مروری بر گفتههای محمود قربانی
*
در مطلبی که چندی پیش باعنوان «خبرخندهدار» در دلکده انتشار یافت، اشارهای شد به گفتوگوی «محمود قربانی» با مجلهی تهران و اینکه در فرصتی مناسب این گفتوگو را با هم مرور خواهیم کرد. اینک فرصت مناسب فرارسیده است و به این گفتوگوی جالب خواهیم پرداخت.ا
*
نخست اینکه گفتوگوی موردنظر، مربوط به اوایل سالهای 2000 است. دوم اینکه این گفتوگو حاوی نکات بسیار جالب و ظریفی از زندهگی گوگوش است و با اینکه من یقین میدانم محمود قربانی با این همه حرف و سخنی که گفته، باز هم رعایت کرده و همهی نکات را عنوان نکرده است، اما همین اندازه نیز کافیست تا دلیل برخی رفتارهای اجتماعی نابههنجار این بانوی هنرمند، شفافسازی شود.ا
*
محمود قربانی نخستین شوهر رسمی گوگوش است، مردی که برای ازدواج با گوگوش، ناچار شد از همسرش جدا شود. همانگونه که قبلن نیز اشاره کردم، هر چهار ازدواج رسمی گوگوش از همین سنگر انجام شده، از سنگر رُبایش شوهردیگران!!!ا
*
ممکن است کسانی هم بگویند که ازدواج هنرمند امری خصوصی است، بله، من هم قبول دارم که ازدواج یک هنرمند، حال یک ازدواج باشد یا چهار تا یا هشت تا، اگر از نوع ازدواجهای عادی باشد، امری خصوصی است، اما اگر مانند هر چهار ازدواج گوگوش، به شکل رُبایشی صورت گرفته باشد، حتمن غیرعادی است و چنین هنرمندی مشکل شخصیتی و رفتاری دارد که ریشهی آن نیز به دوران کودکی و نوجوانیاش بازمیگردد. این را از هر روانشناسی که دوست میدارید بپرسید.ا
*
هنرمندی که مشکل شخصیت و رفتار داشته باشد و از طریق بُتسازی و بُتپروری تا بدانجا رود که بهعنوان هنرمند، الگوی جامعه قرار بگیرد، واویلا دارد!! جامعهای که بُتهای پوشالی میپروراند، هرگز رشد نخواهد کرد چه از نظر فرهنگی، چه سیاسی و چه اجتماعی.ا
*
چهگونه ممکن است شخصی هنرمند یا غیرهنرمند، شخصیت عادی داشته باشد اما هر چهار ازدواجاش از طریق ربودن شوهر و نامزد این و آن صورت بگیرد؟ بنابراین جامعهی ما باید آگاه باشد که فرهنگ مسموم گذشته، از چه کسی برایشان بُت ساخته و مهمتر اینکه چرا چنین کاری کرده است؟ چرا عدهای اگرچه معدود، از بام تا شام، نقش این بُت را در ذهن دارند و از وصل و هجرش در برزخ بهسر میبرند؟ این بختبرگشتهگان ناآگاه، زیاد هم مقصر نیستند، فرهنگ مسموم گذشته است که در این زمان نیز بیخود و بیجهت در ذهنهای این بینوایان تزریق میشود و خود نیز بیخبرند.ا
*
همین آشفتهگی شخصیتی و پریشانی رفتاریست که سبب میشود گوگوش در نخستین کنفرانس مطبوعاتی خود در کانادا، همهی ایرانیانی که به هر دلیلی، قاچاقی به تبعید و غربت رفته بودند را گوسفند بنامد و همین شخصیت نابههنجار است که سبب میشود به همکاران چندین و چند سالهی خود در همان کنفرانس و جلوی چندین دوربین تصویربرداری توهین کند و همه را مبتذلساز و مبتذلخوان بنامد و ویدیوی آن کنفرانس هم بین همهی مردم ایرانی چه در ایران و چه در خارج از ایران پخش بشود و بعد در زمان عذرخواهی اجباری، فقط از طریق یک مجله از همکاراناش عذرخواهی کند، مجلهای که فقط در دسترس تعداد محدودی قرار میگیرد و مانند ویدیوی کنفرانس مزبور، همه جا پخش نمیشود.ا
