Sunday, January 31, 2010

بُت‌سازی و بُت‌پروری - بخش سوم

مروری بر گفته‌های محمود قربانی
*
بخش سوم
*
مسئله را پی‌گیری کردیم و پس از لحظاتی متوجه شدیم که در فاصله‌ای که ما در طبقه‌ی پایین مشغول پذیرایی از میهمان‌ها بودیم، زن‌پدر گوگوش، روی میز غذا و ظروف چیده‌شده و غذاها سم‌پاشی کرده است.ا
*
آن‌شب تا صبح ما مجبور بودیم میهمان‌ها را به بیمارستان‌های مختلف برسانیم چون اکثرشان مسموم شده بودند. این ماجرا تا صبح ادامه یافت تا بتوانیم مردم را به خانه‌های‌شان برسانیم.ا
*
خُب! توجه کنید که گوگوش در چه خانه و خانواده‌ای بزرگ شده بود، به هرشکل زنی که بتواند هزار نفر آدم را مسموم کند یعنی قدرت انجام چنین فاجعه‌ای را داشته باشد، واضح است که خیلی کارهای دیگر هم از او سر خواهد زد و گوگوش در خانه‌ای بزرگ شده بود که چنان زنی فرمانروای‌اش بود!!ا
**
بودن در چنان محیطی، صدالبته مشکلات اخلاقی زیادی را برای گوگوش فراهم آورد و یکی از دلایلی که گوگوش هنوز هم به راحتی آب‌خوردن دروغ می‌گوید و به همه‌ی کسانی که در طول زنده‌گی‌اش به او خوبی کرده‌اند، بدی می‌کند، این‌که آدمی متظاهر است و نقاب بر چهره دارد تا چهره‌ی واقعی‌اش نمایان نشود، این‌که به شوهری که این‌همه خدمت به او کرده و او را از کاباره‌ی درجه‌ی سه مولن‌روژ نجات داده و به صحنه‌های جهانی کشانده، خیلی راحت خیانت می‌کند، این‌که دزدیدن شوهر دیگران برای‌اش مثل آب‌خوردن است، به دلیل همین محیط ناسالم دوران کودکی‌اش است. دوران کودکی هر انسانی، در شکل‌گیری شخصیت آینده‌ی او تاثیر به‌سزایی دارد.ا
*
پس از مراسم عروسی، قرار شد که به ماه‌عسل برویم، با توافق گوگوش تصمیم گرفتیم که به اروپا برویم... در این حال پدر گوگوش «صابر آتشین» نیز از ما خواست که همراه ما باشد و اظهار داشت که خرج خود را خود تامین خواهد کرد، به شرط آن‌که گروهی موزیسین نیز همراه ما باشند.ا
*
بدین‌ترتیب کاروان ماه‌عسل ما به راه افتاد. در این کاروان، من بودم، گوگوش و پدرش بودند، عطاالله خُرّم بود، هوشنگ شاهرودی که ساکسیفون می‌نواخت و فرامرز رشتی که جاز می‌زد و شخص دیگری به نام منوچهر بود که آکاردئون می‌زد... به این ترتیب ما از ایران به ترکیه رفتیم که هم‌زمان بود با مراسم و ایام نوروز...
ا
*
*
در این مراحل تمام مخارج را من می‌پرداختم و از ترکیه به آلمان و لندن رفتیم و متاسفانه آقای صابر نتوانست برنامه‌ای بگذارد تا مخارج تامین شود. در این شرایط که ما در لندن بودیم، تصمیم گرفتم که این افراد را به اسپانیا ببرم تا در آن‌جا نزدیک گروه موزیک آموزش ببینند و موقع برگشت، ما آنان را همراه خود کنیم و به ایران بازگردانیم.ا
*
از این‌جا ما چهار نفر به سانفرانسیسکو که قبلن آن‌جا را می‌شناختم و خواهرم نیز ساکن آن‌جا بود آمدیم. آقای صابر می‌خواست این‌جا کنسرت بگذارد اما موفق نشد، تا این‌که آقای«محمودپور» که بعدها خودش را مقابل سفارت آتش زد، ما را به آقای «ایرج پازارگاد» که دستی در برگزاری کنسرت داشت آشنا کرد. چون ما هم می‌خواستیم لس‌انجلس را ببینیم، در این شهر با آقای پازارگاد گفت‌وگو کردیم و آقای صابر و آقای پازارگاد تصمیم گرفتند که در سالن یکی از هتل‌ها کنسرت بگذارند که من موافقت نکردم.ا
*
آن روزها، این سالن هالیوودپالادیوم تازه افتتاح شده بود و این در ایامی بود که انتخابات ریاست جمهوری امریکا نیز در جریان بود. من به اتفاق آقای پازارگاد و همراهان به سالن هالیوودپالادیوم رفتیم و این سالن را برای اولین کنسرت گوگوش انتخاب کردم.ا
*
آن روزها نه رادیوی فارسی و نه تلویزیون فارسی‌زبان در این شهر نبود، اما با تلاش همه در آن شب که حدود سی‌ودو سال قبل بود، گوگوش در لس‌انجلس کنسرتی برگزار کرد که حدود هزارواندی میهمان ایرانی و خارجی آمدند که با توجه به تعداد ایرانیان مقیم لس‌انجلس در آن روزها، رقم قابل توجهی بود.ا
*
آن شب آقای«عطاالله خُرّم» گروهی درست کرده بود که در آن «سورن» و «کیومرث کریمی» و چند تن دیگر شرکت داشتند، برنامه‌ی آن شب بسیار خوب برگزار شد. پس از آن‌که برنامه انجام شد من و گوگوش به هتل رفتیم و سپس به سانفرانسیسکو برگشتیم.ا
*
آقای صابر قصد داشت در سانفرانسیسکو نیز برنامه داشته باشد و این دلیلی نداشت جز آن‌که او نمی‌خواست از دخترش جدا شود و من نیز موافقت می‌کردم تا مبادا که او فکر کند محل درآمد خود را از دست داده است، چون درآمد تمام این کنسرت‌ها را آقای صابر می‌گرفت و این در شرایطی بود که گوگوش سه‌ماهه حامله بود و گرچه نمی‌خواستم از امریکا بروم، پس از پنج ماه دوری از ایران، به خاطر مسایل هتل به ایران بازگشتم...ا
*
گوگوش دختر صحنه بود و نمی‌توانست در خانه باشد، اما من موافقت نمی‌کردم. خود او هم نمی‌خواست در جایی مثل مولن‌روژ برنامه داشته باشد، به همین دلیل با موافقت او تصمیم گرفتیم که به کارهای زیربنایی بپردازیم و از هنرمندان صاحب‌نام برای ساخت آثار ارزنده دعوت کردیم که به این ترتیب اولین ترانه‌ی گوگوش به نام «قصه‌ی وفا» که شعر آن‌را درست به یاد ندارم آقای جنتی عطایی یا رادلان سرفراز ساختند و پس از آن آهنگ‌ساز برجسته‌ی آن روز، «بابک افشار» جلو آمد.ا
*
اما توجه داشته باشید این شخصیت‌های برجسته و صاحب‌نام آن‌روز و امروز، از جمله «شهیار قنبری» کارهایی ساختند که هنوز جزو زیباترین‌هاست. به‌عنوان مثال من فکر نمی‌کنم کسی ترانه‌ی زیبای قصه‌ی دوماهی را فراموش کرده باشد و این در شرایطی بود که این هنرمندان اصلن حاضر نبودند با یک هنرمندی که تازه می‌خواهد کار جدی و حرفه‌ای را آغاز کند، کار کنند. اما من از آنان خواهش کردم و آنان نیز محبت را تمام کردند.ا
*
بدین ترتیب دوره‌ی جدیدی از زنده‌گی گوگوش آغاز شد. دوره‌ای که قبل از آن اجرای ترانه‌های دیگران در محلی به‌نام کاباره مولن‌روژ بود تا دوره‌ای که در آن صاحب‌نام‌هایی چون شهیار قنبری، ایرج جنتی‌عطایی، اردلان سرفراز، بابک افشار، پرویز مقصدی و پرویز اتابکی به خواهش من در این مجموعه آثاری عرضه کردند که طی همه‌ی این سال‌ها و طی سال‌های بعد، جزو افتخارات موزیک ایران است و اجازه دهید به‌عنوان کسی که آن‌روز این درخواست را از این هنرمندان کردم و آنان به این دعوت لبیک گفتند، حال که می‌بینم آن‌چه که باید، در باره‌ی ایشان انجام نشده است، از همه‌ی آنان سپاس‌گزاری کنم و بگویم من به سهم خود از همه‌ی آنان سپاس‌گزارم.ا
