Monday, February 22, 2010

بُت‌سازی و بُت‌پروری - بخش ششم

مروری بر گفته‌های محمود قربانی
*
بخش ششم
*
وقتی وارد فرودگاه مهرآباد شدیم انبوه جمعیت فرودگاه را پوشانده بود. مردم آمده بودند تا گوگوش را ببینند. راه‌ها بند آمده بود، به‌طوری‌که عبور گوگوش غیرممکن به‌نظر می‌رسید. با مشکلات بسیار توانستیم از فرودگاه به منزل برسیم.ا
*
از مدتی قبل با همکاری«میامی» پوسترهای بزرگ گوگوش که در ایتالیا چاپ شده بود، در سراسر تهران پخش شده و بر در و دیوار نصب شده بود. آن زمان بهترین و ممکن‌ترین نوع تبلیغات تنها از طریق پوستر بود و ما این کار را به بهترین نحوی انجام داده بودیم.ا

آن‌شب منزل ما هیایویی بود. دوستان و آشنایان آن‌جا بودند و من از صبح فردا کارم را شروع کردم. ارکستری را که از اروپا آورده بودم می‌خواستم با اعضای ارکستر ایرانی شکل بدهم و هماهنگ شوند و ما در آن زمان توانستیم گروه سازهای بادی را به سرپرستی منوچهر بیگدلی به ارکستر گوگوش اضافه کنیم.ا
*
در آن زمان تنظیم ارکستر و آهنگ‌ها با مرحوم واروژان بود چون تعداد اعضای ارکستر به دوازده نفر می‌رسید. اعضای ارکستر گوگوش آن‌روزها عبارت بودند از: حسن شماعی‌زاده، مارتیک، آندرانیک، خسرو پیشکاری و چند تن دیگر که از بهترین‌های آن روز بودند.ا
*
حدود یک هفته اعضای ارکستر مشغول تنظیم آهنگ‌ها شدند تا برای صحنه آماده شوند. در این زمان گوگوش مشغول تمرین ترانه‌های جدیدی بود که توسط بابک افشار و پرویز اتابکی ساخته شده بود. همین‌جا لازم است یادآور شوم که در این مدت حدود یک‌صد آهنگ برای گوگوش ضبط کرده بودیم.ا
*
گوگوش به صحنه رفت. برنامه‌اش به‌قدری با استقبال روبه‌رو شد که قابل وصف نیست. مردم ساعت‌‌ها او را تشویق می‌کردند و من که نتیجه‌ی زحمات‌مان را به چشم می‌دیدم، خوش‌حال بودم.ا
*
به‌قدری شوی گوگوش مورد توجه مردم واقع شده بود که حتا تا ده روز بعد هم سالن میامی رزرو شده بود.ا
*
مطبوعات با توجه به موفقیت‌های ما در اروپا، مرتبن از گوگوش می‌نوشتند. او فاتح شده بود، یک فاتح کوچولو!!! و من که او و کامبیز را و موفقیت‌ را همه باهم در کنار هم داشتم، در پوست خود نمی‌گنجیدم. گاهی به یاد نخستین آشنایی با گوگوش می‌افتادم... از صحنه‌ی کاباره مولن‌روژ با شبی صد تومان، از روزگاری که باید به آهنگ‌ساز و ترانه‌سرا می‌قبولاندم که به گوگوش ترانه و آهنگ بدهند و امروز گوگوش بر اوج ایستاده بود.ا
*
در همان روزها، یک‌بار آقای شماعی‌زاده که با ارکستر گوگوش همکاری داشت و جزو موزیسین‌های بسیار خوب بود، با من قرار ملاقاتی گذاشت. در دیدار با ایشان به من گفت که چند آهنگ برای گوگوش ساخته است.ا
*