*
و همین روانپریشی است که سبب میشود هنرمند خوشنام و نشان!! در برابر یک نفر به نام امیرقاسمی، چهارده تلویزیون را بسیج کند و او را دزد و ساواکی و کلاهبردار و همدست عراقیها بنامد و بعد ناگهان بیهیچ توضیحی، هزار دلار به همان دزد!!! کمک مالی کند و اعتبار پنجاه سالهاش را به امیرقاسمی بفروشد.ا
*
گوگوش بارها خودش گفته: من بازیگر آوازخوانام. گمان میکنم این درستترین حرفی است که در تمام طول زندهگیاش گفته باشد، به واقع نیز همینطور است و ایشان نه فقط بازیگر بیستوچند فیلم است که همهی زندهگیاش را در مقابل چشم مردم فیلم بازی کرده است. مخاطب بختبرگشته ممکن است این را نداند اما خود گوگوش که خیلی خوب میداند و از فیلمهای زندهگیاش آگاه است. به واقع چه عواملی سبب میشود که انسان خودش نباشد و مجبور شود که فیلم بازی کند؟ جالب است که او در این سنوسال هم هنوز در سکانسهای مختلف فیلم زندهگیاش دست و پا میزند، هنوز هم دارد فیلم بازی میکند و مردم را رنگروغن میزند!!ا
*
حرفهای محمود قربانی که سرانجام هم قربانی شد، از این جهت مهم است که او کسی بود که گوگوش را به شهرت و محبوبیت رسانید، یعنی اگر محمود قربانی نبود، گوگوش هرگز گوگوش نمیشد و در حد همان کاباره مولنروژ باقی میماند و از یادها میرفت. محمود قربانی بود که شرایط لازم را فراهم کرد تا درکمین نشستهگان جامعه، از او بُت پوشالی بسازند و تا جایگاه فرشتهگان و پیامبران و قدیسان و حتا خدا، بالایش ببرند. گمان میکنم از این دیدگاه، برای محمود قربانی هیچگونه بخششی جایز نیست، اگرچه که خودِ او هم در گردابی که ساخته بود، غرق شد. اما از دیدگاه دیگر باید از او تشکر کرد که برخی واقعیات را عنوان کرد.ا
*
بخشهایی از گفتوگوی محمود قربانی با مجلهی تهران را با هم مرور میکنیم. این نکته جای یادآوری دارد که سخنان محمود قربانی را از آنجایی آغاز میکنیم که وی تازه از امریکا به ایران برگشته بود و هتل کابارهی میامی را اداره میکرد.ا
*
نخست اینکه گفتوگوی موردنظر، مربوط به اوایل سالهای 2000 است. دوم اینکه این گفتوگو حاوی نکات بسیار جالب و ظریفی از زندهگی گوگوش است و با اینکه من یقین میدانم محمود قربانی با این همه حرف و سخنی که گفته، باز هم رعایت کرده و همهی نکات را عنوان نکرده است، اما همین اندازه نیز کافیست تا دلیل برخی رفتارهای اجتماعی نابههنجار این بانوی هنرمند، شفافسازی شود.ا
*
محمود قربانی نخستین شوهر رسمی گوگوش است، مردی که برای ازدواج با گوگوش، ناچار شد از همسرش جدا شود. همانگونه که قبلن نیز اشاره کردم، هر چهار ازدواج رسمی گوگوش از همین سنگر انجام شده، از سنگر رُبایش شوهردیگران!!!ا
*