*
من در تاریخ خردادماه 1385 گفت‌وگویی اختصاصی با زنده‌یاد پرویزخان اتابکی داشتم که صدای این گفت‌و‌گو موجود است. بخشی از این گفت‌وگو در سایت حرف و بخشی دیگر نیز در مجله‌ی اپیزود منتشر شد. در این گفت‌وگو زنده‌یاد اتابکی هم دقیقن همین حرف‌های محمود قربانی را گفته بودند که ما هیچ‌کدام گوگوش را نمی‌شناختیم و به واسطه‌ی اعتبار محمود قربانی به او ترانه و آهنگ دادیم، و اصولن ورود گوگوش به استودیو طنین، صرفن به اعتبار محمود قربانی بود.ا
*
آقای بابک افشار آهنگ‌ساز صاحب‌نام، که آن زمان مدیر استودیو طنین بودند نیز درگفت‌وگوی اختصاصی که با ایشان در همان سال 1385 داشتم، بارها این موضوع را یادآوری کردند که شهرت گوگوش فقط به واسطه‌ی زحمات و پول‌خرج‌کردن‌های محمود قربانی بود و گرنه آهنگ‌سازان و ترانه‌سرایانی که در استودیو طنین فعال بودند و از اعتبار زیادی در جامعه برخوردار بودند، هرگز به کسی در حد گوگوش ترانه نمی‌دادند. ایشان حتا در مورد نحوه‌ی اجراهای گوگوش و به‌ویژه اجرای قصه‌ی دوماهی هم حرف‌های جالبی گفته‌اند که بسیار شنیدنی‌ست. من همه‌ی این سخنان را در فرصتی مناسب منتشر خواهم کرد.ا
*
زنده‌یاد تورج نگهبان نیز در فیلم«گوگوش دخترایران» به‌صراحت گفتند که محمود قربانی برای گوگوش بی‌نهایت زحمت کشید و بسیار هزینه کرد و ما همه فکر می‌کردیم که گوگوش لیاقت این همه زحمت را ندارد.ا
*
اما منظور محمود قربانی از گفتن جمله‌ی (آن‌چه که باید، درباره‌ی ایشان انجام نشده است) رفتار غیرانسانی گوگوش در بدو ورود به کانادا و سخنان‌اش در آن مصاحبه‌ی مطبوعاتی است که همه همکاران خود را به گوسفند تشبیه کرد و آثارشان را مبتذل نامید. آقای عطالله خُرِم وقتی از گوگوش گله می‌کند به همین دلیل است که او چه‌گونه توانست آن‌همه محبت همکاران‌اش را نادیده بگیرد، به آنان توهین کند و با هیچ‌کدام‌شان هم حتا یک احوال‌پرسی نکند. ا
*
در آن روزها هیچ کمپانی صفحه‌پُرکنی وجود نداشت تا هزینه‌های مربوط به تهیه‌ی یک ترانه را بپردازد. آن‌روزها تنها آقای کریم چمن‌آرا در خیابان پهلوی، موسسه‌ای به‌نام بتهوون را اداره می‌کرد و بنده دیگر به یاد ندارم موسسه‌ی دیگری هم در این کار شرکت داشت یا خیر. ممکن است چند دکه در لاله‌زار وجود داشت، اما من از آن بی‌خبر بودم و به همین دلیل بود که تنها کاباره‌ها می‌توانستند برای یک خواننده تبلیغات کنند که درحقیقت این کار با گوگوش آغاز شد و هم‌زمان با قرارداد گوگوش با دوکمپانی خارجی صفحه‌پُرکنی، امتیاز آن‌را رد ایران به آقای چمن‌آرا و برادران‌اش دادند.ا
*
دراین زمینه، هنرمندانی چون ویگن، عارف و منوچهر سخایی می‌توانند شهادت بدهند. البته این را هم باید یادآوری کنم که این موسسه هم برای هر صفحه به خواننده صد تومان می‌داد اما من هم‌زمان با این‌کار، تبلیغات هنرمندان را از طریق پوستر انجام دادم که در این زمینه سعید نوشین‌فر که هم‌اکنون رد امریکا سکونت دارد باید نام ببرم که کارش بی‌نظیر بود و بیش‌تر کارهای مربوط به خانم گوگوش را نیز خود ایشان انجام ‌داد.ا
*
موازی با این فعالیت و برای آغاز کار گوگوش در میامی، وقتی توانستیم زمینه‌ی تبلیغاتی مناسبی برای او فراهم کنیم، از شوهای بزرگ خارجی با درنظر گرفتن تناسب و هم‌طرازی نوع عرضه‌ی کار با گوگوش دعوت کردیم تا او بتواند با آن‌ها رقابت کند.ا
*
بعد از آن‌که گوگوش را ما در برابر خواننده‌های مختلف خارجی در صحنه قرار دادیم، تصمیم گرفتم گوگوش را در سطح هنرمندان جهانی معرفی کنم، دل‌ام نمی‌خواست او تنها در صحنه‌ی کاباره باشد.ا
*
به همین دلیل با چند موسسه‌ی بزرگ هنری در سراسر جهان که شوهای ما را تامین می‌کردند و ما ارتباط داشتیم، تماس گرفتم. با شخصی به‌نام «جورج کریسمس» قراردادی بستم که او به‌عنوان منیجر گوگوش شروع به‌کار کند و درحقیقت این اولین بار بود که یک هنرمند ایرانی دارای منیجری در این سطح می‌شد و همین کار مقدمه‌ی قراردادی شد با کمپانی«باکلی» که مدیر آن «ادی باکلی» بود.ا
*
این کمپانی از ما خواست که گوگوش در پاریس اقامت داشته باشد تا از طریق معلمان ویژه، صحنه، نور و لهجه‌ی فرانسوی را بیاموزد.ا
*
به این ترتیب، هشت ماه تمام گوگوش در اروپا اقامت کرد که این موارد را بیاموزد که پس از این مدت توانست دو ترانه‌ی فرانسوی را به‌گونه‌ای بخواند که به‌راستی تشخیص این‌که خواننده غیرفرانسوی است، مشکل بود.ا
*
به یاد دارید که در گفت‌وگوی خانم هما احسان با گوگوش، وقتی همین موارد مطرح شد، گوگوش حتا یک‌بار هم نام محمود قربانی را نیاورد و از زحمات او یاد نکرد، طوری حرف می‌زد انگار که خودش به تنهایی این کارهای مهم را انجام داده بود، درحالی که همه‌ی این‌کارها با زحمات و هزینه‌ی محمود قربانی انجام گرفته بود. درواقع گوگوش همه‌ی شهرت و محبوبیت‌اش را مدیون محمود قربانی است، اگر محمود قربانی نبود، گوگوش هم نبود. ا
*
درواقع کاملن واضح و روشن است که از صحنه‌ی یک کاباره‌ی درجه‌ی سه به صحنه‌ی جهانی رسیدن، جز با تور کردن محمود قربانی و استفاده از پول‌های او امکان‌پذیر نبود.اا
*
پس از آن‌که نخستین صفحه‌ی گوگوش به بازار آمد، من و جورج رفتیم پیش مدیر کمپانی و از او خواستیم که تبلیغات وسیعی را برای عرضه‌ی دو ترانه‌ی فرانسوی گوگوش آغاز کنیم که بدین ترتیب یک نمایش عظیم تبلیغاتی در پاریس انجام شد.ا
*
پوسترهای بزرگ گوگوش در تمام شهر چهره‌نمایی می‌کرد و تمامی مجلات و روزنامه‌های فرانسوی درباره‌ی گوگوش مطلب و خبر نوشتند و آن‌چنان در آن سال‌ها که برخی اروپایی‌ها با نام ایران آشنا نبودند، این تبلیغات گسترده انجام شد که باعث حیرت همه‌گان بود.
ا
*
ادامه دارد...ا
*
*
دوازدهم بهمن‌ماه 1388 خورشیدی
*
*

