مروری بر گفتههای محمود قربانی
*
بخش دوم
*
به بخش دوم از خاطرات محمود قربانی میپردازیم، با این توضیح که هر بخشی از سخنان آقای قربانی که نیاز به تحلیل و بررسی داشته باشد، اینکار را انجام خواهیم داد.ا
*
محمود قربانی – بخش دوم:ا
*
به هر حال برمیگردم به شب آشنایی... آن شب از هم جدا شدیم بیآنکه من دربارهی او کوچکترین اطلاعی داشته باشم و شبهای بعد نیز حضورش در دیسکو تکرار شد. اجازه بدهید بیاغراق بگویم بعد از چند شب اول، حالا من بودم که منتظر آمدن وی بودم. وقتی وارد دیسکو میشدم بیاختیار در اطراف سالن چشم میگرداندم تا وی را بیایم. تا اینکه یک شب درهمان لحظات ورود وی و پدرش و درحالیکه سر میز نشسته بودیم، پدرش رو به من کرد و گفت: میخواهم این هفته شما را به کابارهی مولنروز دعوت کنم.ا
*
من به تصور اینکه آنها در مولنروژ مراسمی گرفتهاند یا تولد فایقه است، با میل و رغبت دعوت او را پذیرفتم. در آن زمان اصلن نمیدانستم که گوگوش میخواند. آنشب موعود، گوگوش در کاباره مولنروژ، ترانهای از پوران خواند. آن روزها، روزهای پوران بود، روزهای دلکش بود و ترانههای آنان شهرت داشتند و حالا این دختر ریزنقش در کاباره مولنروژ که یک کابارهی درجهی سه بود، ترانههای آنان را میخواند.ا
*
با دقت به حرکات و رفتار گوگوش در صحنه خیره شده بودم، رگههای استعداد او به خوبی آشکار بود، اما آن روزها آنقدر گرفتار بودم که نمیتوانستم تا پایان برنامه در مولنروژ بمانم. مهمتر اینکه محیط و شرایط کاباره مولنروژ از سطح کاباره میامی و کاری که ما انجام میدادیم، بسیار پایینتر بود و ماندن من در آنجا درست نبود، به همین دلیل بلافاصله بعد از برنامهی وی از سالن بیرون رفتم.ا
*
آنروزها گوگوش در کاباره مولنروژ برنامهاش قبل از ساعت ده شب به پایان میرسید و من که البته از خواندن او روی صحنهی مولنروژ حیرت کرده بودم و بهقول معروف سورپرایز شدم، اما چون باید از آنجا میرفتم با پدر او خداحافظی کرده، اما از آنان نیز دعوت کردم تا برای اولین بار به کاباره میامی آمده و شوی ما را در میامی تماشا کنند.ا
*
اینجا لازم است توضیح بدهم تا آن روز گوگوش و پدرش، فقط به دیسکوی ما آمده بودند و کاباره را ندیده بودند و من هم بهعنوان قدردانی از دعوتی که کرده بودند، آنها را به میامی دعوت کردم. راستاش حتا تا آن شب نیز من این آمدوشدها را تنها یک امر عادی تلقی میکردم، چون علاوه بر همهی مشغلهای که داشتم، چندی قبل از آن با خانم شهین شهیدی ازدواج کرده بودم و گرچه هنوز عروسی نکرده بودیم اما به هرحال، در عقد من بود.ا
*
آمدوشد گوگوش و پدرش به کاباره، تکرار و تکرار شد، شاید آن موقع کمتر کسی حتا خود من به ازدواج فکر میکردیم، اما بههرحال این تکرار دیدارها، جنبهی عاطفی و بار عشقی یافت... گوگوش وقتی نزد ما در کاباره بود، یک پارچه شور بود و این و همین بیش از هر چیز توجه مرا جلب میکرد!!ا
*
در این مراحل رابطهای عاشقانه بین ما ایجاد شده بود که البته همه با آن مخالف بودند، بهویژه پدر و خانوادهی من. پدر گوگوش نیز مخالف این رابطه بود تا اینکه او دیگر حق ورود به کاباره میامی را نداشت، زیرا پدرش او را به کاباره نمیآورد، اما خودش به تنهایی میآمد!!!ا