ممکن است کسانی هم بگویند که ازدواج هنرمند امری خصوصی است، بله، من هم قبول دارم که ازدواج یک هنرمند، حال یک ازدواج باشد یا چهار تا یا هشت تا، اگر از نوع ازدواجهای عادی باشد، امری خصوصی است، اما اگر مانند هر چهار ازدواج گوگوش، به شکل رُبایشی صورت گرفته باشد، حتمن غیرعادی است و چنین هنرمندی مشکل شخصیتی و رفتاری دارد که ریشهی آن نیز به دوران کودکی و نوجوانیاش بازمیگردد. این را از هر روانشناسی که دوست میدارید بپرسید.ا
*
هنرمندی که مشکل شخصیت و رفتار داشته باشد و از طریق بُتسازی و بُتپروری تا بدانجا رود که بهعنوان هنرمند، الگوی جامعه قرار بگیرد، واویلا دارد!! جامعهای که بُتهای پوشالی میپروراند، هرگز رشد نخواهد کرد چه از نظر فرهنگی، چه سیاسی و چه اجتماعی.ا
*
چهگونه ممکن است شخصی هنرمند یا غیرهنرمند، شخصیت عادی داشته باشد اما هر چهار ازدواجاش از طریق ربودن شوهر و نامزد این و آن صورت بگیرد؟ بنابراین جامعهی ما باید آگاه باشد که فرهنگ مسموم گذشته، از چه کسی برایشان بُت ساخته و مهمتر اینکه چرا چنین کاری کرده است؟ چرا عدهای اگرچه معدود، از بام تا شام، نقش این بُت را در ذهن دارند و از وصل و هجرش در برزخ بهسر میبرند؟ این بختبرگشتهگان ناآگاه، زیاد هم مقصر نیستند، فرهنگ مسموم گذشته است که در این زمان نیز بیخود و بیجهت در ذهنهای این بینوایان تزریق میشود و خود نیز بیخبرند.ا
*
همین آشفتهگی شخصیتی و پریشانی رفتاریست که سبب میشود گوگوش در نخستین کنفرانس مطبوعاتی خود در کانادا، همهی ایرانیانی که به هر دلیلی، قاچاقی به تبعید و غربت رفته بودند را گوسفند بنامد و همین شخصیت نابههنجار است که سبب میشود به همکاران چندین و چند سالهی خود در همان کنفرانس و جلوی چندین دوربین تصویربرداری توهین کند و همه را مبتذلساز و مبتذلخوان بنامد و ویدیوی آن کنفرانس هم بین همهی مردم ایرانی چه در ایران و چه در خارج از ایران پخش بشود و بعد در زمان عذرخواهی اجباری، فقط از طریق یک مجله از همکاراناش عذرخواهی کند، مجلهای که فقط در دسترس تعداد محدودی قرار میگیرد و مانند ویدیوی کنفرانس مزبور، همه جا پخش نمیشود.ا
*
و همین روانپریشی است که سبب میشود هنرمند خوشنام و نشان!! در برابر یک نفر به نام امیرقاسمی، چهارده تلویزیون را بسیج کند و او را دزد و ساواکی و کلاهبردار و همدست عراقیها بنامد و بعد ناگهان بیهیچ توضیحی، هزار دلار به همان دزد!!! کمک مالی کند و اعتبار پنجاه سالهاش را به امیرقاسمی بفروشد.ا
*
گوگوش بارها خودش گفته: من بازیگر آوازخوانام. گمان میکنم این درستترین حرفی است که در تمام طول زندهگیاش گفته باشد، به واقع نیز همینطور است و ایشان نه فقط بازیگر بیستوچند فیلم است که همهی زندهگیاش را در مقابل چشم مردم فیلم بازی کرده است. مخاطب بختبرگشته ممکن است این را نداند اما خود گوگوش که خیلی خوب میداند و از فیلمهای زندهگیاش آگاه است. به واقع چه عواملی سبب میشود که انسان خودش نباشد و مجبور شود که فیلم بازی کند؟ جالب است که او در این سنوسال هم هنوز در سکانسهای مختلف فیلم زندهگیاش دست و پا میزند، هنوز هم دارد فیلم بازی میکند و مردم را رنگروغن میزند!!ا