Saturday, January 30, 2010

اپیزود - شماره‌ی هفتادونُه

شماره‌ی هفتادونُه مجله‌ی اپیزود منتشر شد
*
*
یکی از وب‌سایت‌های نابغه، به تازه‌گی یک نظرسنجی در باره‌ی آوازخوانان ایرانی برگزار کرده است که بی‌‌شک یکی از خنده‌دارترین و بی‌منطق‌ترین نظرسنجی‌هایی است که تاکنون در زمینه‌‌ی موسیقی انجام گرفته است...ا
*
وب‌سایت مزبور که گویا از ژانرهای مختلف موسیقی ایرانی کاملن بی‌اطلاع است و تصور می‌کند که همه‌ی خواننده‌های ایرانی از استاد«محمدرضا شجریان» تا «اندی» و «هیچ‌کس» مثل هم می‌خوانند و شیوه‌ی موسیقی‌شان هیچ تفاوتی با هم ندارد، اسم چندین آوازخوان و آهنگ‌‌ساز را بی‌هیچ منطق و دلیلی در کنار هم ردیف کرده و به باور خود بساط نظرسنجی به‌راه انداخته است...ا
...
کسانی‌که ناآگاهانه در این نظرسنجی شرکت کرده‌اند، آیا یک لحظه از خود پرسیده‌اند که موسیقی و آوازخوانی استاد شجریان، داریوش، اندی، جلیل شهناز، آرش، هیچ‌کس، بنیامین، محمدرضا لطفی، ویگن، شکیلا، محسن نامجو و سیاوش قمیشی چه شباهتی به هم دارند که اسم آن‌ها برای نظرسنجی در کنار هم قرار گرفته است؟ چرا نام تعدادی از بزرگان موسیقی ایرانی این‌چنین به سُخره گرفته شده است؟ چرا عده‌ای تا این حد بی‌هوش و ناآگاه هستند که در هر بساط غم‌‌انگیزی باعنوان نظرسنجی شرکت می‌کنند؟...ا
...
داستان از این قرار است که گویا سیستم نظرسنجی این سایت، استاندارد نیست، یعنی این‌که هر کسی می‌تواند از بام تا شام بنشیند و هر چه‌قدر دل‌اش می‌خواهد به هنرمندش رای بدهد!!!...ا
...
تصور کنید چند نفر محدود از هواداران یک هنرمند از بام تا شام پشت کامپیوتر نشسته‌اند و بی‌وقفه به هنرمندشان رای می‌دهند، آیا این تقلب و دزدی در رای‌گیری نیست؟ خانم گوگوش که به تقلب آرای احمدی‌نژاد اعتراض کرده و شعار «رای من کو؟» سر داده بود، پس حالا خودش چه فرقی با احمدی‌نژاد و دار و دسته‌اش دارد که خود، راه تقلب کردن را در وبلاگ‌اش به هواداران نشان می‌دهد و با انتشار کامنت‌هاشان در این زمینه، بقیه را نیز تشویق به تقلب می‌کند تا این بخت‌برگشته‌گان ناآگاه، از صبح تا شب بنشینند و به او رای بدهند تا اول شود؟ اصلن چنین اول‌شدنی چه اهمیتی دارد؟...ا
...
حالا فرض کنیم که هواداران نادان‌اند و عقل‌شان به این‌که تقلب کار درستی نیست، نمی‌رسد، هنرمند چرا به‌جای آن‌که راه درست را به آنان نشان بدهد، با چاپ تقلب‌های‌شان در وبلاگ رسمی‌اش، آن‌ها را عیان و آشکار به تقلب تشویق و ترغیب می‌کند؟ فقط به این دلیل که از هر راهی که ممکن است اول شود؟ آیا اول شدن در یک نظرسنجی سراسر غلط، تا این حد مهم و ضروری است؟...ا
...
آیا در فضای سیاسی آینده‌ی سرزمین‌مان نیز قرار است ما چنین نظرسنجی‌های احمقانه‌ای داشته باشیم؟ آیا قرار است در چنین نظرسنجی‌هایی شرکت کنیم؟ آیا داریم تقلب را برای نظرسنجی‌های آینده تمرین می‌کنیم؟
...
برای افراد ناآگاهی که در چنین نظرسنجی غیرمنطقی شرکت می‌کنند و روزی دویست بار به هنرمند خود رای می‌دهند به‌واقع متاسف‌ام و برای هنرمندانی هم که از چنین نظرسنجی ابلهانه‌ای آگاهی دارند اما دوست می‌دارند که چند هوادار از صبح تا شب به آن‌ها رای بدهند تا اول شوند، بیش‌تر متاسف‌ام...ا
*
*
متن کامل این مطلب همراه با سایرمطالب جالب و خواندنی، در شماره‌ی هفتادونُه مجله‌ی اپیزود
*
*
*
دهم بهمن‌ماه 1388 خورشیدی
*