به‌اتفاق آهنگ‌ها را گوش کردیم. آهنگ‌های زیبایی بود. چند آهنگ را از جمله مرداب و... را انتخاب کردیم که گوگوش آن‌را بخواند. مرداب را خیلی دوست داشتم. همان زمان با آقای شماعی‌زاده و گوگوش ترتیبی دادیم تا در یک شوی تلویزیونی، آقای شماعی‌زاده مرداب را با پیانو بنوازد و گوگوش آن‌را بخواند.ا
*
پس از کار تلویزیون، زمانی‌که من در امپکس تلویزیون بودم، آقای شماعی‌زاده تکه‌هایی از مرداب را شخصن خواند و من متوجه شدم که ایشان هم می‌تواند یک خواننده‌ی خوب و مورد توجه مردم باشد، چرا که موسیقی را خیلی خوب می‌شناخت و از همان زمان ضمن این‌که برای آهنگ‌های گوگوش با آقای شماعی‌زاده بودیم، در مورد آهنگ‌هایی هم که قرار بود خود آقای شماعی‌زاده بخواند، با هم در تماس بودیم.ا
*
خوش‌بختانه از همان زمان پخش مرداب، این آهنگ به چنان توفیقی دست یافت که بی‌نظیر بود.ا
*
موفقیت‌های پی‌درپی باعث شد اقامت خود را در ایران که ابتدا قرار بود یک‌ماه باشد به مدت دو ماه تمدید کردیم و پس از آن به رُم برگشتیم تا به قرارداد خود با آرسی‌ای عمل کنیم.ا
*
در این سفر می‌خواستیم صفحه‌ی سی‌وسه دور فستیوال «سن‌رمو» را پُر کند. در همین حال ارکستر ما در ایران بود. کارمان دوباره شروع شد. چند آهنگ ایتالیایی ضبط کردیم و پس از اتمام کارمان مجددن به ایران برگشتیم.ا
*
درتمام این مدت
من به‌قدری گرفتار کار بودم که نمی‌دانستم پیرامون من چه می‌گذرد و چه حادثه‌ای در شرف اتفاق است.ا
*
گوگوش در بیمارستان
*
حوادث آن‌قدر سریع اتفاق افتاده بود که من گیج و مات شده بودم، با این‌همه هیچ فکر دیگری جز بیماری گوگوش و احتمالن مسمومیت او در ذهن‌ام خطور نمی‌کرد. در این میان دکتر معالج او و هم‌چنین مرحوم پوران، سعی داشتند مرا قانع کنند که او در اثر فشار کار زیاد دچار بیماری عصبی شده است و این نوعی حمله‌ی عصبی است.ا
*
با همه‌ی گرفتاری‌ها و مشغله‌ی روزمره، هر روز به سراغ گوگوش در بیمارستان جم می‌رفتم. گاهی اوقات کامبیز را نیز با خود همراه می‌بردم تا این‌که آن حادثه‌ی شوم اتفاق افتاد.ا
*
مثل هر روز چندشاخه گل به‌دست، وارد محوطه‌ی بیمارستان شدم، به سرعت از پله‌ها بالا رفتم و همین‌که به طبقه‌ای رسیدم که اتاق گوگوش در آن بود، پرستاری خود را به من رساند و خواست که چند لحظه با من گفت‌وگو کند. به کناری رفتیم و او با صدای لرزان و آهسته آهسته گفت: آقای قربانی! آیا از علت بستری شدن خانم گوگوش اطلاعی دارید؟
*
نمی‌دانستم چه می‌خواهد بگوید، فکرم به هیچ جا نمی‌رفت و او ادامه داد: می‌دانید... می‌دانید که بلافاصله پس از شما آقای... آقای...ا
*
تمام اثر خبر قبل در ذهن‌ام از میان رفت، مثل این‌که حوادث و وقایع مهم‌تر از این حرف‌ها بود. بی‌صبرانه خواهان شنیدن بقیه‌ی حرف‌های پرستار شدم و گفتم: خواهش می‌کنم بگویید... بگویید که چه کسانی؟
*
و پرستار آهسته ادامه داد: آقای قربانی! من متاسف هستم که باید این حرف‌ها را به شما بگویم، اما خُب...ا