*
حرفهای محمود قربانی که سرانجام هم قربانی شد، از این جهت مهم است که او کسی بود که گوگوش را به شهرت و محبوبیت رسانید، یعنی اگر محمود قربانی نبود، گوگوش هرگز گوگوش نمیشد و در حد همان کاباره مولنروژ باقی میماند و از یادها میرفت. محمود قربانی بود که شرایط لازم را فراهم کرد تا درکمین نشستهگان جامعه، از او بُت پوشالی بسازند و تا جایگاه فرشتهگان و پیامبران و قدیسان و حتا خدا، بالایش ببرند. گمان میکنم از این دیدگاه، برای محمود قربانی هیچگونه بخششی جایز نیست، اگرچه که خودِ او هم در گردابی که ساخته بود، غرق شد. اما از دیدگاه دیگر باید از او تشکر کرد که برخی واقعیات را عنوان کرد.ا
*
بخشهایی از گفتوگوی محمود قربانی با مجلهی تهران را با هم مرور میکنیم. این نکته جای یادآوری دارد که سخنان محمود قربانی را از آنجایی آغاز میکنیم که وی تازه از امریکا به ایران برگشته بود و هتل کابارهی میامی را اداره میکرد.ا
***
محمود قربانی:ا
&*
ا... با ایجاد هتل و کابارهی جدید، کابارهی قدیمی را تبدیل به دیسکو کردیم. جوانها شبها به دیسکو میآمدند و با آنکه محیط دیسکو هم بهاصطلاح جزو محیطهای کلاسبالای شهر محسوب میشد، اما کاباره وضعیتی دیگر داشت. کاباره میامی جزو اماکنی بود که فقط گروه خاصی به آن آمدورفت داشتند، تجار و صاحبان صنایع، بهویژه وقتی میهمانی از خارج از کشور داشتند، این محل مورد استفادهی آنان قرار میگرفت.ا
*
در اینجا بد نیست توضیحی دربارهی هتل کابارهی جدید میامی بدهم. هتل میامی دارای چهارصدوبیست اتاق بود و یک سالن عروسی و یک کافهتریا و سلفسرویس. کاباره میامی نیز سالنی با گنجایش یکهزار نفر داشت و صحنهی آن نیز متحرک بود، یعنی کاری که تا سالهای بعد و حتا تا امروز، خیلی کم و تنها در بزرگترین کابارههای جهان دیده شده است. علاوه بر این، محل کابارهی قدیمی بهعنوان دیسکو 007 مشغول کار بود.ا
*
به این شکل بود که کابارهی جدید مشغول فعالیت شد و در همین اثنا من با دخترخانم زیبا و باخانوادهی بسیار محترمی آشنا شدم بهنام شهین شهیدی که از خانوادههای سرشناس تهران محسوب میشدند. من پس از آشنایی و چندبار آمدوشد با ایشان، همراه با خانوادهام به خواستگاری ایشان رفتم و نامزد شده و سپس عقد کردیم.ا
*
در همین حال، در کابارهی جدید ما توانستیم با موافقت مسئولان وزارت امور خارجه، همواره از چهل هنرمند سرشناس خارجی برای اجرای بزرگترین شوهای جهان استفاده کنیم و برای آنان ویزا بگیریم.ا
*
اجازه بدهید همینجا یادآوری کنم آنها که همسن و سال من هستند میدانند که آن روزها در بیشتر محافل، جوانها طرفدار رقصهای راکاندرول، چاچا و مامبو بودند و من هم در این رابطه به دلیل علاقهای که داشتم بسیار خوب میرقصیدم و شبها اکثر اوقات همراه با همسرم، در محل دیسکو 007 ضمن ادارهی تشکیلات در صحنه میرقصیدم.ا
*