Tuesday, January 26, 2010

بُت‌سازی و بُت‌پروری - بخش دوم

مروری بر گفته‌های محمود قربانی
*
بخش دوم
*
به بخش دوم از خاطرات محمود قربانی می‌پردازیم، با این توضیح که هر بخشی از سخنان آقای قربانی که نیاز به تحلیل و بررسی داشته باشد، این‌کار را انجام خواهیم داد.ا
*
محمود قربانی – بخش دوم:ا
*
به هر حال برمی‌گردم به شب آشنایی... آن شب از هم جدا شدیم بی‌آن‌که من درباره‌ی او کوچک‌ترین اطلاعی داشته باشم و شب‌های بعد نیز حضورش در دیسکو تکرار شد. اجازه بدهید بی‌اغراق بگویم بعد از چند شب اول، حالا من بودم که منتظر آمدن وی بودم. وقتی وارد دیسکو می‌شدم بی‌اختیار در اطراف سالن چشم می‌گرداندم تا وی را بیایم. تا این‌که یک شب درهمان لحظات ورود وی و پدرش و درحالی‌که سر میز نشسته بودیم، پدرش رو به من کرد و گفت: می‌خواهم این هفته شما را به کاباره‌ی مولن‌روز دعوت کنم.ا
*
من به تصور این‌که آن‌ها در مولن‌روژ مراسمی گرفته‌اند یا تولد فایقه است، با میل و رغبت دعوت او را پذیرفتم. در آن زمان اصلن نمی‌دانستم که گوگوش می‌خواند. آن‌شب موعود، گوگوش در کاباره مولن‌روژ، ترانه‌ای از پوران خواند. آن روزها، روزهای پوران بود، روزهای دلکش بود و ترانه‌های آنان شهرت داشتند و حالا این دختر ریزنقش در کاباره مولن‌روژ که یک کاباره‌ی درجه‌ی سه بود، ترانه‌های آنان را می‌خواند.ا
*
با دقت به حرکات و رفتار گوگوش در صحنه خیره شده بودم، رگه‌های استعداد او به خوبی آشکار بود، اما آن روزها آن‌قدر گرفتار بودم که نمی‌توانستم تا پایان برنامه در مولن‌روژ بمانم. مهم‌تر این‌که محیط و شرایط کاباره مولن‌روژ از سطح کاباره میامی و کاری که ما انجام می‌دادیم، بسیار پایین‌تر بود و ماندن من در آن‌جا درست نبود، به همین دلیل بلافاصله بعد از برنامه‌ی وی از سالن بیرون رفتم.ا
*
آن‌روزها گوگوش در کاباره مولن‌روژ برنامه‌اش قبل از ساعت ده شب به پایان می‌رسید و من که البته از خواندن او روی صحنه‌ی مولن‌روژ حیرت کرده بودم و به‌قول معروف سورپرایز شدم، اما چون باید از آن‌جا می‌رفتم با پدر او خداحافظی کرده، اما از آنان نیز دعوت کردم تا برای اولین بار به کاباره میامی آمده و شوی ما را در میامی تماشا کنند.ا
*
این‌جا لازم است توضیح بدهم تا آن روز گوگوش و پدرش، فقط به دیسکوی ما آمده بودند و کاباره را ندیده بودند و من هم به‌عنوان قدردانی از دعوتی که کرده بودند، آن‌ها را به میامی دعوت کردم. راست‌اش حتا تا آن شب نیز من این آمدوشدها را تنها یک امر عادی تلقی می‌کردم، چون علاوه بر همه‌ی مشغله‌ای که داشتم، چندی قبل از آن با خانم شهین شهیدی ازدواج کرده بودم و گرچه هنوز عروسی نکرده بودیم اما به هرحال، در عقد من بود.ا
*
آمدوشد گوگوش و پدرش به کاباره، تکرار و تکرار شد، شاید آن موقع کمتر کسی حتا خود من به ازدواج فکر می‌کردیم، اما به‌هرحال این تکرار دیدارها، جنبه‌ی عاطفی و بار عشقی یافت... گوگوش وقتی نزد ما در کاباره بود، یک پارچه شور بود و این و همین بیش از هر چیز توجه مرا جلب می‌کرد!!ا
*
در این مراحل رابطه‌ای عاشقانه بین ما ایجاد شده بود که البته همه با آن مخالف بودند، به‌ویژه پدر و خانواده‌ی من. پدر گوگوش نیز مخالف این رابطه بود تا این‌که او دیگر حق ورود به کاباره میامی را نداشت، زیرا پدرش او را به کاباره نمی‌‌آورد، اما خودش به تنهایی می‌آمد!!!ا
*
خُب! مخالفت خانواده‌ی قربانی در مورد این ازدواج، کاملن مشخص است و نیازی به دلیل ندارد. اما پدر گوگوش چرا مخالف بود؟ او که دخترش در یک کاباره‌ی درجه‌ی سه، ترانه‌های دیگر خواننده‌گان را اجرا می‌کرد، درواقع باید آرزوی‌اش بود که صاحب یک کاباره‌ی درجه‌ی یک و باکلاس، با دخترش ازدواج کند، پس چرا مخالف بود؟
*
از طرفی پدر گوگوش، خودش گوگوش را به دیسکوی 007 آورده بود و خود او از محمود قربانی تقاضا کرد که با دخترش برقصد، در رفت‌وآمدهای دیگر به آن‌جا نیز همواره همراه گوگوش بود، درواقع، تور کردن محمود قربانی، نقشه‌ی مشترک پدر و دختر بود، پس دلیل مخالفت او با این ازدواج چه بود؟
*
در واقع داستان این است که نقشه‌ی پدر و دختر در تورکردن محمود قربانی مشترک بود، اما هدف مشترک نداشتند. هدف پدر گوگوش این بود که قربانی با دیدن دخترش، به استعداد او پی ببرد و درصدد برآید که او را از نظر کار هنری ساپورت کند و به یک کاباره‌ی درجه‌ی یک بکشاند تا مشهور شود و درآمد بیش‌تری داشته باشد. به همین دلیل قربانی را برای دیدن برنامه‌ی گوگوش به مولن‌روژ دعوت کرد.ا
