Saturday, February 6, 2010

بُت‌سازی و بُت‌پروری - بخش پنجم

مروری بر گفته‌های محمود قربانی
*
بخش پنجم
*
شو بی‌نظیر بود به‌طوری‌که حتا خواننده‌گان معروف امریکایی و اروپایی چنین وضعیتی نداشتند. اما ما براساس قراردادی که داشتیم باید به اروپا برمی‌گشتیم چون سفر یک‌ماهه‌ی ما، سه ماه طول کشیده بود و کمپانی آرسی‌ای از ما می‌خواست که به ایتالیا بازگردیم.ا
*
بالاخره چمدان‌ها را بستیم و این‌بار اعضای ارکستر«مارتیک» و «آندرانیک» نیز با ما به ایتالیا برگشتیم. در ایتالیا ضبط ترانه‌های جدید گوگوش آغاز شد، اما شهرت گوگوش به امریکا هم رسیده بود و از ما خواسته شد گوگوش در امریکا برای سفارت ایران در امریکا برنامه بگذارد... به واشنگتن آمدیم، اما همین‌جا بگویم که تمام هزینه‌های این سفر را سفارت پرداخت و گوگوش نیز برنامه‌ی جالبی را آن‌شب اجرا کرد.ا
*
این‌جا باید یادآوری کنم که من دوستی در نیویورک داشتم به‌نام«پرویز کهن» که صاحب کاباره درویش بود اما به یک بیماری مبتلا شده بود. برادر او مرا در واشنگتن پیدا کرد و باهم به بیمارستان برای عیادت از کهن رفتیم. در بیمارستان آن‌ها از من خواستند که برای گوگوش در کاباره درویش برنامه بگذارم و من فقط برای کمک به او این کار را کردم و گوگوش یک هفته در این کاباره برنامه اجرا کرد که با موفقیت بسیار روبه‌رو شد.ا
*
اما حالا باید به رُم بازمی‌گشتیم... در اروپا صفحات گوگوش به موفقیت فوق‌العاده‌ای دست یافته بود، از ما می‌خواستند برای ضبط آهنگ‌های جدید و تبلیغات به رُم بازگردیم.ا
*
برای گوگوش ساعت شش بعدازظهر روز دوشنبه، ساعت استودیو گذاشتند. ما به فرودگاه کندی در نیویورک رفتیم. اما این‌جا یادآوری کنم که در این سفر من موفق شدم وسایل مدرنی برای ارکستر گوگوش تهیه کنم، از جمله ارگی بود که تنها پنج نمونه‌ی آن به بازار آمده بود و برای مارتیک، گیتاری از بهترین نوع و برای خسرو پیشکاری فلوت برقی خریدم که او تا آخرین لحظه‌ی حیات خود فقط این فلوت را از مال دنیا داشت و در پرانتز بگویم که او متاسفانه یکی از عوامل توطئه‌ی بعدی بود که به موقع توضیح می‌دهم...ا
*
خلاصه وسایل سنگینی برای ارکستر گوگوش خریداری کردم. در فرودگاه نیویورک قرار شد اعضای ارکستر به ایران برگردند و ما به ایتالیا برویم. در نیویورک گوگوش از من درخواستی کرد که چون تا دوشنبه فرصت داریم، قبل از عزیمت به رُم، به دیدار برادر او که از طفولیت به بیماری روماتیسم دچار بود و این بیماری به گفته‌ی گوگوش از آن‌جا ناشی بود که زن‌بابای آن‌ها، گوگوش و برادرش فریدون را روی کاشی سرد می‌خوابانیده، این بیماری به او عارض شده بود. ا
*
البته توجه دارید که از نظرعلم پزشکی، چنین گفته‌ای به‌عنوان دلیل روماتیسم قلبی صحیح نیست. علت بروز روماتيسم قلبی، درمان ناقص گلودردهای استرپتوکوکی است، ميکروبی از خانواده‌ی استرپتوکوک به نام استرپتوکوک بتاهموليتيک گروه(آ) در اين بيماری نقش دارد. حداکثر شيوع بيماری بين هفت تا دوازده سال، یعنی سنین مدرسه است...تشخيص زودرس و درمان به موقع گلودردهای چرکی و جلوگيری از عود آن، باعث پيشگيری از ابتلا به رماتيسم و عارضه قلبی آن می‌گردد. درصورتی که تب رماتيسمی به قلب بيمار سرايت کند، معمولن آثار آن برای هميشه در قلب بيمار باقی می‌ماند.ا