چند شب بود که مجبور بودم تنها در دیسکو باشم و اکثر کسانی که میهمان دیسکو بودند نیز آشنا بودند، اما خُب، گاهی اوقات هم میشد که کسانی برای نخستین بار به این محل میآمدند. در یکی از این شبها، هنگامیکه داشتم دیسکو را ترک میکردم، آقای مُسنی که دختر جوانی در کنار او نشسته بود از روی صندلی برخاست، مقابلام ایستاد و بانهایت ادب گفت که میخواهد که من با دختر او برقصم!!!ا
*
آن شب کسی در دفتر منتظر من بود و به همین دلیل عذرخواهی کردم و سریع از سالن بیرون رفتم و ماجرا را هم فراموش کردم.ا
*
شب بعد در یک لحظه، چشمام به همان آقا و دخترش افتاد. مجدد وی جلو آمد و مطلب دیشب را تکرار کرد ... اینبار از دختر جوان دعوت کردم تا به اتفاق به پیست رقص برویم.ا
*
در آن لحظه «پپنیو دکابری» خوانندهی بزرگ ایتالیایی در دیسکو میخواند. از بند خواستم که آهنگ راکاندرول را بزنند و من به اتفاق دختر به صحنه رفتیم. دختر جوانی که شاید نوزده سال هم نداشت و این را هم بگویم که من بیشتر دوران زندهگی جوانی را تا آن روز را خارج از کشور گذرانده بودم.ا
*
انصافن دختر خوب میرقصید، بسیار هماهنگ بود... توجهام را جلب کرده بود ... آهنگ راک تمام شد. معروفترین آهنگ دکابری، آهنگ «روبرتا» یک آهنگ آرام بود، او بلافاصله پس از راک، روبرتا را خواند... من رقص را با دختر ادامه دادم و اینجا دانستم که این دختر کسی نیست بهجز فایقه آتشین...ا
*
البته نکتهی قابل توجه این بود که من به هیچ وجه نمیدانستم فایقه آتشین کیست؟ چرا که سالها در خارج از کشور بودم و پس از بازگشت به ایران نیز آنقدر درگیر کار ساختمان هتل بودم که فرصت و امکان این نبود که در جریان همهی مسایل قرار داشته باشم.ا
*
البته این را هم برای روشن شدن ذهن خوانندهگان ارجمند بیفزایم که ما در بارهی خانم گوگوش در سن هجده سالهگی حرف میزنیم، یعنی دورانی که او هنوز به شهرت نرسیده بود و پس از یک دوره کار سخت، همراه با مرحوم پدرش اندک زمانی بود که کار خوانندهگی را آغاز کرده بود. او هنوز حتا یک ترانهی مستقل هم از خودش نداشت.ا
ا... با ایجاد هتل و کابارهی جدید، کابارهی قدیمی را تبدیل به دیسکو کردیم. جوانها شبها به دیسکو میآمدند و با آنکه محیط دیسکو هم بهاصطلاح جزو محیطهای کلاسبالای شهر محسوب میشد، اما کاباره وضعیتی دیگر داشت. کاباره میامی جزو اماکنی بود که فقط گروه خاصی به آن آمدورفت داشتند، تجار و صاحبان صنایع، بهویژه وقتی میهمانی از خارج از کشور داشتند، این محل مورد استفادهی آنان قرار میگرفت.ا
*
در اینجا بد نیست توضیحی دربارهی هتل کابارهی جدید میامی بدهم. هتل میامی دارای چهارصدوبیست اتاق بود و یک سالن عروسی و یک کافهتریا و سلفسرویس. کاباره میامی نیز سالنی با گنجایش یکهزار نفر داشت و صحنهی آن نیز متحرک بود، یعنی کاری که تا سالهای بعد و حتا تا امروز، خیلی کم و تنها در بزرگترین کابارههای جهان دیده شده است. علاوه بر این، محل کابارهی قدیمی بهعنوان دیسکو 007 مشغول کار بود.ا
*