*
اما وقتی ماجرای این آشنایی به هدفی که گوگوش داشت، نزدیک شد، یعنی عشق و ازدواج، پدر گوگوش از در مخالفت درآمد چرا که می‌دانست در صورت ازدواج دخترش با قربانی، منبع درآمدش را از دست خواهد داد.ا
*
ادامه‌ی ماجرا:ا
*
چند روزی از او بی‌خبر بودم تا این‌که نخستین پیام او توسط «مهناز»، همان خانمی که در آگهی‌های تبلیغاتی بازی می‌کرد، به دست‌ام رسید.ا
*
گوگوش در این نامه که همراه چند عکس بود، برحسب طبیعت جوانی، مطالب عاشقانه‌ای نوشته بود، این نامه‌ها ادامه پیدا کرد و مطالب عاشقانه‌ای بین ما رد و بدل شد. به همین موازات با پدرش هم گفت‌وگو کردیم و او هم در جریان این احساس متقابل قرار گرفت. اما از طرفی چون من یک زن عقدشده به نام خانم شهین شهیدی داشتم، باید ابتدا از او جدا می‌شدم. ضمن این‌که حاج‌آقا پدرم نیز با این وصلت مخالف بود، اما با وساطت افراد فامیل و به‌ویژه خواهرم، پدر نیز با این ازدواج موافقت کرد.ا
*
تاریخ ازدواج من و گوگوش، هجدهم بهمن‌ماه بود، یعنی درست روز تولد گوگوش...ا
*
روز تولد گوگوش در شناسنامه‌اش هجدهم بهمن ذکر شده است. اما چندسال پیش، گوگوش از هجدهم بهمن به پانزدهم اردیبهشت نقل‌زمان کرد!! یعنی زمانی‌که در سال 2000 از ایران به کانادا رفت، دو سال بعد در یکی از گفت‌وگوهای رسانه‌ای، این راز را افشا کرد و درباره‌ی دلیل این نقل‌زمان هم چنین فرمود که مادر من یک‌روز به من گفت چرا دوستان‌ات در هجدهم بهمن تولدت را تبریک می‌گویند؟ تو که بهمن به‌دنیا نیامده‌ای، تو پانزدهم اردیبهشت به‌دنیا آمده‌ای!!! اگر من تو را به دنیا آورده‌ام می‌دانم که پانزدهم اردیبهشت به دنیا آمده‌ای!!!ا
*
و البته گوگوش اشاره نکرد که مرحوم مادرش، چه زمان این راز تاریخ تولد را برای ایشان فاش کرد!! اما باتوجه به این‌که در سال 1356، تولد بیست‌وهفت‌ساله‌گی گوگوش، در همان تاریخ هجدهم بهمن در کاباره ونک جشن گرفته شد و آقای شماعی‌زاده نیز ترانه‌ی «پیشکش» را به مناسبت تولد، به ایشان پیشکش کرد، در آن شب گوگوش اعتراضی نکرد که تولد من هجدهم بهمن نیست و پانزدهم اردیبهشت است.
ا
*
*
بنابراین نتیجه می‌گیریم که مرحوم مادر گوگوش، دستِ‌کم تا سن بیست‌وهفت‌ساله‌گی او، این راز را افشا نکرده بود!!! چرا؟؟؟ یعنی مادر ایشان تا بیست‌وهفت‌ساله‌گی دخترش، او را ندیده بود و در هیچ‌کدام از تولدهایش شرکت نکرده بود که بداند تولد دخترش را در هجدهم بهمن جشن می‌گیرند؟ مگر چنین چیزی ممکن است؟؟ مگر ممکن است مادر، شناسنامه‌ی فرزندش را هرگز ندیده باشد و پس از سال‌ها، تازه از وی بپرسد که دوستان‌ات چرا هجدهم بهمن تولدت را تبریک می‌گویند؟
*
کاش گوگوش توضیح کوچکی هم می‌داد که نقل زمان‌‌اش از هجدهم بهمن به پانزدهم اردیبهشت، چه زمان افشا شد؟؟ و چرا این‌قدر دیر افشا شد؟؟؟
*
البته خانم گوگوش گفت مطمئن است که تولدش پانزدهم اردیبهشت است چون فال‌نامه‌های ماه بهمن، هیچ‌کدام با شرایط روحی او جور درنمی‌آمد. و خُب! البته این حرف از جانب گوگوش بسیار علمی و پذیرفتنی است!!! و حتمن ایشان درست می‌گوید!!! چون فال‌نامه از هر مدرکی مهم‌تر و مستندتر است!!!ا
*
برویم به دنبال سخنان محمود قربانی:ا
*
به اتفاق هم، مقدمات ازدواج فراهم شد و در مراسم عروسی که یکی از بزرگ‌ترین مجالس بود، بیش از هزار نفر مدعو بودند. در این میهمانی بسیاری از ورزشکاران از جمله بوکسورها و هم‌چنین هنرمندان شرکت داشتند و به دلیل جمعیت فوق‌العاده، ما مجبور شدیم شام را در طبقات بالا سرو کنیم. حتا در کافی‌شاپ هم میز چیدیم.ا
*
اما یک حادثه، آن‌شب توجه همه را جلب کرد و آن این بود پس از آن‌که از میهمانان خواسته شد به صرف شام بپردازند و درست در لحظاتی که شام تمام شده بود، همه‌ی ما متوجه شدیم که انگار حال میهمان‌ها به گونه‌ای دیگر شده است. دسته دسته میهمان‌ها به خیابان‌ها می‌رفتند، حالت تهوع عجیبی به همه دست داده بود و پشت هر درخت در خیابان پهلوی، یک یا چند میهمان عروسی ما ایستاده بود و با حالت تهوع دست به گریبان بود...
ا
*
ادامه دارد ... ا
*
*
ششم بهمن‌ماه 1388 خورشیدی
*
*