*
خُب! مخالفت خانوادهی قربانی در مورد این ازدواج، کاملن مشخص است و نیازی به دلیل ندارد. اما پدر گوگوش چرا مخالف بود؟ او که دخترش در یک کابارهی درجهی سه، ترانههای دیگر خوانندهگان را اجرا میکرد، درواقع باید آرزویاش بود که صاحب یک کابارهی درجهی یک و باکلاس، با دخترش ازدواج کند، پس چرا مخالف بود؟
*
از طرفی پدر گوگوش، خودش گوگوش را به دیسکوی 007 آورده بود و خود او از محمود قربانی تقاضا کرد که با دخترش برقصد، در رفتوآمدهای دیگر به آنجا نیز همواره همراه گوگوش بود، درواقع، تور کردن محمود قربانی، نقشهی مشترک پدر و دختر بود، پس دلیل مخالفت او با این ازدواج چه بود؟
*
در واقع داستان این است که نقشهی پدر و دختر در تورکردن محمود قربانی مشترک بود، اما هدف مشترک نداشتند. هدف پدر گوگوش این بود که قربانی با دیدن دخترش، به استعداد او پی ببرد و درصدد برآید که او را از نظر کار هنری ساپورت کند و به یک کابارهی درجهی یک بکشاند تا مشهور شود و درآمد بیشتری داشته باشد. به همین دلیل قربانی را برای دیدن برنامهی گوگوش به مولنروژ دعوت کرد.ا
*
اما وقتی ماجرای این آشنایی به هدفی که گوگوش داشت، نزدیک شد، یعنی عشق و ازدواج، پدر گوگوش از در مخالفت درآمد چرا که میدانست در صورت ازدواج دخترش با قربانی، منبع درآمدش را از دست خواهد داد.ا
*
ادامهی ماجرا:ا
*
چند روزی از او بیخبر بودم تا اینکه نخستین پیام او توسط «مهناز»، همان خانمی که در آگهیهای تبلیغاتی بازی میکرد، به دستام رسید.ا
*
گوگوش در این نامه که همراه چند عکس بود، برحسب طبیعت جوانی، مطالب عاشقانهای نوشته بود، این نامهها ادامه پیدا کرد و مطالب عاشقانهای بین ما رد و بدل شد. به همین موازات با پدرش هم گفتوگو کردیم و او هم در جریان این احساس متقابل قرار گرفت. اما از طرفی چون من یک زن عقدشده به نام خانم شهین شهیدی داشتم، باید ابتدا از او جدا میشدم. ضمن اینکه حاجآقا پدرم نیز با این وصلت مخالف بود، اما با وساطت افراد فامیل و بهویژه خواهرم، پدر نیز با این ازدواج موافقت کرد.ا
*
تاریخ ازدواج من و گوگوش، هجدهم بهمنماه بود، یعنی درست روز تولد گوگوش...ا
*
روز تولد گوگوش در شناسنامهاش هجدهم بهمن ذکر شده است. اما چندسال پیش، گوگوش از هجدهم بهمن به پانزدهم اردیبهشت نقلزمان کرد!! یعنی زمانیکه در سال 2000 از ایران به کانادا رفت، دو سال بعد در یکی از گفتوگوهای رسانهای، این راز را افشا کرد و دربارهی دلیل این نقلزمان هم چنین فرمود که مادر من یکروز به من گفت چرا دوستانات در هجدهم بهمن تولدت را تبریک میگویند؟ تو که بهمن بهدنیا نیامدهای، تو پانزدهم اردیبهشت بهدنیا آمدهای!!! اگر من تو را به دنیا آوردهام میدانم که پانزدهم اردیبهشت به دنیا آمدهای!!!ا
*
محمود قربانی – بخش دوم:ا
*
به هر حال برمیگردم به شب آشنایی... آن شب از هم جدا شدیم بیآنکه من دربارهی او کوچکترین اطلاعی داشته باشم و شبهای بعد نیز حضورش در دیسکو تکرار شد. اجازه بدهید بیاغراق بگویم بعد از چند شب اول، حالا من بودم که منتظر آمدن وی بودم. وقتی وارد دیسکو میشدم بیاختیار در اطراف سالن چشم میگرداندم تا وی را بیایم. تا اینکه یک شب درهمان لحظات ورود وی و پدرش و درحالیکه سر میز نشسته بودیم، پدرش رو به من کرد و گفت: میخواهم این هفته شما را به کابارهی مولنروز دعوت کنم.ا