*
به‌هرحال قرار شد قبل از عزیمت به رُم، برای دیدار فریدون، تنها برادر تنی گوگوش به پاریس برویم که همین کار را کردیم و روز چهارشنبه به مقصد پاریس حرکت کردیم و این درحقیقت، شمارش معکوس برای توطئه‌ای بود که سرنوشت همه‌ی ما را تغییر داد!!!ا
*
درست روز چهارشنبه بود که در پاریس در«جورج‌سنک‌‌هتل» اقامت گزیدیم که از بهترین هتل‌های پاریس بود. برادر گوگوش نیز از فرودگاه به ما ملحق شد.ا
*
دو سه روز در پاریس بودیم و گوگوش باید برای انجام قرارداد خود، حداکثر تا روز دوشنبه‌ی هفته‌ی بعد ساعت شش، خود را به رُم می‌رساند تا در استودیو به ضبط ترانه‌هایش بپردازد. اما متاسفانه من به دلیل سفر طولانی و هزینه‌ی سنگین سفر، پول کم آوردم.ا
*
آن‌ روزها نقل و انتقال پول تنها از طریق خلبان‌ها و میهمانداران «ایران‌ایر» برای ایرانی‌ها انجام می‌شد. به این‌ترتیب از گوگوش خواستم تا همراه کامبیز و خسرو پیشکاری به رُم بروند تا به تعهدات‌شان بپردازند و درمقابل من نیز در پاریس به انتظار پولی که قرار بود از ایران برسد ماندم تا بتوانم با دریافت پول، هزینه‌های هتل و ادامه‌ی سفر را تامین کنم. همان شبِ پرواز گوگوش، با ایران تماس گرفتم و ترتیب انتقال پول را دادم و یک‌شنبه بعدازظهر، گوگوش و بقیه با پرواز آلیتالیا به رُم رفتند.ا
*
در رُم، «جورج» منیجر ایتالیایی گوگوش، آن‌ها را در فرودگاه مشایعت کرده و به هتل آمباسادور می‌برد که از قبل برای آن‌ها رزرو شده بود.ا
*
در این شرایط من در پاریس در انتظار تلفن گوگوش بودم تا مطمئن شوم آن‌ها به‌سلامت به رُم رسیده‌اند. در لابی هتل منتظر بودم و دقیقه‌شماری می‌کردم تا این‌که مامور هتل مرا صدا زد و اظهار داشت که تلفن دارم. گوشی تلفن را برداشتم. گوگوش بود. او به من گفت که سفر خوبی داشته و پس از مکالمات معمولی از من خواست تا با یک دوست صحبت کنم، درحقیقت خواست که مرا سورپرایز کند.ا
*
در این روزها، ما مدت هشت ماه بود که از ایران بیرون بودیم و به‌همین دلیل برای‌ام جالب بود که با یک ایرانی و به‌ویژه یک دوست در خارج از کشور صحبت کنم. گوگوش گوشی را به او داد و من صدای «بهروز وثوقی» را شنیدم.ا
*
همان‌طور که قبلن هم گفته‌ام من، گوگوش، بهروز وثوقی و پوری بنایی خیلی به هم نزدیک بودیم، اما در آن روزها گوگوش با بهروز به‌خاطر پوری بنایی قهر بودند و باهم صحبت نمی‌کردند. به همین دلیل من یک لحظه از شنیدن صدای بهروز تعجب کردم، اما درضمن خیلی هم خوش‌حال شدم چون ما دوستان خیلی خوبی بودیم و خاطرات بسیار داشتیم.ا
*
بهروز می‌خواست فرداصبح آن‌روز به مونیخ برود، اما من به او گفتم که حق ندارد برود چون من دل‌ام برای‌اش تنگ شده و من هم قرارست ظرف یکی دو روز آینده به آن‌ها ملحق شوم.ا
*
از گوگوش نیز خواستم از هتل بخواهد هزینه‌ی اقامت بهروز را پای صورت‌حساب ما بزنند. پس از آن، سه روز طول کشید تا پول از ایران برسد و من ترتیب کارهایم را در پاریس داده و عازم رُم شدم. دقیقن از روزی که با بهروز تلفنی صحبت کرده بودم تا به رُم رسیدم سه روز طول کشید.ا
*