Saturday, January 23, 2010

بُت‌سازی و بُت‌پروری - بخش نخست

مروری بر گفته‌های محمود قربانی
*
در مطلبی که چندی پیش باعنوان «خبرخنده‌دار» در دلکده انتشار یافت، اشاره‌ای شد به گفت‌وگوی «محمود قربانی» با مجله‌ی تهران و این‌که در فرصتی مناسب این گفت‌وگو را با هم مرور خواهیم کرد. اینک فرصت مناسب فرارسیده است و به این گفت‌وگوی جالب خواهیم پرداخت.ا
*
نخست این‌که گفت‌‌وگوی موردنظر، مربوط به اوایل سال‌های 2000 است. دوم این‌که این گفت‌وگو حاوی نکات بسیار جالب و ظریفی از زنده‌گی گوگوش است و با این‌که من یقین می‌دانم محمود قربانی با این همه حرف و سخنی که گفته، باز هم رعایت کرده و همه‌ی نکات را عنوان نکرده است، اما همین اندازه نیز کافی‌ست تا دلیل برخی رفتارهای اجتماعی نابه‌هنجار این بانوی هنرمند، شفاف‌سازی شود.ا
*
محمود قربانی نخستین شوهر رسمی گوگوش است، مردی که برای ازدواج با گوگوش، ناچار شد از همسرش جدا شود. همان‌گونه که قبلن نیز اشاره کردم، هر چهار ازدواج رسمی گوگوش از همین سنگر انجام شده، از سنگر رُبایش شوهردیگران!!!ا
*
ممکن است کسانی هم بگویند که ازدواج هنرمند امری خصوصی است، بله، من هم قبول دارم که ازدواج یک هنرمند، حال یک ازدواج باشد یا چهار تا یا هشت تا، اگر از نوع ازدواج‌های عادی باشد، امری خصوصی است، اما اگر مانند هر چهار ازدواج گوگوش، به شکل رُبایشی صورت گرفته باشد، حتمن غیرعادی است و چنین هنرمندی مشکل شخصیتی و رفتاری دارد که ریشه‌ی آن نیز به دوران کودکی و نوجوانی‌اش بازمی‌گردد. این را از هر روان‌‍‌شناسی که دوست می‌‌دارید بپرسید.ا
*
هنرمندی که مشکل شخصیت و رفتار داشته باشد و از طریق بُت‌سازی و بُت‌پروری تا بدان‌جا رود که به‌عنوان هنرمند، الگوی جامعه قرار بگیرد، واویلا دارد!! جامعه‌ای که بُت‌های پوشالی می‌پروراند، هرگز رشد نخواهد کرد چه از نظر فرهنگی، چه سیاسی و چه اجتماعی.ا
*
چه‌گونه ممکن است شخصی هنرمند یا غیرهنرمند، شخصیت عادی داشته باشد اما هر چهار ازدواج‌اش از طریق ربودن شوهر و نامزد این و آن صورت بگیرد؟ بنابراین جامعه‌ی ما باید آگاه باشد که فرهنگ مسموم گذشته، از چه کسی برای‌شان بُت ساخته و مهم‌تر این‌که چرا چنین کاری کرده است؟ چرا عده‌ای اگرچه معدود، از بام تا شام، نقش این بُت را در ذهن دارند و از وصل و هجرش در برزخ به‌سر می‌برند؟ این بخت‌برگشته‌گان نا‌آگاه، زیاد هم مقصر نیستند، فرهنگ مسموم گذشته است که در این زمان نیز بی‌خود و بی‌جهت در ذهن‌های این بینوایان تزریق می‌شود و خود نیز بی‌خبرند.ا
*
همین آشفته‌گی شخصیتی و پریشانی رفتاری‌ست که سبب می‌شود گوگوش در نخستین کنفرانس مطبوعاتی خود در کانادا، همه‌ی ایرانیانی که به هر دلیلی، قاچاقی به تبعید و غربت رفته‌ بودند را گوسفند بنامد و همین شخصیت نابه‌هنجار است که سبب می‌شود به همکاران چندین و چند ساله‌ی خود در همان کنفرانس و جلوی چندین دوربین تصویربرداری توهین کند و همه را مبتذل‌ساز و مبتذل‌خوان بنامد و ویدیوی آن کنفرانس هم بین همه‌ی مردم ایرانی چه در ایران و چه در خارج از ایران پخش بشود و بعد در زمان عذرخواهی اجباری، فقط از طریق یک مجله از همکاران‌اش عذرخواهی کند، مجله‌ای که فقط در دسترس تعداد محدودی قرار می‌گیرد و مانند ویدیوی کنفرانس مزبور، همه جا پخش نمی‌شود.ا
*
و همین روان‌پریشی است که سبب می‌شود هنرمند خوش‌نام و نشان!! در برابر یک نفر به نام امیرقاسمی، چهارده تلویزیون را بسیج کند و او را دزد و ساواکی و کلاه‌بردار و هم‌دست عراقی‌ها بنامد و بعد ناگهان بی‌هیچ توضیحی، هزار دلار به همان دزد!!! کمک مالی کند و اعتبار پنجاه ساله‌اش را به امیرقاسمی بفروشد.ا
*
گوگوش بارها خودش گفته: من بازیگر آوازخوان‌ام. گمان می‌کنم این درست‌ترین حرفی است که در تمام طول زنده‌گی‌اش گفته باشد، به واقع نیز همین‌طور است و ایشان نه فقط بازیگر بیست‌وچند فیلم است که همه‌ی زنده‌گی‌اش را در مقابل چشم مردم فیلم بازی کرده است. مخاطب بخت‌برگشته ممکن است این را نداند اما خود گوگوش که خیلی خوب می‌داند و از فیلم‌های زنده‌گی‌اش آگاه است. به واقع چه عواملی سبب می‌شود که انسان خودش نباشد و مجبور شود که فیلم بازی کند؟ جالب است که او در این سن‌وسال هم هنوز در سکانس‌های مختلف فیلم زنده‌گی‌اش دست و پا می‌زند، هنوز هم دارد فیلم بازی می‌کند و مردم را رنگ‌روغن می‌زند!!ا
*
حرف‌های محمود قربانی که سرانجام هم قربانی شد، از این جهت مهم است که او کسی بود که گوگوش را به شهرت و محبوبیت رسانید، یعنی اگر محمود قربانی نبود، گوگوش هرگز گوگوش نمی‌شد و در حد همان کاباره مولن‌روژ باقی می‌ماند و از یادها می‌رفت. محمود قربانی بود که شرایط لازم را فراهم کرد تا درکمین نشسته‌گان جامعه، از او بُت پوشالی بسازند و تا جایگاه فرشته‌گان و پیامبران و قدیسان و حتا خدا، بالایش ببرند. گمان می‌کنم از این دیدگاه، برای محمود قربانی هیچ‌گونه بخششی جایز نیست، اگرچه که خودِ او هم در گردابی که ساخته بود، غرق شد. اما از دیدگاه دیگر باید از او تشکر کرد که برخی واقعیات را عنوان کرد.ا
*
بخش‌هایی از گفت‌وگوی محمود قربانی با مجله‌ی تهران را با هم مرور می‌کنیم. این نکته جای یادآوری دارد که سخنان محمود قربانی را از آن‌جایی آغاز می‌کنیم که وی تازه از امریکا به ایران برگشته بود و هتل کاباره‌ی میامی را اداره می‌کرد.ا
***