*
داشتم دیوانه می‌شدم، طاقت‌ام تمام شده بود، نمی‌خواستم لحظه‌ای را از دست بدهم، تا این‌که پرستار به‌سرعت گفت: آقای وثوقی و ... والاگهر...ا
*
البته حیرت‌انگیز است در این زمان که شرایط به‌کلی تغییر کرده و دیگر خبری از والاگهرها نیست، آقای قربانی به چه دلیل از افشای نام والاگهر خودداری می‌کند؟؟!!ا
*
زانوهایم سست شد، نمی‌دانستم چه کنم، همان‌جا روی مبل کنار راهرو نشستم. خدای من! در اطراف من چه می‌گذشت و من بی‌خبر بودم!! چرا از هیچ چیز خبر نداشتم؟ یعنی من به همین راحتی همسرم را از دست داده بودم؟ مادر بچه‌ام را؟ ... خدای من! چرا؟ ... بهروز دوست من بود، ما باهم رابطه‌ی خانواده‌گی داشتیم، پوری بنایی برای من مثل یک خواهر خوب و دل‌سوز بود... حس کردم بدن‌ام گرم می‌شود، گویی حرکت خون در رگ‌هایم متوقف شده بود، تورم خون در رگ‌هایم را حس می‌کردم.ا
*
اصولن آخرین نفری که از رابطه‌ی زنی با مردی دیگر مطلع می‌شود، شوهر آن زن است!!! بنابراین تورم خون در رگ‌ها هم الزامن پیش می‌آید.ا
*
نمی‌دانستم چه باید بکنم، یک نکته را می‌‌دانستم... از جا بلند شدم، حس کردم زانوهایم می‌لرزد، به‌سختی خودم را سرپا نگه داشتم و آهسته آهسته قدم برداشتم به طرف اتاق گوگوش، که پوران هم آن‌جا کنار او بود. حرکت کردم، هیچ‌کس را نمی‌دیدم. فاصله‌ی چند دقیقه‌ای اتاق گوگوش تا راهرو انگار کیلومترها بود. به سرعت قدم‌هایم افزودم و با ضربه در اتاق را باز کردم. داخل اتاق، گوگوش روی تخت بود و پوران هم کنار او نشسته بود.ا
*
از ورود من، انگار هر دو متوجه شده باشند که حادثه‌ای اتفاق افتاده است و اتفاق افتاده بود. جلو رفتم، دست پوران را گرفتم. گوگوش وحشت‌زده به من نگاه می‌کرد و من هیچ چیز نمی‌دیدم، فقط با نگاه‌ام از او می‌پرسیدم چرا؟...ا
*
با پوران به‌شدت برخورد کردم. در راهروی بیمارستان همه فهمیدند، اما نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم.ا
*
نمی‌دانم خودمان به خیابان آمدیم یا ما را از بیمارستان بیرون بردند تا سروصدا بیماران را آزار ندهد. من فریاد می‌زدم و پوران می‌لرزید.ا
*
حال خودم را نمی‌فهمیدم، تمام بدن‌ام می‌لرزید، دنیای مقابل‌ام تیره و تار شده بود. از یک‌سو دانسته بودم علت بیماری گوگوش، بیماری اعصاب یا مسمومیت نیست، از یک‌سو دانستم که دیدارهای مشکوک این دو نفر نمی‌تواند بدون مسئله باشد.ا
*
بیماری گوگوش اعتیاد به مواد مخدر بود و برای ترک آن در بیمارستان بستری شده بود. محمود قربانی در معتاد شدن گوگوش و هم‌چنین رابطه‌‌اش با بهروز وثوقی، خانم پوران را مقصر می‌داند، ولی آیا به‌واقع مقصر فقط خانم پوران بود؟؟... الان چه؟ الان چه کسی مقصر است؟؟!!ا
*
