انتقاد چرا آقاي قنبري؟
*
*
در جامعهی هنری ما گويا نقد و انتقاد شكل شوخی و خنده به خود گرفته و هر كسی به خود اجازه میدهد كه بی هيچ صلاحيتی و از روی غرضورزی ازهمكارش انتقاد كند. من شخصن برنامهی آقاي قنبری را در دسترس ندارم اما بخشي از گفتههای انتقادآميز ايشان را بر روي اينترنت ديدم كه خُب بايد گفت: در پاياپاي دلها، ديگر نشان از اطلسيها نيست. ا
*
آنطوری كه من بر روی اينترنت خواندم گويا آقای قنبری با حالتی شكايتوار گفته بودند كه گوگوش برای شركت در برنامهی آكادمی موسيقی، مبلغ پانصدهزار دلار دستمزد گرفته است... اينكه گوگوش برای حضور در اين برنامه دستمزد بسيار خوبی گرفته كه اصلن حرفی نيست، حتمن كه دستمزد گرفته است، اما پرسش اينجاست كه مگر چه اشكالی دارد گوگوش از اين بابت پانصد هزار دلار دستمزد بگيرد؟... يعنی آقای قنبری انتظار داشتند كه گوگوش ناماش را به رايگان در اختيار يك شبكهي تلويزيوني نوپا قرار بدهد؟ مگر خود آقای قنبری چنين میكند؟
*
آنچه واضح است اينكه گوگوش صاحبنام است. اين موضوع كه كارش درست است يا غلط، مسئلهي ديگريست كه در جاي خود پيش از اين مطرح شده و باز هم مطرح خواهد شد، اما به هرشكل، ايشان صاحبنام است و در كجای دنيا يك هنرمند ناماش را بهرايگان در اختيار يك تلويزيون نوپا و ناشناس قرار میدهد كه همينطور مفت و مجانی از ناماش اعتبار بگيرد؟
*
شما حتا اگر يكی دو بخش از برنامهی آكادمی را هم به تماشا نشسته باشيد، حتمن ديدهايد كه نه تنها بر روی در و ديوار و كف استوديو از نام گوگوش استفاده كردهاند كه حتا بر روی وسايل نقليهی موتوری و غيرموتوری اين برنامه هم نام ايشان ديده میشود و حتا نام تلويزيون را هم از يكی از اجراهای او گرفتهاند. يعنی اين استفادهی بهجا يا نابهجا بايد رايگان باشد؟
*
آقاي قنبری كه بارها و بارها فرياد زدهاند كه چرا هنرمندان ما به حق و حقوقشان نمیرسند و هنرمندان جهان آنطورند و ما اينطوريم، حال كه يكی از همين هنرمندان وطنی به حق و حقوقاش رسيده است چرا پس بنای گلهگذاري گذاشتهاند؟
*
پرسش درست در زمينهی مالی اين تلويزيون اين است كه يك تلويزيون نوپا، اينهمه پول و سرمايه را از كجا آورده است؟ دست چه كسانی در كار است؟ نه اينكه گلهمند باشيم كه فلان هنرمند چرا پانصدهزار دلار دستمزد گرفته است. بهتر نيست بپرسيم اين پانصد هزار دلار و باقی هزينههايی كه به وضوح جلوی چشمها قرار دارند، از كجا تامين میشوند؟
*
و بعد هم از هومن خلعتبری و بابك سعيدی ايراد گرفتهاند كه اينان غيرحرفهای هستند و بايد از هنرمندان مهمتری برای اين كار استفاده میشد و حرفهايی از اين دست...ا
*
من هم بر اين باورم كه اين برنامه، برنامهاي كاملن غيرحرفهایست. من هم باور دارم كه آقايان خلعتبری و سعيدی، نه استاد هستند و نه كارشان در حد استاندارد است، اما به هرشكل چندين سال است كه در اين زمينه كار میكنند و درحد خودشان تجربه دارند، اينطور هم نيست كه هيچی بلد نباشند. من نيز معتقدم كه اين برنامه، لحظه به لحظهاش اشكال و ايراد دارد، كه تمامی اين ايرادها و نارساييها پس از تمام شدن اين برنامه، در مجلهی اپيزود خواهد آمد. اما اين ايرادها تا حدودی طبيعیست. يك تلويزيون نوپا و يك برنامهی تازه بهدنيا آمده، حتمن كه نمیتواند حرفهای و بیايراد و اشكال باشد.ا