*
من به تصور اینکه آنها در مولنروژ مراسمی گرفتهاند یا تولد فایقه است، با میل و رغبت دعوت او را پذیرفتم. در آن زمان اصلن نمیدانستم که گوگوش میخواند. آنشب موعود، گوگوش در کاباره مولنروژ، ترانهای از پوران خواند. آن روزها، روزهای پوران بود، روزهای دلکش بود و ترانههای آنان شهرت داشتند و حالا این دختر ریزنقش در کاباره مولنروژ که یک کابارهی درجهی سه بود، ترانههای آنان را میخواند.ا
*
با دقت به حرکات و رفتار گوگوش در صحنه خیره شده بودم، رگههای استعداد او به خوبی آشکار بود، اما آن روزها آنقدر گرفتار بودم که نمیتوانستم تا پایان برنامه در مولنروژ بمانم. مهمتر اینکه محیط و شرایط کاباره مولنروژ از سطح کاباره میامی و کاری که ما انجام میدادیم، بسیار پایینتر بود و ماندن من در آنجا درست نبود، به همین دلیل بلافاصله بعد از برنامهی وی از سالن بیرون رفتم.ا
*
آنروزها گوگوش در کاباره مولنروژ برنامهاش قبل از ساعت ده شب به پایان میرسید و من که البته از خواندن او روی صحنهی مولنروژ حیرت کرده بودم و بهقول معروف سورپرایز شدم، اما چون باید از آنجا میرفتم با پدر او خداحافظی کرده، اما از آنان نیز دعوت کردم تا برای اولین بار به کاباره میامی آمده و شوی ما را در میامی تماشا کنند.ا
*
اینجا لازم است توضیح بدهم تا آن روز گوگوش و پدرش، فقط به دیسکوی ما آمده بودند و کاباره را ندیده بودند و من هم بهعنوان قدردانی از دعوتی که کرده بودند، آنها را به میامی دعوت کردم. راستاش حتا تا آن شب نیز من این آمدوشدها را تنها یک امر عادی تلقی میکردم، چون علاوه بر همهی مشغلهای که داشتم، چندی قبل از آن با خانم شهین شهیدی ازدواج کرده بودم و گرچه هنوز عروسی نکرده بودیم اما به هرحال، در عقد من بود.ا
*
آمدوشد گوگوش و پدرش به کاباره، تکرار و تکرار شد، شاید آن موقع کمتر کسی حتا خود من به ازدواج فکر میکردیم، اما بههرحال این تکرار دیدارها، جنبهی عاطفی و بار عشقی یافت... گوگوش وقتی نزد ما در کاباره بود، یک پارچه شور بود و این و همین بیش از هر چیز توجه مرا جلب میکرد!!ا
*
در این مراحل رابطهای عاشقانه بین ما ایجاد شده بود که البته همه با آن مخالف بودند، بهویژه پدر و خانوادهی من. پدر گوگوش نیز مخالف این رابطه بود تا اینکه او دیگر حق ورود به کاباره میامی را نداشت، زیرا پدرش او را به کاباره نمیآورد، اما خودش به تنهایی میآمد!!!ا
*
خُب! مخالفت خانوادهی قربانی در مورد این ازدواج، کاملن مشخص است و نیازی به دلیل ندارد. اما پدر گوگوش چرا مخالف بود؟ او که دخترش در یک کابارهی درجهی سه، ترانههای دیگر خوانندهگان را اجرا میکرد، درواقع باید آرزویاش بود که صاحب یک کابارهی درجهی یک و باکلاس، با دخترش ازدواج کند، پس چرا مخالف بود؟
*
از طرفی پدر گوگوش، خودش گوگوش را به دیسکوی 007 آورده بود و خود او از محمود قربانی تقاضا کرد که با دخترش برقصد، در رفتوآمدهای دیگر به آنجا نیز همواره همراه گوگوش بود، درواقع، تور کردن محمود قربانی، نقشهی مشترک پدر و دختر بود، پس دلیل مخالفت او با این ازدواج چه بود؟
