‌شان در يك برهه‌ی زمانی بسيار بد بودند و سراسر ايراد و اشكال و انتقاد، اما پس از مدتی، ناگهان تغيير هويت دادند و تبديل به خوب كه نه، خوب‌ترين شدند، يا برعكس، يعنی اول خوب بودند، بعدن بد شدند... آن‌وقت چنين كسی از همكاران‌اش انتقاد می‌كند!!! كسی كه رفتار اجتماعي و هنری خودش، زير سوال است، همكاران‌اش را با ذره‌بين نگاه می‌كند، كسی كه اصلن صلاحيت انتقاد كردن ندارد... ا
*
شهيار قنبری ترانه‌سرای خوبی‌ست، كارش عالی‌ست، در برخي موارد بی‌نظير است، اما اين دليل نمی‌شود كه رفتارش هم خوب باشد، دليل نمی‌شود كه خودش هم شكل ترانه‌هايش باشد. ممكن است ايشان بتواند با واژه‌ها، به بهترين شكل بازی كند و چندين سطر گل‌واژ‌ه‌های خوشايند و خوش‌رنگ و بو را پشت‌هم بنشاند، اما صلاحيت انتقاد كردن ندارد چرا كه رفتار اجتماعی‌اش چنين صلاحيتی را از او سلب می‌كند.ا
*
به‌طوركلی جامعه‌ی هنری ما از نظر فرهنگي جامعه‌ی چندان سالمی نيست، جامعه‌ای نيست كه مخاطبان بتوانند از آن رفتارهای مناسب و درخور ياد بگيرند. بارها و بارها ديده‌ايم كه دو هنرمند، يا يك هنرمند و يك صاحب‌تلويزيون، يقه‌ی هم را جلوی دوربين پاره كرده‌اند و پس از مدتی بی هيچ توضيحی دوباره قربان صدقه‌ی هم رفته‌اند!!! شايد تصور می‌كنند كه مردم نه چشم دارند و نه گوش و نه عقل!! اما چنين نيست، بيش‌تر مردم يا بخش عظيمی از مردم، هم چشم دارند و هم گوش و هم عقل و دستِ‌كم رفتارهای درست و نادرست را تشخيص می‌دهند.ا
*
اين فرهنگ ناسالم هم فقط متعلق به شهيار قنبری نيست، ديگرانی نيز هستند كه بارها چنين رفتار كرده‌اند، من نمی‌گويم همه خوب‌اند و فقط قنبری ايراد دارد، به‌طور كلی اين جامعه‌ی هنری‌ست كه مشكل دارد و بارها و بارها نيز درد دل‌های برخي هنرمندان را در اين زمينه، در گفت‌وگوهاي مختلف رسانه‌ای شنيده‌ايم. ا
*
باز هم به ياد دارم ضيا آتابای را، زمانی كه به هر دليلی با داريوش بد بود، حتا زنده‌گي خصوصی داريوش و اعتيادش را جلوی دوربين كشانيد، پس از مدتی ناگهان ورق برگشت و آن آدم بد و معتاد تبديل شد به داريوش بزرگ... باور كنيد ايشان چنان گفت داريوش بزرگ كه من يك لحظه فكر كردم دارد در مورد داريوش هخامنشی حرف می‌زند!! بعد ديدم نخير، منظورش داريوش خودمان است و دهان‌ام از حيرت باز ماند!!! ا
*
دوباره برگرديم به سوی آقاي قنبری و به ايشان بگوييم كه لطف كرده، دست از انتقاد كردن برداريد، دستِ‌كم از همكاران‌تان‌ انتقاد نكنيد كه صلاحيت اين كار را نداريد. لطفن فقط به ترانه‌سرايی و هنر جهان و هنرمندان جهان بپردازيد و اندكی هم ايميل‌بازی‌های خاله خانباجيانه و تهمت‌ پراكنی‌هاي قاجاريانه!!... انتقاد نكن جانا! به‌ويژه اين‌كه عامل اصلی انتقاد كردن پول باشد، آن‌ هم نه پانصد دلار كه پانصد هزار دلار!!! گويا معامله به‌هم خورد و گوهر برتر از هنر آمد پديد
!!!
ا
*
*
يازدهم آذرماه 1389 خورشيدي
*
*

