Thursday, October 14, 2010

باورکردنی نیست

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
*
*
وای خدای من! باورکردنی نیست!! این‌همه شعور!! این‌همه استعداد!! این‌همه هنر و این‌همه زیبایی، خود را به‌رایگان در اختیار مکانی قرار بدهد و تازه آن‌چنان که باید و شاید، تحویل‌اش هم نگیرند... باورکردنی نیست!! چه استعدادی، آن هم از نوع خدادادی!! چه هنری و چه کمر فنری!! چه سازی و چه نغمه‌ی دل‌نوازی!! چه فراخوان بی‌صدایی از برای عقده‌گشایی. چه سخنان شیوایی و چه فن‌بیان رعنایی!! چه هوشی!! وای چه تله‌موشی!!... من که باورم نمی‌شه، تو باورت می‌شه؟ من‌وتو باورمون می‌شه؟!؟
*
آ«آکادمی مکانی‌ست که جوان‌ها می‌توانند استعداد خود را در آن کشف کنند»!! این سخن رعنا را کسی می‌گوید که در سال هزاروسیصدودرشکه، به‌مدت طولانی دوهفته، خانم معلم آواز هشتادوپنج ساله‌ای به او تعیلم آواز داده بود!! دو هفته!! بی‌نظیر است!! فوق‌العاده است!! از هوش و درایت من و تو به‌دور است!! آقای شماعی‌زاده حرف حساب می‌زند وقتی‌که می‌گوید: جل‌الخالق!!ا
*
و من‌وتو درنظر بگیریم که چه شکوهی دارد وقتی یک جوان، خودش، استعداد خودش را کشف می‌کند!! آن‌هم نه درخانه، که در کاشف‌خانه‌ی استعدادهای خودی... آدم که در خانه نمی‌تواند استعداد خود را کشف کند، باید حتمن به کاشف‌خانه برود تا بتواند خودش، استعداد خودش را کشف کند!!ا
*
و چنین سخن‌گوی بلیغ و چنین چشمه‌ی جوشان هنر و استعداد، به‌راستی اصلن چه نیازی به معلم داشت؟ حال چه هشتادوپنج ساله و چه بیست‌وپنج ساله!! آن‌هم به‌مدت دو هفته!! آن‌هم با پول‌های یک قربانی جان‌نثار!! او که خود خداوندگار و خالق هرچه بلاغت و درایت است، آن‌چنان بی‌نیاز از معلم دوهفته‌ای‌ست که زیبایی درون‌اش!! و پاکی وجودش!! و سیلاب هنرش!! و شیوایی سخن‌اش، حتا چهره‌ی جراحی‌شده‌‌اش را نیز تحت تاثیر قرار داده و زیبایی‌های جراحی صورت، از ترس و واهمه‌ی زیبایی درون و ستر و عفاف ملکوتی‌اش، خود را پنهان می‌کنند و چروک‌های بی‌انصاف صورت‌اش، از پس تلالوی تن‌پوش فسفرین‌اش، بدجور خود را به نمایش می‌گذارند. ای وای از آن‌همه پول جراحی که بر باد فنا رفت، ای وای بر من‌وتو!!ا
*
اگر که جراحی کردم، دل‌ام خواست
اگر فسفر به تن کردم، دل‌ام خواست
کنون که در میانه هست جای‌ام
به هرسو گرکه غش کردم دل‌ام خواست
*
بنشین و تماشا کن و چون من لذت وافر ببر! تماشا کن و بخند و چون من شادی‌ات را به قهقهه برسان! این‌که می‌بینی، این اوج هنر و زیبایی‌ست، فوران استعداد و فریاد است، آتشفشان غرور و شعور است و بی‌کران دریای جادوی فصاحت و بلاغت سخن
. تماشا کن! که من‌وتو از آن بی‌خبر بودیم!!
ا
*
*
بیست‌ودوم مهرماه 1389 خورشیدی
*
*