البته در آن‌زمان، این ماجرا داستان جالبی بود و شک ندارم اگر طرح این قصه را به مسعود کیمیایی می‌دادند ایشان یک فیلم دیدنی از این قصه می‌ساخت!!! غافل از این‌که چندین سال بعد، خودش نیز در همین دام بلا گرفتار خواهد شد!!!ا
*
اما در مقابل، من در برابر سه جریان قرار گرفته بودم: اول خودم و علاقه‌ای که به‌هرحال به زنده‌گی‌ام داشتم. دوم مسئله‌ی کامبیز و سوم هم آینده و سرنوشت گوگوش.ا
*
درهمان حالت بی‌وزنی اولن تصمیم گرفتم گوگوش را از بیمارستان به خانه منتقل کنم، این کار آسانی نبود. باتوجه به این‌که آن روزها نمی‌دانستم، ولی بعدها فهمیدم که این حوادث چندان هم اتفاقی نبوده است. من و گوگوش شاید هردو اشتباه کرده بودیم، بالاخره در هر جامعه‌ای یک خط قرمزی وجود دارد، ما از آن خط قرمز عبور کرده بودیم!!!ا
*
شهرت و محبوبیت گوگوش از او بُت ساخته بود و نمی‌شد که دیگران ساکت باشند و در این میان البته واسطه‌هایی هم در کار بودند، اما حیف که این موضوعات را دیر فهمیدم!!!ا
*
این حرف آقای قربانی کمی عجیب به‌نظر می‌رسد و برای من قابل قبول نیست. پیش از گوگوش هم بودند هنرمندانی که مردم از آنان بُت ساخته بودند، نمونه‌اش خانم دلکش در زمان خودش. گمان می‌کنم موضوع خط قرمز و مواردی شبیه به این، فقط یک توجیه آبکی باشد. مگر گوگوش چه‌کار کرده بود که از خط قرمز گذشته بود؟ و اصلن خط قرمز چه بود؟
*
گوگوش خواننده‌ای بود که با ساپورت همسرش در فرانسه و ایتالیا برنامه اجرا کرده و صفحه‌ی موسیقی منتشر کرده بود، نه شهرت و محبوبیت‌اش جهانی شده بود و نه شاخ غول را شکسته بود.
ا
*
البته به‌نظر من، به‌طور کلی توضیحات آقای قربانی درباره‌ی موفقیت‌های گوگوش در ایتالیا و فرانسه، اغراق‌آمیز است، به‌هرشکل بیش‌تر انسان‌ها دوست می‌دارند که خود را مُحق جلوه بدهند و از خودشان و بزرگی کارشان تعریف کنند. البته در این مورد که آقای قربانی به معنای واقعی برای گوگوش زحمت کشید و پول کلان خرج کرد تا وی معروف شود و از کاباره‌ی درجه‌ی سه مولن‌روژ نجات پیدا کند هیچ شکی نیست، اما نکته‌ی قابل توجه در این‌جاست که معمولن موفقیت یک خواننده، در درجه‌ی اول به معنای پول‌ساز بودن اوست. آیا گوگوش از کمپانی که با او قرارداد بسته بود پول هم می‌گرفت؟
*
وقتی صفحه‌هایش در ایتالیا منتشر می‌شد آیا به فروش می‌رسید و پولی عاید او می‌شد؟ حتمن به‌یاد دارید که در بخش‌های گذشته، آقای قربانی خودش گفته بود که در فرانسه پول کم آورده و منتظر مانده بود تا از ایران برای‌اش پول بفرستند، پس با این حساب پولی عاید گوگوش نمی‌شده است، خُب، این چه موفقیتی بود که هیچ پولی همراه‌اش نبود؟ بنابراین آقای قربانی از موفقیت گوگوش حرف می‌زند که زحمات خود را عنوان کند، وگرنه برای کسی مثل آقای قربانی که نوع کارش ایجاب می‌کرد پیش از هر چیزی به پول و درآمد فکر کند، آیا موفقیت بدون پول قابل پذیرش است؟ا