Thursday, November 18, 2010

شهره صولتی

پيام شهره به هواداران‌اش
*
*
دوستان عزیزم
دلم می‌خواست خیلی زود بعد از استقبال بی‌نظیری که از آخرین موزيك‌ويديوي من (فرشته‌ها) کردید، کلیپ دیگری را آماده و با تمام وجود تقدیم به تک تک شما عزیزان‌ام که طی سي‌وهفت سال یار و پشتیبان من بودید بکنم. اما ازآن‌جايي که در جامعه‌ي هنری ما هم‌چنان حرمت و احترام کاری به‌راحتی نادیده گرفته می‌شود و با بی‌مهری‌ها و بی‌ملایمتی‌ها رو‌به‌رو هستیم، تصمیم بر این گرفتم که فعلن کلیپ جدیدم را مدت کوتاهی به تعویق بیاندازم و با کارگردان دیگری کما فی‌السابق تفاوت و نوآوری را آزمایش کنم، البته اگر دوباره و دوبـــــــاره کارگردان‌های موزیک‌ویديوها و میکاپ آرتیست‌های من، گزینش همکار دیگری نباشد. به هر روی این نیز بگذرد...ا
*
با تشکر- شهره صولتی
اكتبر 2010
*
*
تبصره (از طرف كانون هواداران شهره): ا
*
این روزها گوگوش که به قول خودش و اطرافیان‌اش قابل قیاس با بزرگان موزیک جهان هست!!! شروع کرده به کپی‌برداری از شهره... گوگوش در یکی از نخستین کنسرت‌هایش در امریکا، دقیقن مدل مو، استایل و لباس کنسرت سال 1995 شهره جان که در هالیوود پلدیوم برگزار شده بود را استفاده کرد که باعث تعجب بسیارانی شد و همین‌طور آغازهمکاری این شخص با میکاپ آرتیست معروف آقای زاره که بیش از بيست سال با شهره همکاری داشتد و پس از آن هم همكاري گوگوش با مهرداد آسمانی و ... حالا هم بعد از ويديوي فرسته‌ها که کار علی زمانی بود، گوگوش تصمیم گرفته ویديوي جدیدش را با علی زمانی درست كند. ا
*
هیچ اشکالی نداره که هنرمندان دیگه با کساني شهره باهاشون كار كرده، كار بكنند، اما واقعن مسخره است که تا شهره با يكي كار مي‌كنه، ناگهان اين خانم گوگوش يادش مي‌افته كه این آدم هم برای کار کردن مناسب هست. واقعن این حرکت مسخره و خنده داره كه چرا خانم گوگوش دقيقن دست می‌ذاره روي كساني که شهره داره باهاشون کار می‌کنه، اون هم به سرعت برق و حتا نمی‌ذاره جوهرش خشک بشه!! ا
*
شايد هم اين مسايل طبيعي باشه، چون آلبوم شهره داره منتشر مي‌شه، یک کنسرت بزرگ در راه داره، آهنگ‌ها و ویديوهای جدیدش درحال آماده شدن هستند، خُب حسادت هم داره دیگه... من تمایل ندارم این‌جا گوگوش را نقد کنم، البته هنوز چند هوادار برای گوگوش هورا می‌کشند وگویا تصور می‌کنند که همان چند هوادار، یعنی همه‌ی مردم... خلاصه موفقیت شهره جون این روزها آرامش را بدجوری از حسودها گرفته است. ا
*
كانون هواداران شهره صولتي
*
*
منبع مطلب: وبلاگ شهره صولتي - با تلخيص
*
*
بيست‌وهفتم آبان‌ماه 1389 خورشيدي
*
*