*
در واقع داستان این است که نقشهی پدر و دختر در تورکردن محمود قربانی مشترک بود، اما هدف مشترک نداشتند. هدف پدر گوگوش این بود که قربانی با دیدن دخترش، به استعداد او پی ببرد و درصدد برآید که او را از نظر کار هنری ساپورت کند و به یک کابارهی درجهی یک بکشاند تا مشهور شود و درآمد بیشتری داشته باشد. به همین دلیل قربانی را برای دیدن برنامهی گوگوش به مولنروژ دعوت کرد.ا
*
اما وقتی ماجرای این آشنایی به هدفی که گوگوش داشت، نزدیک شد، یعنی عشق و ازدواج، پدر گوگوش از در مخالفت درآمد چرا که میدانست در صورت ازدواج دخترش با قربانی، منبع درآمدش را از دست خواهد داد.ا
*
ادامهی ماجرا:ا
*
چند روزی از او بیخبر بودم تا اینکه نخستین پیام او توسط «مهناز»، همان خانمی که در آگهیهای تبلیغاتی بازی میکرد، به دستام رسید.ا
*
گوگوش در این نامه که همراه چند عکس بود، برحسب طبیعت جوانی، مطالب عاشقانهای نوشته بود، این نامهها ادامه پیدا کرد و مطالب عاشقانهای بین ما رد و بدل شد. به همین موازات با پدرش هم گفتوگو کردیم و او هم در جریان این احساس متقابل قرار گرفت. اما از طرفی چون من یک زن عقدشده به نام خانم شهین شهیدی داشتم، باید ابتدا از او جدا میشدم. ضمن اینکه حاجآقا پدرم نیز با این وصلت مخالف بود، اما با وساطت افراد فامیل و بهویژه خواهرم، پدر نیز با این ازدواج موافقت کرد.ا
*
تاریخ ازدواج من و گوگوش، هجدهم بهمنماه بود، یعنی درست روز تولد گوگوش...ا
*
روز تولد گوگوش در شناسنامهاش هجدهم بهمن ذکر شده است. اما چندسال پیش، گوگوش از هجدهم بهمن به پانزدهم اردیبهشت نقلزمان کرد!! یعنی زمانیکه در سال 2000 از ایران به کانادا رفت، دو سال بعد در یکی از گفتوگوهای رسانهای، این راز را افشا کرد و دربارهی دلیل این نقلزمان هم چنین فرمود که مادر من یکروز به من گفت چرا دوستانات در هجدهم بهمن تولدت را تبریک میگویند؟ تو که بهمن بهدنیا نیامدهای، تو پانزدهم اردیبهشت بهدنیا آمدهای!!! اگر من تو را به دنیا آوردهام میدانم که پانزدهم اردیبهشت به دنیا آمدهای!!!ا
*
و البته گوگوش اشاره نکرد که مرحوم مادرش، چه زمان این راز تاریخ تولد را برای ایشان فاش کرد!! اما باتوجه به اینکه در سال 1356، تولد بیستوهفتسالهگی گوگوش، در همان تاریخ هجدهم بهمن در کاباره ونک جشن گرفته شد و آقای شماعیزاده نیز ترانهی «پیشکش» را به مناسبت تولد، به ایشان پیشکش کرد، در آن شب گوگوش اعتراضی نکرد که تولد من هجدهم بهمن نیست و پانزدهم اردیبهشت است. ا
*و البته گوگوش اشاره نکرد که مرحوم مادرش، چه زمان این راز تاریخ تولد را برای ایشان فاش کرد!! اما باتوجه به اینکه در سال 1356، تولد بیستوهفتسالهگی گوگوش، در همان تاریخ هجدهم بهمن در کاباره ونک جشن گرفته شد و آقای شماعیزاده نیز ترانهی «پیشکش» را به مناسبت تولد، به ایشان پیشکش کرد، در آن شب گوگوش اعتراضی نکرد که تولد من هجدهم بهمن نیست و پانزدهم اردیبهشت است. ا
*