اصلن در دنیای تجاری آوازخوانی که آقای قربانی یکی از عوامل مهم آن بود، موفقیت بدون پول‌سازی چه معنایی دارد؟
*
آیا شرکت کردن در یکی دو فستیوال، آن هم با آن برنامه‌هایی که آقای قربانی ترتیب داده بود و پرداخت هزینه‌ی سنگین و اصرار کردن به مدیر کمپانی و این یکی و آن یکی که تو را خدا گوگوش را در فستیوال شرکت بدهید، آیا موفقیت به حساب می‌آید؟
*
اعلام دروغین برنده‌شدن گوگوش در میدم‌کن و این‌که این دروغ بزرگ را در بوق و کرنا کنند و مردم را فریب بدهند، آیا موفقیت به حساب می‌آید؟
*
اگر گوگوش واقعن حتا فقط در دو کشور فرانسه و ایتالیا هم موفق و پول‌ساز می‌شد، آیا این موفقیت و پول را به‌خاطر بهروز وثوقی رها می‌کرد و به ایران بازمی‌گشت؟
*
آقای قربانی برای حضور گوگوش در صحنه‌های جهانی فقط پول‌های کلان خرج کردند اما هیچ نتیجه‌ای نگرفت. بنابراین سخن گفتن از خط قرمز، فقط یک توجیه آبکی است. کدام خط قرمز؟ مگر گوگوش چه‌کار کرده بود؟ هنگامی‌که آقای قربانی و گوگوش همه‌ی رسانه‌های ایران را بسیج کرده بودند که بی‌وقفه از موفقیت‌های گوگوش در فستیوال‌ها به دروغ بنویسند، پس چرا خط قرمزی وجود نداشت و جلوی این رسانه‌ها گرفته نمی‌شد؟
*
و از همه‌ی این‌ها گذشته، فرض کنیم که آقای قربانی درست می‌گوید، خُب حالا که چهل سال از آن ماجرا گذشته است، الان که آقای قربانی در یک کشور آزاد مانند امریکا هستند و از خط قرمز حرف می‌زنند، چرا عوامل خط قرمز و واسطه‌ها را معرفی نمی‌کنند؟ چرا نمی‌گویند که اصل داستان خط قرمز چه بوده و چه کسانی در این داستان نقش داشتند؟ اگر داستان خط قرمز واقعیت داشته باشد، آیا پس از گذشت چهل سال هم نباید حقیقت آن گفته شود؟ خُب چرا؟
*
اما این‌که مردم ایران از گوگوش استقبال می‌کردند قابل قبول است، این‌که کاباره میامی برای ده شب رزرو می‌شد قابل قبول است چرا که از طریق تبلیغات و رسانه‌ها، به ذهن مردم بینوای ایران بی‌وقفه دروغ تزریق می‌شد و حتمن برای مردم خیلی جالب بود و افتخار هم می‌کردند که هنرمندشان در خارج از کشور در یک فستیوال برنده شده است، مردم بینوا با آن همه تبلیغات باید از کجا خبردار می‌شدند که این‌ داستان‌ها حقیقت ندارد؟ صدالبته که جذب تبلیغات دروغین می‌شدند و به دنبال‌اش برای دیدن برنامه‌های هنرمند بَرنده!! پول خرج می‌کردند.ا
*
اصلن هدف از این تبلیغات دروغین هم همین بود که گوگوش در داخل ایران پول‌ساز شود که شد. پول‌سازی از چه طریقی؟ از طریق اجرای برنامه در کاباره‌ها و جشن‌های عروسی و تولد.ا
*
بالاخره به هر ترتیبی بود گوگوش را به خانه منتقل کردم، سعی می‌کردم به هیچ چیز فکر نکنم جز سلامتی گوگوش. سعی کردم مسایل را دسته‌بندی کنم و یکی یکی با آن‌ها برخورد داشته باشم. سعی کردم ارتباط ما با مرحوم پوران قطع شود...
ا
*
ادامه دارد...ا
*
*
چهارم اسفندماه 1388 خورشیدی
*