*
حرف من اين است كه اگر آن پانصدهزار دلار را به جای گوگوش به آقاي قنبری میدادند، آقايان خلعتبری و سعيدی، تبديل به همكاران عزيز و حرفهای میشدند و نيز هنرمندان مهم و قابل توجه. و آن زمان بود كه آقاي قنبری دادِ سخن سرمیدادند كه چه نشستهايد؟ بايد از اين جوانها پشتيبانی كرد، اين دو نفر اصلن بهشكل مادرزاد حرفهای بهدنيا آمدهاند و حرفهای هم خواهند ماند و«دنيا را به سكوت واخواهند داشت» و موسيقی را يك ميلیمتر كه نه، يك سانتیمتر به جلو خواهند بُرد!!! ا
*
آقای قنبری بهطوركلي عادت دارند كه با هركسی خوب هستند و نفعی از او میبرند، بنای تعريف و تمجيد كردن میگذارند و هركسی كه بهرهای به ايشان نرساند، مورد انتقادشان قرار میگيرد، خوب و بد و زشت و زيبا هم ندارد، فقط آنچه كه در اين داستان غمانگيز مطرح است پول است و بهرهی مالي. يعني خيلي راحت میزنند زير حرفی كه قبلن گفته بودند، خيلی راحت و بیدغدغه. ا
*
من اين حرفها را در مورد آقای قنبری از خودم نمیگويم. ايشان در اين زمينه پروندهی قطوری دارند. خيلی خوب به ياد دارم زمانیكه آقای قنبری از تلويزيون تپش دور بود، اميرقاسمي تبديل به علی كوچيكه شده بود و تپش هم جيرهخوار جمهوری اسلامی. اما وقتی ايشان به تپش رفت و حقوقی هرچند ناچيز دريافت كرد، اميرقاسمی تبديل شد به يك آدم حرفهای و تپش هم شد يك تلويزيون حرفهای با نور و صدای عالی و كادر صميمی!!!... بار ديگر كه آقای قنبری به هر دليلی عطای تپش را به لقايش بخشيد، اميرقاسمی تبديل به هيچكسان شد و تپش هم شد درهی گرگها!!! ... اما مدتي بعد كه دوباره به تپش رفت و بابت هر برنامه پانصد دلار گرفت، اميرقاسمی و تلويزيوناش دوباره حرفهای و كاربلد و بینظير شدند. اين حرفهای بودن ادامه پيدا كرد تا اينكه هر برنامه پانصد دلار قطع شد و ايشان بدون دريافت چك دستمزد، از تپش تشريف برده شدند به بيرون!! و دوباره تپش به درهی گرگها تبديل شد!!! ا
*
صدالبته من باور دارم كه اميرقاسمی انسان كاردرستی نيست، او هم پروندهای قطور از نوع منفی دارد. اما اين شهيار قنبریها هستند كه با رفتارهای عجيب و غريب خود، باعث پيشروی اميرقاسمیها میشوند. اگر رفتار و كردار هنرمند درست و منطقی باشد، هيچ بنی بشری نمیتواند از او سوءاستفاده كند. پس اين هنرمند است كه ايراد دارد و باعث رفتارهاي غيرمنصفانهی امثال اميرقاسمی میشود. ا
*
به ياد دارم كه آقای قنبری زمانی كه به هر دليلی با گوگوش همكاری نداشت، گوگوش را به لقب« شاهماهی سابق» مفتخر كرده بود، اما پس از همكاری، شاهماهی سابق، ناگهان تبديل شد به «گلبانوی ترانهی نوين ايران» كه به ميمنت قدوم مباركاش میبايست صحنه را با گلاب میشستند!!... پس از قطع اين همكاري، گلبانوي ترانهي نوين، هم خاصيت گلبودن و هم ويژهگی بانوبودن را بهيكباره از دست داد، اينبار حتا ديگر شاهماهی سابق هم نبود و شده بود: اين همكار ما گوگوش!! و ترانهی نوين هم رفت پی كارش... ا
