Wednesday, September 9, 2009

دل‌نوشته‌يی برای من و ما

من رها گشته‌ام، رها
٭
٭
همه‌ی ستاره‌های عشق بی‌دليل‌ام را از قلب‌ام جمع كردم و در جعبه‌يی قرمز رنگ ريختم. جعبه ستاره‌باران شد. با روبان راه‌راه قرمز و سفيد آراستم‌اش و بی‌پروا به تو تقديم كردم.ر
٭
بس‌كه شلخته بودی و بی‌سليقه، جعبه از دست‌ات افتاد و ستاره‌های عشق‌ام روی زمين ولو شدند!! خوش‌بينانه ‌انديشيدم زمين هم جای مناسبی‌‌ست برای رويش دوباره‌ی جوانه‌های عشق...ر
٭
پس وسوسه شدم به شيوه‌ی«فروغ»عشق‌ام را در باغچه بكارم و بعد بنشينم و با خود زمزمه كنم:«سبز خواهم شد، می‌دانم، می‌دانم، می‌دانم...»ا
٭
ستاره‌های عشق اما از روی زمين جمع نشد، رويش جوانه‌وار خشكيد و عشق ديروز، دور از تداوم نور و نوا، در خاكستر شبانه به ميهمانی لالايی رفت... و من از رود سرشك شب، دل تكاندم ... و سبز شدم.ر
٭
ديگر آينه‌ی تمام‌نمای تو نيستم با ترك‌هايی عميق و تصويری پاره ... ديگر خودم هستم در سبزآباد شعرهايم.ر
٭٭
می‌خندم و آينه از صدايم نمی‌شكند. ديگر كسی نيست كه دستان مرا به بوسه‌ی شلاق‌اش بفريبد.ر
٭٭
از كوچه‌های نمور و تاريك ديروز عبور كرده‌ام... از زمستان‌خوابی ديرسال گذشته‌ام.ا
٭
از انبوه سلسله‌هايی كه ساق‌های دهان مرا زنجير در زنجير كرده بودند، گريخته‌ام ... به اندازه‌ی همه‌ی سروهای جهان آزاد شده‌ام.ر
٭٭
اينك من خودم هستم كه زبانی سرخ دارم و سری سبز... ديگر بهار را پشت انتظاری شيشه‌ای نمی‌بينم.ر
٭
بيرون پريده‌ام از تمامی حجم اندوه‌ام ... آزاد شده‌ام از آواز زرد پرنده‌ی سوگوار.ر
٭
به من شادباش بگوييد!ا
٭
من رها گشته‌ام، رها...ر
٭
٭
آنسه
نوزدهم شهريور ماه 1388 خورشيدی
٭
٭