بنابراین نتیجه میگیریم که مرحوم مادر گوگوش، دستِکم تا سن بیستوهفتسالهگی او، این راز را افشا نکرده بود!!! چرا؟؟؟ یعنی مادر ایشان تا بیستوهفتسالهگی دخترش، او را ندیده بود و در هیچکدام از تولدهایش شرکت نکرده بود که بداند تولد دخترش را در هجدهم بهمن جشن میگیرند؟ مگر چنین چیزی ممکن است؟؟ مگر ممکن است مادر، شناسنامهی فرزندش را هرگز ندیده باشد و پس از سالها، تازه از وی بپرسد که دوستانات چرا هجدهم بهمن تولدت را تبریک میگویند؟
*
کاش گوگوش توضیح کوچکی هم میداد که نقل زماناش از هجدهم بهمن به پانزدهم اردیبهشت، چه زمان افشا شد؟؟ و چرا اینقدر دیر افشا شد؟؟؟
*
البته خانم گوگوش گفت مطمئن است که تولدش پانزدهم اردیبهشت است چون فالنامههای ماه بهمن، هیچکدام با شرایط روحی او جور درنمیآمد. و خُب! البته این حرف از جانب گوگوش بسیار علمی و پذیرفتنی است!!! و حتمن ایشان درست میگوید!!! چون فالنامه از هر مدرکی مهمتر و مستندتر است!!!ا
*
برویم به دنبال سخنان محمود قربانی:ا
*
به اتفاق هم، مقدمات ازدواج فراهم شد و در مراسم عروسی که یکی از بزرگترین مجالس بود، بیش از هزار نفر مدعو بودند. در این میهمانی بسیاری از ورزشکاران از جمله بوکسورها و همچنین هنرمندان شرکت داشتند و به دلیل جمعیت فوقالعاده، ما مجبور شدیم شام را در طبقات بالا سرو کنیم. حتا در کافیشاپ هم میز چیدیم.ا
*
اما یک حادثه، آنشب توجه همه را جلب کرد و آن این بود پس از آنکه از میهمانان خواسته شد به صرف شام بپردازند و درست در لحظاتی که شام تمام شده بود، همهی ما متوجه شدیم که انگار حال میهمانها به گونهای دیگر شده است. دسته دسته میهمانها به خیابانها میرفتند، حالت تهوع عجیبی به همه دست داده بود و پشت هر درخت در خیابان پهلوی، یک یا چند میهمان عروسی ما ایستاده بود و با حالت تهوع دست به گریبان بود...ا
*
کاش گوگوش توضیح کوچکی هم میداد که نقل زماناش از هجدهم بهمن به پانزدهم اردیبهشت، چه زمان افشا شد؟؟ و چرا اینقدر دیر افشا شد؟؟؟
*
البته خانم گوگوش گفت مطمئن است که تولدش پانزدهم اردیبهشت است چون فالنامههای ماه بهمن، هیچکدام با شرایط روحی او جور درنمیآمد. و خُب! البته این حرف از جانب گوگوش بسیار علمی و پذیرفتنی است!!! و حتمن ایشان درست میگوید!!! چون فالنامه از هر مدرکی مهمتر و مستندتر است!!!ا
*
برویم به دنبال سخنان محمود قربانی:ا
*
به اتفاق هم، مقدمات ازدواج فراهم شد و در مراسم عروسی که یکی از بزرگترین مجالس بود، بیش از هزار نفر مدعو بودند. در این میهمانی بسیاری از ورزشکاران از جمله بوکسورها و همچنین هنرمندان شرکت داشتند و به دلیل جمعیت فوقالعاده، ما مجبور شدیم شام را در طبقات بالا سرو کنیم. حتا در کافیشاپ هم میز چیدیم.ا
*
اما یک حادثه، آنشب توجه همه را جلب کرد و آن این بود پس از آنکه از میهمانان خواسته شد به صرف شام بپردازند و درست در لحظاتی که شام تمام شده بود، همهی ما متوجه شدیم که انگار حال میهمانها به گونهای دیگر شده است. دسته دسته میهمانها به خیابانها میرفتند، حالت تهوع عجیبی به همه دست داده بود و پشت هر درخت در خیابان پهلوی، یک یا چند میهمان عروسی ما ایستاده بود و با حالت تهوع دست به گریبان بود...ا
*
ادامه دارد ... ا
*
*
ششم بهمنماه 1388 خورشیدی
*
*
*