Tuesday, November 16, 2010

آينه

بغض‌ات را با من نصف كن
*
*
آينه كه دروغ نمي‌گويد، آينه واقعيت را جلوي چشمان‌اش قرار مي‌دهد كه چهره‌ي امروزش را ببيند و بيش از اين در چاه ويل بلاهت فرو نرود. آينه به او مي‌گويد كه پير شده ‌است و فرسوده، چروك‌هاي عميق برداشته‌است و به ضرب و زور جراحي و گريم و ساير بامبول‌بازي‌هاي رايج هم نمي‌تواند چروك‌هاي مادرمُرده را مخفي نگه دارد. آينه به او مي‌گويد كه از روزن واقعيت به خود بنگرد و در دهه‌ي پنجاه شنا نكند كه غرق خواهد شد.ا
*
پيري پديده‌ي بدي نيست، پيري براي انسان‌هاي عادي و طبيعي كه عقل سليم دارند، دوران عقل و درايت و تجربه و احترام محسوب مي‌شود. اما براي خودشيفته‌هايي كه زنده‌گي عادي و طبيعي نداشته‌اند، پيري درختي بي‌شاخ و برگ است كه صاحب آن تلاش مي‌كند با وسايل تزييني رنگي، شاخه‌هاي كهنه‌اش را آذين ببندد. اما ناگفته پيداست كه تلاش بي‌فايده‌اي‌ست و درنهايت، همه‌ي رنگ‌ها پرواز مي‌كنند و از او فقط دلقكي با نوك بيني قرمز رنگ باقي مي‌ماند كه مانده است.ا
*
آينه به او مي‌گويد كه پير شده ‌است و نبايد به خودش دروغ بگويد، نبايد خود را در دهه‌ي پنجاه غرق كند، دهه‌ي پنجاه گذشت، سي سال است كه گذشته و آن شادابي و طراوت هم بار سفر بست و رفت. آينه به او مي‌گويد كه پير شده است و بايد مانند انسان‌هاي عادي، از دوران پيري خود لذت ببرد، نه اين‌كه بي‌وقفه با بيل و كلنگ به صورت‌اش حمله كند و تصور كند كه با ضربه‌هاي بيل و كلنگ مي‌تواند شيارها و چروك‌هاي صورت‌اش را از جا بكند. آينه به او مي‌‍‌گويد هر حيله‌اي هم كه به‌كار بندد، چروك‌هايش هر روز به اندازه‌ي بيست‌وچهار ساعت عميق‌تر مي‌شوند، اين جبر طبيعت است.ا
*
آينه به او مي‌گويد كه هيچ كاري از دست‌اش برنمي‌آيد و يك تريلي وسايل آرايش هم دردي را از او درمان نمي‌كند. او اما نمي‌خواهد خود را از توهمات دهه‌ي پنجاه جدا كند. او نمي‌تواند باور كند كه زيبايي و طراوت جواني‌اش را از دست داده است، او هنوز دوست مي‌دارد جوان و زيبا به‌نظر آيد، او براي جواني از دست رفته‌اش گريه مي‌كند، اشك‌ها مي‌ريزد، اما جواني ديگر بازنمي‌گردد. فصل به رُخ كشيدن زيبايي، فصل ادا و اطوارهاي جوانانه، فصل اغواكردن مردها، فصل خوش‌گذراني‌ها و فصل عاشقانه‌هاي شبانه و روزانه به پايان رسيده است.ا
*
آينه به او مي‌گويد كه هيچ كاري از دست‌اش برنمي‌آيد. بايد پيري و فرسوده‌گي و چروك‌هاي بينوا را بپذيرد. ديگر نمي‌تواند اغواگري كند. او اما اشك‌ريزان بر گور زيبايي گذشته‌اش نشسته است. باور نمي‌‌كند. اما اين‌بار به‌جاي جاده، اين آينه است كه فرياد مي‌زند: بيا... بيا و يك‌بار ديگر امروزت را ببين. بيا و باور كن كه ديگر ستاره نيستي، بيا و باور كن كه يكي هستي مثل همه، بيا و باور كن كه تمام شده‌اي و بغض‌ات را با من نصف كن.
ا
*
*
بيست‌وششم آبان‌ماه 1389 خورشيدي
*
*

