Monday, April 12, 2010

جهان قشقایی

بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...ا
*
*
*
ا«- نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.ا
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر.ا
دست از گمان بردار!ا
با مرگ نحس پنجه میفکن!ا
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...»ا
*
نازلی سخن نگفت،ا
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت...ا
*
ا«- نازلی! سخن بگو!ا
مرغ سکوت، جوجه‌ی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته است!»ا
*
نازلی سخن نگفت،ا
چو خورشید
از تیره‌گی برآمد و در خون نشست و رفت...ا
*
نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود
یک‌دم در این ظلام درخشید و جست و رفت...ا
*
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!»ا
و
رفت...ا

*
ا«احمد شاملو»ا
*
**
بیست‌وسوم فروردین‌ماه 1389 خورشیدی
*