به این شکل بود که کابارهی جدید مشغول فعالیت شد و در همین اثنا من با دخترخانم زیبا و باخانوادهی بسیار محترمی آشنا شدم بهنام شهین شهیدی که از خانوادههای سرشناس تهران محسوب میشدند. من پس از آشنایی و چندبار آمدوشد با ایشان، همراه با خانوادهام به خواستگاری ایشان رفتم و نامزد شده و سپس عقد کردیم.ا
*
در همین حال، در کابارهی جدید ما توانستیم با موافقت مسئولان وزارت امور خارجه، همواره از چهل هنرمند سرشناس خارجی برای اجرای بزرگترین شوهای جهان استفاده کنیم و برای آنان ویزا بگیریم.ا
*
اجازه بدهید همینجا یادآوری کنم آنها که همسن و سال من هستند میدانند که آن روزها در بیشتر محافل، جوانها طرفدار رقصهای راکاندرول، چاچا و مامبو بودند و من هم در این رابطه به دلیل علاقهای که داشتم بسیار خوب میرقصیدم و شبها اکثر اوقات همراه با همسرم، در محل دیسکو 007 ضمن ادارهی تشکیلات در صحنه میرقصیدم.ا
*
چند شب بود که مجبور بودم تنها در دیسکو باشم و اکثر کسانی که میهمان دیسکو بودند نیز آشنا بودند، اما خُب، گاهی اوقات هم میشد که کسانی برای نخستین بار به این محل میآمدند. در یکی از این شبها، هنگامیکه داشتم دیسکو را ترک میکردم، آقای مُسنی که دختر جوانی در کنار او نشسته بود از روی صندلی برخاست، مقابلام ایستاد و بانهایت ادب گفت که میخواهد که من با دختر او برقصم!!!ا
*
آن شب کسی در دفتر منتظر من بود و به همین دلیل عذرخواهی کردم و سریع از سالن بیرون رفتم و ماجرا را هم فراموش کردم.ا
*
شب بعد در یک لحظه، چشمام به همان آقا و دخترش افتاد. مجدد وی جلو آمد و مطلب دیشب را تکرار کرد ... اینبار از دختر جوان دعوت کردم تا به اتفاق به پیست رقص برویم.ا
*
در آن لحظه «پپنیو دکابری» خوانندهی بزرگ ایتالیایی در دیسکو میخواند. از بند خواستم که آهنگ راکاندرول را بزنند و من به اتفاق دختر به صحنه رفتیم. دختر جوانی که شاید نوزده سال هم نداشت و این را هم بگویم که من بیشتر دوران زندهگی جوانی را تا آن روز را خارج از کشور گذرانده بودم.ا
*
انصافن دختر خوب میرقصید، بسیار هماهنگ بود... توجهام را جلب کرده بود ... آهنگ راک تمام شد. معروفترین آهنگ دکابری، آهنگ «روبرتا» یک آهنگ آرام بود، او بلافاصله پس از راک، روبرتا را خواند... من رقص را با دختر ادامه دادم و اینجا دانستم که این دختر کسی نیست بهجز فایقه آتشین...ا
*
البته نکتهی قابل توجه این بود که من به هیچ وجه نمیدانستم فایقه آتشین کیست؟ چرا که سالها در خارج از کشور بودم و پس از بازگشت به ایران نیز آنقدر درگیر کار ساختمان هتل بودم که فرصت و امکان این نبود که در جریان همهی مسایل قرار داشته باشم.ا
*
البته این را هم برای روشن شدن ذهن خوانندهگان ارجمند بیفزایم که ما در بارهی خانم گوگوش در سن هجده سالهگی حرف میزنیم، یعنی دورانی که او هنوز به شهرت نرسیده بود و پس از یک دوره کار سخت، همراه با مرحوم پدرش اندک زمانی بود که کار خوانندهگی را آغاز کرده بود. او هنوز حتا یک ترانهی مستقل هم از خودش نداشت.ا
*
ادامه دارد...ا
*
*
سوم بهمنماه 1388 خورشیدی
*