Thursday, November 11, 2010

داور بی‌سواد

فن بيان: بيست!!! ا
*
*
یعنی اصلن فن‌بیان بیست!! اون نظرات غیرحرفه‌ای را با اون فن‌بیان بی‌نظیر عنوان کردن، اصلن نوبره!!! آدمو می‌بره تا ته ِخواب... اینو مریم گفت و صدای قهقهه‌ی بلندش از لابه‌لای سیم‌ تلفن به سمت من پرتاب شد.ا
*
گفتم: مریم جان! اگرچه که ندیدم اما از فن‌بیان بی‌نظیر کاملن مطلع‌ام ... ا
*
مریم هم‌چنان می‌خندید و در لابه‌لای خنده‌ی شدید گفت: آخه آنسه نمی‌دونی، باید می‌دیدی، طرف می‌خواست کلمه‌ی آکادمی را خیلی با لهجه بگه، به‌قدری حرف (ک) آکادمی را غلیظ تلفظ کرد که از اون‌طرف افتاد پایین!! بازهم صداي قهقهه‌ی مریم و لبخند من و این‌که دقیقن می‌دونم طرف حرف (ک) را چه‌قدر منجمد تلفظ می‌کنه.ا
*
گفتم: مریم جان! ندیدم اما می‌تونم تصور کنم. این موضوعی که گفتی منو یاد ترانه‌ی گریه کنم یا نکنم انداخت، در اون ترانه هم، وقتی میگه: من از هوای عشق تو...ا
*
طرف کلمه‌ی (هوای) را این‌قدر عجیب تلفظ می‌کنه که مخاطب به‌شدت اذیت می‌شه... به‌جای این‌که خیلی راحت بگه: (هوای)، میگه: (هَ وّای)... راست‌اش نمی‌دونم این نوع تلفظ کردن كه يك يخ‌بندان واقعي‌ست، لهجه‌ی کدوم یک از مناطق است، اما هرچه که هست موجب آزار مخاطب می‌شه و حیرت‌انگیزه كه طرف با این‌همه سابقه‌ی خوندن، چه‌طور هنوز این موارد ساده را نمی‌فهمه!!ا
*
مریم خندید و گفت: ولش کن! واسه‌اش کار درست نکن، حالا میره اینم مثل اون‌یکی اصلاح می‌کنه‌ها، چی‌کار داری هی ادیت‌اش می‌کنی؟ ... ولی طرف عجب فن بیانی داره‌ها!!! (خنده و باز هم خنده)...ا
*
با خودم فکر کردم طرف فن‌بیان بی‌نظیر را که از ابتدای خلقت‌اش داشته، اما این تلفظ‌های ناصحیح و آزاردهنده در اجراي ترانه، یه موضوع دیگه‌ست... یادم اومد که بابک افشار به من گفته بود: وقتی قرار شد که طرف ترانه‌ی قصه‌ی دوماهی را بخونه، پدر من سر خوندن ایشون دراومد، کلمات را به‌حدی بد تلفظ می‌کرد که من اصلن مونده بودم این داره تُرکی میگه یا عربی یا عبری و یا اصلن یه لهجه‌ی عجیب غریب ناشناخته... آقای افشار می‌گفت: ده بار بهش گفتم بگو: ما دو تا ماهی بودیم... پشت هم بگو و تشدید هم نذار... باز هم می‌گفت: ما دو تا، ما، هی‌بودیم... خلاصه مکافات کشیدیم تا این ترانه ضبط شد.ا
*
به مریم گفتم: عزیز! فن‌بیان را می‌شه رفت کلاس و ترمیم کرد، اما این تلفظ‌های ناشناخته‌ي منجمد، در وجود طرف چسب دوقلو خورده، اصلن ترمیم‌شدنی نیست، همینه که هست.ا
*
و یادم اومد که بابک افشار گفته بود زمان ضبط ترانه‌ی جاده، بخش آخر این ترانه، که کلمه‌ی (بیا) کشیده می‌شه را طرف یک‌نفس نخونده، یعنی نتونسته یک‌نفس بخونه، اون بخش آخر، در دو مرحله ضبط شده.ا
*
مريم گفت: وقتي طرف حرف زدن معمولي‌شو بلد نيست و يه جمله‌ي كوتاه را دو ساعت كش و قوس ميده، انتظار داري يك‌نفس بخونه؟ خُب معلومه كه نمي‌تونه... ولي حالا نمي‌دوني طرف چه‌جوري داوري مي‌كنه، آدمو مي‌كُشه از خنده ...ا
*
مريم باز هم خنديد و سپس ادامه داد: باورت مي‌شه طرف با استفاده از فن بازيگري، احساسات غليظش را به طغيان اشك تبديل مي‌كنه و حالا گريه نكن، كي بكن... يعني يه فيلم كمدي واقعي... فكرشو بكن! داور مسابقه اشك بريزه... ( و دوباره شليك خنده‌ي مريم هست كه به سمت من نشونه گرفته می‌شه).ا
*
گفتم: وقتي آدم سواد تحصيلي و سواد موسيقي نداشته باشه، بايد از فنون بازيگري استفاده بكنه ديگه، كارش طبيعي هست، اصلن بايد اين‌جوري باشه، پس فكر می‌كني چه‌جوری بايد عيوب بی‌سوادي مطلق را پوشيده نگه داره؟
*
مريم گفت: دقيقن همين‌طوره، يعنی وقتي طرف داره حرف مي‌زنه و نظر ميده، كاملن مشخص هست كه چيزي بارش نيست و بی‌‌سواده... اصلن موقع حرف زدن و نظر دادن كلافه‌ست، هم كلافه و هم كلاف سردرگم. ا
اة
و ادامه داد: آنسه جان! بهت توصيه می‌كنم برنامه را نگاه كنی، طرف كيلو كيلو سوژه‌هاي جالب بهت ميده...ا
*
گفتم: هرچه كه قرار بود گفته بشه، گفته شده و سوژه‌هاي طرف، جذابيت‌اش را از دست داده، درست مثل خودش. طرف ديگه كاملن نخ‌نما شده، كهنه و فرسوده و قديمي...ا
*
مريم گفت: آره راست ميگی... ولي طرف عجب فن‌بيان بيستي داره‌ها!!! مي‌خوام برم پيش‌اش، دو واحد كلاس فن بيان بردارم!!! ... (باز هم صداي خنده‌ي مريم)...ا
*
گفتم: پس حالا كه تو بيننده‌ی اين فيلم كمدی هستي، بهشون پيشنهاد بده كه يك مسابقه‌ی فن‌بيان هم برگزار كنند و طرف هم داور يكه‌تازش باشه!! ... و خنده‌ي شيرين و دل‌نشين مريم درحالی‌كه مي‌‌گفت: موافق‌ام، چرا كه نه؟ تو نمی‌دونی چه‌قدر زيبا و دل‌نشين صحبت می‌كنه، فن بيان بيست
!!!
ا
*
*
بيست‌ام آبان‌ماه 1389 خورشيدي
*
*