*
ببينيد اين دو نمونه را گفتم كه بدانيد من از خودم حرف نمیسازم، اين وقايع خجسته اتفاق افتاده و هر كه شاهدش بوده، هنوز هم به ياد دارد. نمونههای ديگری از اين دست تا دلتان بخواهد بهوفور يافت میشود مثل داستان آقاي قنبری با ابی، خانم سيمين بهبهانی، فريد زلاند، مهرداد آسمانی، داريوش، زويا زاكاريان و... كه همهشان در يك برههی زمانی بسيار بد بودند و سراسر ايراد و اشكال و انتقاد، اما پس از مدتی، ناگهان تغيير هويت دادند و تبديل به خوب كه نه، خوبترين شدند، يا برعكس، يعنی اول خوب بودند، بعدن بد شدند... آنوقت چنين كسی از همكاراناش انتقاد میكند!!! كسی كه رفتار اجتماعي و هنری خودش، زير سوال است، همكاراناش را با ذرهبين نگاه میكند، كسی كه اصلن صلاحيت انتقاد كردن ندارد... ا
*
شهيار قنبری ترانهسرای خوبیست، كارش عالیست، در برخي موارد بینظير است، اما اين دليل نمیشود كه رفتارش هم خوب باشد، دليل نمیشود كه خودش هم شكل ترانههايش باشد. ممكن است ايشان بتواند با واژهها، به بهترين شكل بازی كند و چندين سطر گلواژههای خوشايند و خوشرنگ و بو را پشتهم بنشاند، اما صلاحيت انتقاد كردن ندارد چرا كه رفتار اجتماعیاش چنين صلاحيتی را از او سلب میكند.ا
*
بهطوركلی جامعهی هنری ما از نظر فرهنگي جامعهی چندان سالمی نيست، جامعهای نيست كه مخاطبان بتوانند از آن رفتارهای مناسب و درخور ياد بگيرند. بارها و بارها ديدهايم كه دو هنرمند، يا يك هنرمند و يك صاحبتلويزيون، يقهی هم را جلوی دوربين پاره كردهاند و پس از مدتی بی هيچ توضيحی دوباره قربان صدقهی هم رفتهاند!!! شايد تصور میكنند كه مردم نه چشم دارند و نه گوش و نه عقل!! اما چنين نيست، بيشتر مردم يا بخش عظيمی از مردم، هم چشم دارند و هم گوش و هم عقل و دستِكم رفتارهای درست و نادرست را تشخيص میدهند.ا
*
اين فرهنگ ناسالم هم فقط متعلق به شهيار قنبری نيست، ديگرانی نيز هستند كه بارها چنين رفتار كردهاند، من نمیگويم همه خوباند و فقط قنبری ايراد دارد، بهطور كلی اين جامعهی هنریست كه مشكل دارد و بارها و بارها نيز درد دلهای برخي هنرمندان را در اين زمينه، در گفتوگوهاي مختلف رسانهای شنيدهايم. ا
*
باز هم به ياد دارم ضيا آتابای را، زمانی كه به هر دليلی با داريوش بد بود، حتا زندهگي خصوصی داريوش و اعتيادش را جلوی دوربين كشانيد، پس از مدتی ناگهان ورق برگشت و آن آدم بد و معتاد تبديل شد به داريوش بزرگ... باور كنيد ايشان چنان گفت داريوش بزرگ كه من يك لحظه فكر كردم دارد در مورد داريوش هخامنشی حرف میزند!! بعد ديدم نخير، منظورش داريوش خودمان است و دهانام از حيرت باز ماند!!! ا
*