محمود قربانی:ا
&*
ا... با ایجاد هتل و کاباره‌ی جدید، کاباره‌ی قدیمی را تبدیل به دیسکو کردیم. جوان‌ها شب‌ها به دیسکو می‌آمدند و با آن‌که محیط دیسکو هم به‌اصطلاح جزو محیط‌های کلاس‌بالای شهر محسوب می‌شد، اما کاباره وضعیتی دیگر داشت. کاباره میامی جزو اماکنی بود که فقط گروه خاصی به آن آمدورفت داشتند، تجار و صاحبان صنایع، به‌ویژه وقتی میهمانی از خارج از کشور داشتند، این محل مورد استفاده‌ی آنان قرار می‌گرفت.ا
*
در این‌جا بد نیست توضیحی درباره‌ی هتل کاباره‌ی جدید میامی بدهم. هتل میامی دارای چهارصدوبیست اتاق بود و یک سالن عروسی و یک کافه‌تریا و سلف‌سرویس. کاباره میامی نیز سالنی با گنجایش یک‌هزار نفر داشت و صحنه‌ی آن نیز متحرک بود، یعنی کاری که تا سال‌های بعد و حتا تا امروز، خیلی کم و تنها در بزرگ‌ترین کاباره‌های جهان دیده شده است. علاوه بر این، محل کاباره‌ی قدیمی به‌عنوان دیسکو 007 مشغول کار بود.ا
*
به این شکل بود که کاباره‌ی جدید مشغول فعالیت شد و در همین اثنا من با دخترخانم زیبا و باخانواده‌ی بسیار محترمی آشنا شدم به‌نام شهین شهیدی که از خانواده‌های سرشناس تهران محسوب می‌شدند. من پس از آشنایی و چندبار آمدوشد با ایشان، همراه با خانواده‌ام به خواستگاری ایشان رفتم و نامزد شده و سپس عقد کردیم.ا
*
در همین حال، در کاباره‌ی جدید ما توانستیم با موافقت مسئولان وزارت امور خارجه، همواره از چهل هنرمند سرشناس خارجی برای اجرای بزرگ‌ترین شوهای جهان استفاده کنیم و برای آنان ویزا بگیریم.ا
*
اجازه بدهید همین‌جا یادآوری کنم آن‌ها که هم‌سن و سال من هستند می‌دانند که آن روزها در بیش‌تر محافل، جوان‌ها طرفدار رقص‌های راک‌اندرول، چاچا و مامبو بودند و من هم در این رابطه به دلیل علاقه‌ای که داشتم بسیار خوب می‌رقصیدم و شب‌ها اکثر اوقات همراه با همسرم، در محل دیسکو 007 ضمن اداره‌ی تشکیلات در صحنه می‌رقصیدم.ا
*
چند شب بود که مجبور بودم تنها در دیسکو باشم و اکثر کسانی که میهمان دیسکو بودند نیز آشنا بودند، اما خُب، گاهی اوقات هم می‌شد که کسانی برای نخستین بار به این محل می‌آمدند. در یکی از این شب‌ها، هنگامی‌که داشتم دیسکو را ترک می‌کردم، آقای مُسنی که دختر جوانی در کنار او نشسته بود از روی صندلی برخاست، مقابل‌ام ایستاد و بانهایت ادب گفت که می‌خواهد که من با دختر او برقصم!!!ا
*
آن شب کسی در دفتر منتظر من بود و به همین دلیل عذرخواهی کردم و سریع از سالن بیرون رفتم و ماجرا را هم فراموش کردم.ا
*
شب بعد در یک لحظه، چشم‌ام به همان آقا و دخترش افتاد. مجدد وی جلو آمد و مطلب دیشب را تکرار کرد ... این‌بار از دختر جوان دعوت کردم تا به اتفاق به پیست رقص برویم.ا
*
در آن لحظه «پپنیو دکابری» خواننده‌ی بزرگ ایتالیایی در دیسکو می‌خواند. از بند خواستم که آهنگ راک‌اندرول را بزنند و من به اتفاق دختر به صحنه رفتیم. دختر جوانی که شاید نوزده سال هم نداشت و این را هم بگویم که من بیش‌تر دوران زنده‌گی جوانی را تا آن روز را خارج از کشور گذرانده بودم.ا
*
انصافن دختر خوب می‌رقصید، بسیار هماهنگ بود... توجه‌ام را جلب کرده بود ... آهنگ راک تمام شد. معروف‌ترین آهنگ دکابری، آهنگ «روبرتا» یک آهنگ آرام بود، او بلافاصله پس از راک، روبرتا را خواند... من رقص را با دختر ادامه دادم و این‌جا دانستم که این دختر کسی نیست به‌جز فایقه آتشین...ا
*
البته نکته‌ی قابل توجه این بود که من به هیچ وجه نمی‌دانستم فایقه آتشین کیست؟ چرا که سال‌ها در خارج از کشور بودم و پس از بازگشت به ایران نیز آن‌قدر درگیر کار ساختمان هتل بودم که فرصت و امکان این نبود که در جریان همه‌ی مسایل قرار داشته باشم.ا
*
البته این را هم برای روشن شدن ذهن خواننده‌گان ارجمند بیفزایم که ما در باره‌ی خانم گوگوش در سن هجده ساله‌گی حرف می‌زنیم، یعنی دورانی که او هنوز به شهرت نرسیده بود و پس از یک دوره کار سخت، همراه با مرحوم پدرش اندک زمانی بود که کار خواننده‌گی را آغاز کرده بود. او هنوز حتا یک ترانه‌ی مستقل هم از خودش نداشت.ا
*
ادامه دارد...ا
*
*
سوم بهمن‌ماه 1388 خورشیدی
*

Tuesday, January 19, 2010

مجله‌ی جوانان - سال 1358

گزارش خبرنگار مجله‌ی جوانان در امریکا درباره‌ی گوگوش
*
سال 1358
*
مجله‌ی جوانان - سال 1358: گزارش تلفنی خبرنگار ما از کالیفرنیای امریکا حاکی از این است که گوگوش هنرپیشه و خواننده‌ی پول‌ساز ایرانی که درآمد وی در ایران شبی حداقل ده‌هزار تومان بود، در وضع مالی بسیار بدی قرار دارد و به علت ناراحتی‌های عصبی و روانی، روزی حداقل یک‌هزار دلار مصرف کوکائین دارد و همه‌ی پشتوانه‌ی مالی وی در این راه خرج شده و درضمن کاباره‌ای که وی در آن‌جا برنامه داشته، او را جواب کرده است زیرا در آخرین شب، گوگوش درحالی‌که پتویی دور خود پیچیده و کاملن آشفته بوده، روی صحنه آمده و مدیر کاباره به‌ناچار او را جواب کرده است.ا
*
گوگوش به‌ناچار برای ادامه‌ی زنده‌گی، به پیشنهاد کاباره درویش در نیویورک به آن شهر رفته است. گوگوش با شوهرش همایون مصداقی، در تنگنای مالی قرار دارند.ا
*
*
بیست‌ونهم دی‌ماه 1388 خورشیدی
*

Friday, January 15, 2010

Episode/N78

شماره‌ی هفتادوهشت مجله‌ی اپیزود منتشر شد:ا
*
*
*
*
*
بیست‌وششم دی‌ماه 1388 خورشیدی
*