وقتی به هتل رسیدم به اتاق رفتم. کامبیز در اتاق، خواب بود، تعجب کردم، کامبیز سه سال داشت و بودن‌اش تنها در اتاق هتل عجیب بود!!ا
*
به اتاق خسرو پیشکاری رفتم، خسرو در اتاق‌اش بود، سراغ گوگوش را گرفتم، گفت همین جاهاست و الان می‌آید. به راهرو بازگشتم، پس از جست‌وجو و این‌طرف و آن‌طرف، دیدم گوگوش از ته راهرو می‌آید... با شوق جلو رفتم، چند روز بود که یک‌دیگر را ندیده بودیم. دوران و روزگار عاشقانه‌ای داشتیم، مانند هر زمانی که به‌هم می‌رسیدیم با اشتیاق جلو رفتم، اما هرچه جلوتر می‌رفتم انگار گوگوش عقب‌تر می‌کشید، برای‌ام حیرت‌انگیز بود، برخورد گوگوش سرد بود مانند یک بیگانه ... حتا باهم روبوسی هم نکردیم، تصور کردم بیمار شده است یا اتفاقی افتاده، از او پرسیدم، اما اظهار داشت که نه، هیچ اتفاقی نیفتاده، ولی صورت‌اش و چشمان‌اش حرف دیگری می‌زد.ا
*
از روزی که با گوگوش آشنا شده بودم، در همه‌ی دوران ازدواج و ماه‌عسل و همه‌ی ایام مسافرت، ما جز شوق زنده‌گی و شور و هیجان از موفقیت‌ها، هیچ‌وقت چنین حالتی نداشتیم.ا
*
گوگوش سرد بود، سردِ سرد. فکرم به هیچ‌جا نمی‌رفت. از او پرسیدم بهروز کجاست؟ او گفت که در اتاق‌اش... یک لحظه تامل کردم، اما نه، اصلن حتا نمی‌توانستم تصور کنم... برای‌ام باورکردنی نبود، آیا ... ولی نه، مگر ممکن است؟ ممکن است گوگوش... همسرم ... بهروز وثوقی بهترین دوست من... اما یک آن از خودم که چنین فکری به سرم زده بود بدم آمد و خودم را قانع کردم که حتمن دچار یک افسرده‌گی شده است، پس همه‌ی نیرو و توان‌ام را به‌کار گرفتم تا او را باز هم خوش‌حال کنم، تا باز شور و شوق زنده‌گی، به زنده‌گی سه‌نفره‌ی ما بازگردد. سعی کردم تا درباره‌ی آینده حرف بزنم... درباره‌ی کامبیز. اما آن سه روز، آن سه روز غیبت من در هتل، آن سه روز لعنتی... آن سه روز...ا
*
بله، در آن‌روز با چنین واکنش عجیبی از جانب گوگوش روبه‌رو شدم، با این همه مسئله را جدی نگرفتم. چند ساعت بعد بهروز هم به ما پیوست و چون شب آخری بود که در رُم بود و قرار بود که به مونیخ برود، همه به‌اتفاق شام را در یک رستوران صرف کردیم.ا
*
آن شب گوگوش بود، بهروز بود، خسرو پیشکاری و کامبیز و من بودیم. به هر روی هرچه بود آن شب هم گذشت. صبح ساعت یازده بهروز پرواز داشت که به فرودگاه رفت تا عازم مونیخ شود.ا
*
اما به محض آن‌که «بهروز» از ما جدا شد، گوگوش از همان لحظه گفت که به ایران برویم. در هر شرایطی و به هر مناسبتی او از این درخواست خود حرف می‌زد و اغلب متوجه می‌شدم که او با خسرو پیشکاری پچ‌پچ می‌کند و زیرگوشی باهم حرف می‌زدند. ابتدا من توجه نکردم، اما این‌کار به‌حدی تکرار شد که توجه مرا جلب کرد.ا
*
از سوی دیگر، در مقابل درخواست گوگوش برای بازگشت به ایران، من در این فکر بودم که پس تکلیف قرارداد آرسی‌ای چه می‌شود؟ مدت‌ها برای این قرارداد زحمت کشیده شده بود، کار هرکسی نبود، خیلی‌ها دل‌شان می‌خواست شرایط گوگوش را داشته باشند، اما او بی‌توجه به همه‌ی این مسایل، فقط و فقط می‌گفت که می‌خواهد به ایران بازگردد.ا
*
من به دلیل شکی که به نوع رابطه‌ی گوگوش و خسرو پیشکاری بُرده بودم، درحالی که گوگوش مخالف بود خسرو پیشکاری را به ایران فرستادم چون دیگر کاری هم آن‌جا نداشت، اما گوگوش هم‌چنان می‌خواست خسرو پیشکاری در آن‌جا بماند.ا
