بغضات را با من نصف كن
*
*
آينه كه دروغ نميگويد، آينه واقعيت را جلوي چشماناش قرار ميدهد كه چهرهي امروزش را ببيند و بيش از اين در چاه ويل بلاهت فرو نرود. آينه به او ميگويد كه پير شده است و فرسوده، چروكهاي عميق برداشتهاست و به ضرب و زور جراحي و گريم و ساير بامبولبازيهاي رايج هم نميتواند چروكهاي مادرمُرده را مخفي نگه دارد. آينه به او ميگويد كه از روزن واقعيت به خود بنگرد و در دههي پنجاه شنا نكند كه غرق خواهد شد.ا
*
پيري پديدهي بدي نيست، پيري براي انسانهاي عادي و طبيعي كه عقل سليم دارند، دوران عقل و درايت و تجربه و احترام محسوب ميشود. اما براي خودشيفتههايي كه زندهگي عادي و طبيعي نداشتهاند، پيري درختي بيشاخ و برگ است كه صاحب آن تلاش ميكند با وسايل تزييني رنگي، شاخههاي كهنهاش را آذين ببندد. اما ناگفته پيداست كه تلاش بيفايدهايست و درنهايت، همهي رنگها پرواز ميكنند و از او فقط دلقكي با نوك بيني قرمز رنگ باقي ميماند كه مانده است.ا
*
آينه به او ميگويد كه پير شده است و نبايد به خودش دروغ بگويد، نبايد خود را در دههي پنجاه غرق كند، دههي پنجاه گذشت، سي سال است كه گذشته و آن شادابي و طراوت هم بار سفر بست و رفت. آينه به او ميگويد كه پير شده است و بايد مانند انسانهاي عادي، از دوران پيري خود لذت ببرد، نه اينكه بيوقفه با بيل و كلنگ به صورتاش حمله كند و تصور كند كه با ضربههاي بيل و كلنگ ميتواند شيارها و چروكهاي صورتاش را از جا بكند. آينه به او ميگويد هر حيلهاي هم كه بهكار بندد، چروكهايش هر روز به اندازهي بيستوچهار ساعت عميقتر ميشوند، اين جبر طبيعت است.ا
*
آينه به او ميگويد كه هيچ كاري از دستاش برنميآيد و يك تريلي وسايل آرايش هم دردي را از او درمان نميكند. او اما نميخواهد خود را از توهمات دههي پنجاه جدا كند. او نميتواند باور كند كه زيبايي و طراوت جوانياش را از دست داده است، او هنوز دوست ميدارد جوان و زيبا بهنظر آيد، او براي جواني از دست رفتهاش گريه ميكند، اشكها ميريزد، اما جواني ديگر بازنميگردد. فصل به رُخ كشيدن زيبايي، فصل ادا و اطوارهاي جوانانه، فصل اغواكردن مردها، فصل خوشگذرانيها و فصل عاشقانههاي شبانه و روزانه به پايان رسيده است.ا
*
آينه به او ميگويد كه هيچ كاري از دستاش برنميآيد. بايد پيري و فرسودهگي و چروكهاي بينوا را بپذيرد. ديگر نميتواند اغواگري كند. او اما اشكريزان بر گور زيبايي گذشتهاش نشسته است. باور نميكند. اما اينبار بهجاي جاده، اين آينه است كه فرياد ميزند: بيا... بيا و يكبار ديگر امروزت را ببين. بيا و باور كن كه ديگر ستاره نيستي، بيا و باور كن كه يكي هستي مثل همه، بيا و باور كن كه تمام شدهاي و بغضات را با من نصف كن.ا
*
پيري پديدهي بدي نيست، پيري براي انسانهاي عادي و طبيعي كه عقل سليم دارند، دوران عقل و درايت و تجربه و احترام محسوب ميشود. اما براي خودشيفتههايي كه زندهگي عادي و طبيعي نداشتهاند، پيري درختي بيشاخ و برگ است كه صاحب آن تلاش ميكند با وسايل تزييني رنگي، شاخههاي كهنهاش را آذين ببندد. اما ناگفته پيداست كه تلاش بيفايدهايست و درنهايت، همهي رنگها پرواز ميكنند و از او فقط دلقكي با نوك بيني قرمز رنگ باقي ميماند كه مانده است.ا
*
آينه به او ميگويد كه پير شده است و نبايد به خودش دروغ بگويد، نبايد خود را در دههي پنجاه غرق كند، دههي پنجاه گذشت، سي سال است كه گذشته و آن شادابي و طراوت هم بار سفر بست و رفت. آينه به او ميگويد كه پير شده است و بايد مانند انسانهاي عادي، از دوران پيري خود لذت ببرد، نه اينكه بيوقفه با بيل و كلنگ به صورتاش حمله كند و تصور كند كه با ضربههاي بيل و كلنگ ميتواند شيارها و چروكهاي صورتاش را از جا بكند. آينه به او ميگويد هر حيلهاي هم كه بهكار بندد، چروكهايش هر روز به اندازهي بيستوچهار ساعت عميقتر ميشوند، اين جبر طبيعت است.ا
*
آينه به او ميگويد كه هيچ كاري از دستاش برنميآيد و يك تريلي وسايل آرايش هم دردي را از او درمان نميكند. او اما نميخواهد خود را از توهمات دههي پنجاه جدا كند. او نميتواند باور كند كه زيبايي و طراوت جوانياش را از دست داده است، او هنوز دوست ميدارد جوان و زيبا بهنظر آيد، او براي جواني از دست رفتهاش گريه ميكند، اشكها ميريزد، اما جواني ديگر بازنميگردد. فصل به رُخ كشيدن زيبايي، فصل ادا و اطوارهاي جوانانه، فصل اغواكردن مردها، فصل خوشگذرانيها و فصل عاشقانههاي شبانه و روزانه به پايان رسيده است.ا
*
آينه به او ميگويد كه هيچ كاري از دستاش برنميآيد. بايد پيري و فرسودهگي و چروكهاي بينوا را بپذيرد. ديگر نميتواند اغواگري كند. او اما اشكريزان بر گور زيبايي گذشتهاش نشسته است. باور نميكند. اما اينبار بهجاي جاده، اين آينه است كه فرياد ميزند: بيا... بيا و يكبار ديگر امروزت را ببين. بيا و باور كن كه ديگر ستاره نيستي، بيا و باور كن كه يكي هستي مثل همه، بيا و باور كن كه تمام شدهاي و بغضات را با من نصف كن.ا
*
*
بيستوششم آبانماه 1389 خورشيدي
*
*