Friday, January 8, 2010

دستگیری به چه جُرمی؟

خبر خنده‌دار
*
برخی خبرهای رسیده به‌حدی خنده‌دار است که باعث حیرت می‌شود که چه کسانی ممکن است چنین خبرهای کذبی را باور کنند؟ یعنی واقعن کسانی هم هستند که چنین خبرهای مضحکی را باور کنند؟
*
یکی از خنده‌دارترین خبرهای اخیر این بود که قرار است که در نوروز 89 که گوگوش در دوبی کنسرت دارد، ایشان را دستگیر کنند!!! (شلیک خنده)ا
*
البته در خبر مربوطه نیامده بود که گوگوش قرار است به چه جُرمی و از طرف چه کسی دستگیر شود!! اما علمای تفسیر کننده‌ی این خبر!!! معتقدند که این خبر را هنرمندان دیگری که در دوبی کنسرت دارند به دلیل حسادت و بدخواهی پخش کرده‌اند!!!ا
*
من نمی‌دانم در نوروز 89 کدام هنرمندان در دوبی کنسرت دارند، اما به هنرمندانی که عیدنوروز را در دوبی به سر خواهند برد، چه مرد و چه زن، چه با کنسرت و چه بی‌کنسرت، اکیدن توصیه می‌کنم که دست از حسادت و بدخواهی بردارند و این‌قدر به این ملکه‌ی دروغ و ریا حسودی نکنند!!!ا
*
اما حقیقت این است که منبع سازنده‌ی چنین خبر خنده‌داری، هنرمندان نیستند بلکه کسانی که به نحوی دست‌اندرکار کنسرت گوگوش هستند این خبر را ساخته‌اند. چرا؟ برای داغ کردن کنسرت و جذب مردم. در واقع چاره‌ای نیز به جز این ندارند، اما چرا این خبر دروغ را کمی منطقی‌تر نساختند؟ چرا تا این حد مضحک؟
*
اصولن کسی به نام گوگوش به چه دلیل باید دستگیر شود؟ مبارز است؟ نویسنده است؟ دانشجوست؟ استاد دانشگاه است؟ تئوریسین سیاسی‌ست؟ روزنامه‌نگار است؟ در حزب خاصی فعالیت دارد؟ در وبلاگِ مسخره و درپیت‌اش مطالب سیاسی می‌نویسد؟ آخر چه‌کاره است؟
*
حتا در اوایل انقلاب هم گوگوش به دلیل مسایل سیاسی دستگیر نشد، بلکه دستگیری‌اش از جانب منکرات بود و دلیل دستگیری‌اش نیز رواج فساد و فحشا. فکر می‌کنید اگر او جُرم سیاسی داشت، در آن بحبوحه‌ی اعدام و تیرباران، وی را فقط با یک ماه زندانی کردن، آزاد می‌کردند؟
*
این کوته‌فکران بی‌سواد که چنین خبرهایی را می‌سازند و می‌خواهند مردم را تحت تاثیر قرار دهند، پیش خود چه فکری می‌کنند؟ صدالبته که بر این موضوع خیلی خوب واقف‌اند که گوگوش کسی‌ست که باید با ساختن شایعه و خبر و جنجال نام‌اش مطرح شود. در این مورد البته حق دارند، اما کاش خبر منطقی‌تری می‌ساختند.ا
*
در واقع همان‌طور که همه می‌دانند گوگوش در زمان پیش از انقلاب، با جار و جنجال‌ها و شایعات رنگارنگ عشقی که در روزنامه‌ها منتشر می‌شد، نام‌اش بر سر زبان‌ها می‌افتاد، اما حالا که تبدیل به زنی پُرسن و سال شده و شایعات عشقی دیگر به مادربزرگ نمی‌آید، از فضای سیاست‌زده‌ی کنونی سوءاستفاده می‌کنند و اینک برای‌اش شایعه‌ی دستگیری می‌سازند، وای که چه شایعه‌ی خنده‌داری!!ا
*
فقط یک نفر پاسخ بدهد که گوگوش را به چه دلیلی می‌خواهند دستگیر کنند؟ دستگیری یک آدم ِ«باری به‌هرجهت» با چهار کلاس سواد ابتدایی، کسی که حتا حرف زدن معمولی‌اش هم پُر از ایراد و اشکال است، کسی که در طول زنده‌گی‌اش به جز«مرد» به چیز دیگری فکر نکرده، به چه دردی می‌خورد؟ بزرگ‌ترین هنر گوگوش از ابتدا تا به اکنون، دزدیدن شوهر این و آن بوده است، باور نمی‌کنید فقط به ازدواج‌های رسمی او توجه کنید. فعلن کاری به غیررسمی‌ها ندارم و در زمان مناسب به آن خواهیم پرداخت، اما فعلن به چهار ازدواج رسمی گوگوش توجه کنید و ببینید که کدام ازدواج‌اش به شکل عادی و بدون سرقت بوده است؟
*
محمود قربانی زن‌عقدی‌اش خانم شهین را طلاق داد وبا گوگوش ازدواج کرد. شرح این ازدواج در مصاحبه‌ی محمود قربانی با مجله‌ی تهران آمده است که حتمن در زمان مناسب به این مصاحبه خواهیم پرداخت. مصاحبه‌ای که محمود قربانی به صراحت عنوان کرد با این‌که من زن عقدی داشتم اما گوگوش خودش را به من چسباند و به هر شکلی بود توجه مرا جلب کرد. ا
*
گوگوش و پوری بنایی دوستان صمیمی بودند، برای ازدواج دوم اما، بهروز وثوقی را از دوست صمیمی‌اش پوری بنایی دزدید و نامزدی آن‌ها را به هم زد. شوهر سوم‌اش«همایون مصداقی»، نامزد خانم رامش بود، او را نیز از چنگ رامش بیرون کشید. مسعود کیمیایی را هم که از خانم گیتی دزدید، با این‌که با خانم گیتی دوست بود. جالب است شرح شوهردزدی گوگوش از خانم گیتی در سایت رسمی گیتی و نیز در دانش‌نامه‌ی ویکی‌پدیا آمده است.ا
*
این از چهار ازدواج رسمی ایشان، حالا وای به حال غیررسمی‌ها!!!ا
*
البته شاید می‌خواهند ایشان را در کنسرت دوبی، به جُرم شوهردزدی دستگیر کنند، ولی فکر می‌کنم برای این کار کمی دیر شده باشد، باید زودتر اقدام می‌کردند!!ا
*
از نظر اخلاقی هم که ایشان آدم متعادلی نیست، حتا برای حرف خودش هم ارزش قایل نمی‌شود، یک روز می‌گوید دوبی بد است، به من تحمیل شد، گزینش من نبود، هر کسی رفت دوبی باید خلیج فارس بخواند، در آگهی‌اش اسم خلیج فارس را بیاورد، و روز دیگر بی هیچ یادی از خلیج فارس، به دوبی که گزینش‌اش نبود و به وی تحمیل شده بود، می‌رود و انگار که آن حرف‌ها گفته‌ی او نبوده، خُب این نشان دهنده‌ی عدم تعادل اخلاقی گوگوش است.ا
*
یک روز می‌گوید امیرقاسمی دزد و کلاه‌بردار است و پول‌های مرا بالا کشیده و طرف را به دادگاه می‌کشاند، روز دیگر هزار دلار به امیرقاسمی کمک می‌کند، چنین شخصی آیا تعادل روانی دارد؟
*
یک روز دست‌بند سبز به دست‌اش می‌بندد و جوّگیر و سبززده می‌شود، روز دیگر برای اجرای کنسرت، نخستین کاری که می‌کند این است که دست‌بند سبز را از دست‌اش بیرون می‌آورد و سبز بی سبز!! چنین شخصی آیا می‌تواند تعادل روحی داشته باشد؟
ا*
باری، کسی که حتا برای حرف‌های خودش هم اعتباری قایل نیست و اصولن تعادل روانی و اخلاقی ندارد، چرا باید دستگیر شود؟ اصلن چرا باید مورد حسادت هنرمندان دیگر قرار بگیرد؟ مگر هنرمندان دیگر به وضعیت گوگوش واقف نیستند؟ هنرمندان دیگر به چه چیز این خانم حسادت می‌کنند؟ به عدم تعادل روانی‌اش؟
*
به منبع سازنده‌ی این خبر دروغ، توصیه می‌کنم که یا خبر نسازد، یا خبری بسازد که مردم را از خنده روده‌بُر نکند. بگذارید در چنین شرایط سیاسی حادی، در شرایطی که خون جوانان ایرانی به ناحق به زمین ریخته می‌شود، در شرایطی که مردم ایران در بدترین شرایط ممکن زنده‌گی می‌کنند، در فضایی که جوانان بی‌گناه ایرانی در زندان‌ها به سر می‌برند و خانواده‌های زیادی عزادار هستند، گوگوش باز هم به دوبی برود و قرو قنبیله به راه بیندازد و سکینه دایی‌قزی بخواند وعده‌ای ابله بی‌درد هم برای‌اش هورا بکشند، خدا را شکر که طایفه‌ی ابلهان بی‌درد، تعداد محدودی است که بود و نبودشان فرقی به حال جامعه‌ی ایران ندارد. پس بگذارید طرف به کنسرت‌بازی‌اش برسد و خواهشن دیگر خبر نسازید.
ا
*
*
هجدهم دی‌ماه 1388 خورشیدی
*