*
اما در مقابل نظر گوگوش که من فکر می‌کردم حاصل از دل‌تنگی است که می‌خواهد به ایران برود، به کمپانی آرسی‌ای مراجعه کردم تا یک‌ماه از آنان مرخصی گرفته و به ایران برویم تا گوگوش از دل‌تنگی درآمده و مجددن بازگریدم.ا
*
مدیران کمپانی گفتند چنین امری محال است چون فستیوال«کانتاجیرو» در پیش بود. این فستیوال هرشب در یک شهر ایتالیا برپا می‌شد و به اصطلاح یک فستیوال سراسری بود و پنج شب آخر آن به میهمان اختصاص داشت و کمپانی، گوگوش را به‌عنوان استار آن‌شب درنظر گرفته بود تا آن دو ترانه‌ی معروف ایتالیایی را بخواند.ا
*
به‌هرحال درخواست ما برای خروج از ایتالیا قبول نشد و گوگوش هم پذیرفت که در رُم بمانیم چون چاره‌ای جز این نداشتیم. به‌اتفاق در حوالی رُم یک آپارتمان مبله اجاره کردیم و به تمرینات و برنامه‌ها پرداختیم و گوگوش ضبط‌هایش را انجام داد.ا
*
این‌جا لازم است توضیح بدهم که در آن روزها، بهترین نشریات ایتالیا درباره‌ی گوگوش، عکس‌ها و خبرهای بسیاری را منتشر کردند تا این‌که فستیوال آغاز شد.ا
*
توجه کنید که دقیقن در همین دوران بود که گوگوش از تب عشق بهروز وثوقی، موهایش را به‌شکلی غیرمتعارف کوتاه کرد و به قول خودش تقریبن از ته زد که پس از ورود او به ایران، این مدل مو در بین مردم بینوای آن دوران، به مدل گوگوشی معروف شد.ا
*
گوگوش در گفت‌و‌گوی تلویزیونی‌اش با هما احسان که در نوروز سال 1384 پخش شد، دلیل کوتاه کردن موهایش را تا به آن حد غیرمتعارف، چنین بیان کرد: « حال‌ام خوب نبود، حال روحی‌ام خوب نبود، موهامو تقريبن رفتم از ته زدم. يه جورايی وقتی حال عصيان به من دست می‌داد و زورم به جايی نمی‌رسيد، چون ديديد كه بعضی‌ها وقتی عصبانی می‌شوند مشت به ديوار می زنند يا بشقاب می‌شكنند، من رفتم موهامو از ته زدم يا يهو ناخن‌هامو از تو گوشت می گرفتم.»
ا
*
خانم احسان گفت: «عجب‌عجب !!! با همسرت بودی در اين سفر؟»
ا
*
گوگوش گفت:«بله» و بعد خانم احسان پرسید: «نگفت چرا اين كار را كردی؟» و گوگوش گفت: «حالا...»!!!
ا
*
خانم احسان دوباره پرسید: «همسرت می‌دونست چرا اين كار را كردی؟» و گوگوش پاسخ داد: « بله».
ا
*
خانم احسان سوال کرد: «بعد فكر نكردی می‌خواهی بری روی صحنه؟»
ا
*
و گوگوش گفت: «ديگه به اونش فكر نكردم، فكر نمی‌كردم چون من يك سال بود از ايران دور بودم در ايتاليا در رُم زنده‌گی می‌كردم. يك فستيوال هم بود كه بعد از اين آهنگ«آی بليو» رفتم به اين فستيوال كه این فستيوال با كاروان هايی به تعداد زياد خواننده‌ها، ‌موزيسين‌ها، دوربين‌ها و پروژكتورها، هر روز به يک شهری می‌رسند و در اون شهر اين بساط را راه می‌اندازند و اون‌شب اون‌جا می‌نوازند و می‌خوانند و روزی ديگر در شهری ديگر. در اين فستيوال شركت كردم با همان مو و لباس‌ها و بعدم برگشتم ايران، ولی نمی‌دونستم كه اين مو... قراره اين جوری بشه. اول هم با مخالفت مواجه شدم كه اين چه ريختی هست برای خودت درست كردی؟!ا
*
فستیوالی که گوگوش از آن حرف می‌زند همان فستیوال «کانتاجیرو» بود که محمود قربانی در باره‌اش توضیح داد.
ا
*
می‌بینید که گوگوش در باره‌ی دلیل ناراحتی‌اش حرفی نزد و فقط از کوتاه کردن غیرمتعارف موهایش گفت و این‌که این کار را از روی عصبانیت انجام داده است. اما محمود قربانی در مصاحبه‌ی خود، به‌صراحت از عشق پنهانی گوگوش و بهروز وثوقی، درحالی‌که گوگوش همسر قربانی بود و قربانی داشت برای پیشرفت او تلاش می‌کرد، پرده برداشت.
ا
*
*
درطول پنج شب آخر فستیوال، گوگوش بسیار درخشید به‌طوری‌که صفحه‌ی گوگوش به زبان ایتالیایی، پُرفروش‌ترین صفحه‌ی ایتالیا شد.ا
*
پس از آن‌که فستیوال تمام شد، به رُم بازگشتیم و این در شرایطی بود که نام گوگوش در ایتالیا شناخته شده بود و همه از او صحبت می‌کردند، متقابلن کمپانی هم قصد داشت کارهای تازه‌ای از گوگوش ضبط کند.ا
*
اما گوگوش مرتب اصرار داشت به ایران بازگردیم. به هر سختی بود توانستم از آرسی‌ای، یک‌ماه مرخصی بگیرم. به آن‌ها گفتم که گوگوش مدت زیادی است که از وطن‌اش دور است و دل‌تنگ است و از سوی دیگر او در کشور خود صاحب‌نام است و برای حفظ نام خود هم که شده، باید مدتی در ایران باشد.ا
*
به این ترتیب از آن‌ها اجازه گرفتیم که یک‌ماه به ایران رفته و بازگردیم.ا
*
دراین حال وقتی من از تصمیم گوگوش آگاه شدم، تازه شروع کردم به برنامه‌ریزی برای حضور او در داخل ایران که بتوانم از این فرصت استفاده کنم.ا
*
در آن زمان برنامه‌ی بزرگی را از فرانسه و ایتالیا انتخاب کردیم. شوی«جانی هالیدی» و «سیلویا وارتان» و ارکسترهای آنان که پس از ترتیب قرارداد آنان، همراه گوگوش به ایران بازگشتیم. ازقبل ترتیبی داده بودم تا از گوگوش استقبال درخوری انجام شود و شاید یکی از باشکوه‌ترین استقبال‌ها از گوگوش انجام شد.ا
*
اما اجازه بدهید همین‌جا یادآور شوم در تمام آن مدت و آن روزها و آن‌شب‌ها، گوگوش دیگر گوگوش سابق نبود. من متوجه‌ی تفاوت‌ها بودم، بی‌اعتنایی‌ها، بی‌توجهی‌ها... اما راست‌اش همیشه فکر می‌کردم که او دل‌تنگ وطن‌اش است. حتا اصرار او برای این‌که به ایران بازگردیم، مرا در این فکر تقویت می‌کرد. اما بعدها معلوم شد که چنین نبود و او همراه «بهروز» و با واسطه‌گری خسرو پیشکاری، قول و قرارهای متعددی باهم گذاشته بودند.ا
*
وقتی در هواپیما کنار هم نشسته بودیم، هردوی ما به آینده فکر می‌کردیم، من به گوگوش، به کامبیز و به فردایی که هر روز، روشن و روشن‌تر بود. به این‌که برای نخستین بار، من وسیله‌ای شده بودم تا هنرمندی از کشورم جهانی شود در شور و هیجان غوطه می‌خوردم و گوگوش در همان لحظه‌ها فقط به یک نفر می‌اندیشید...
!!!
ا
*
ادامه دارد...ا
*
*
هجدهم بهمن‌ماه 1388 خورشیدی
*