دوباره برگرديم به سوی آقاي قنبری و به ايشان بگوييم كه لطف كرده، دست از انتقاد كردن برداريد، دستِكم از همكارانتان انتقاد نكنيد كه صلاحيت اين كار را نداريد. لطفن فقط به ترانهسرايی و هنر جهان و هنرمندان جهان بپردازيد و اندكی هم ايميلبازیهای خاله خانباجيانه و تهمت پراكنیهاي قاجاريانه!!... انتقاد نكن جانا! بهويژه اينكه عامل اصلی انتقاد كردن پول باشد، آن هم نه پانصد دلار كه پانصد هزار دلار!!! گويا معامله بههم خورد و گوهر برتر از هنر آمد پديد!!! ا
*
آنطوری كه من بر روی اينترنت خواندم گويا آقای قنبری با حالتی شكايتوار گفته بودند كه گوگوش برای شركت در برنامهی آكادمی موسيقی، مبلغ پانصدهزار دلار دستمزد گرفته است... اينكه گوگوش برای حضور در اين برنامه دستمزد بسيار خوبی گرفته كه اصلن حرفی نيست، حتمن كه دستمزد گرفته است، اما پرسش اينجاست كه مگر چه اشكالی دارد گوگوش از اين بابت پانصد هزار دلار دستمزد بگيرد؟... يعنی آقای قنبری انتظار داشتند كه گوگوش ناماش را به رايگان در اختيار يك شبكهي تلويزيوني نوپا قرار بدهد؟ مگر خود آقای قنبری چنين میكند؟
*
آنچه واضح است اينكه گوگوش صاحبنام است. اين موضوع كه كارش درست است يا غلط، مسئلهي ديگريست كه در جاي خود پيش از اين مطرح شده و باز هم مطرح خواهد شد، اما به هرشكل، ايشان صاحبنام است و در كجای دنيا يك هنرمند ناماش را بهرايگان در اختيار يك تلويزيون نوپا و ناشناس قرار میدهد كه همينطور مفت و مجانی از ناماش اعتبار بگيرد؟
*
شما حتا اگر يكی دو بخش از برنامهی آكادمی را هم به تماشا نشسته باشيد، حتمن ديدهايد كه نه تنها بر روی در و ديوار و كف استوديو از نام گوگوش استفاده كردهاند كه حتا بر روی وسايل نقليهی موتوری و غيرموتوری اين برنامه هم نام ايشان ديده میشود و حتا نام تلويزيون را هم از يكی از اجراهای او گرفتهاند. يعنی اين استفادهی بهجا يا نابهجا بايد رايگان باشد؟
*
آقاي قنبری كه بارها و بارها فرياد زدهاند كه چرا هنرمندان ما به حق و حقوقشان نمیرسند و هنرمندان جهان آنطورند و ما اينطوريم، حال كه يكی از همين هنرمندان وطنی به حق و حقوقاش رسيده است چرا پس بنای گلهگذاري گذاشتهاند؟
*
پرسش درست در زمينهی مالی اين تلويزيون اين است كه يك تلويزيون نوپا، اينهمه پول و سرمايه را از كجا آورده است؟ دست چه كسانی در كار است؟ نه اينكه گلهمند باشيم كه فلان هنرمند چرا پانصدهزار دلار دستمزد گرفته است. بهتر نيست بپرسيم اين پانصد هزار دلار و باقی هزينههايی كه به وضوح جلوی چشمها قرار دارند، از كجا تامين میشوند؟
*
و بعد هم از هومن خلعتبری و بابك سعيدی ايراد گرفتهاند كه اينان غيرحرفهای هستند و بايد از هنرمندان مهمتری برای اين كار استفاده میشد و حرفهايی از اين دست...ا
*
من هم بر اين باورم كه اين برنامه، برنامهاي كاملن غيرحرفهایست. من هم باور دارم كه آقايان خلعتبری و سعيدی، نه استاد هستند و نه كارشان در حد استاندارد است، اما به هرشكل چندين سال است كه در اين زمينه كار میكنند و درحد خودشان تجربه دارند، اينطور هم نيست كه هيچی بلد نباشند. من نيز معتقدم كه اين برنامه، لحظه به لحظهاش اشكال و ايراد دارد، كه تمامی اين ايرادها و نارساييها پس از تمام شدن اين برنامه، در مجلهی اپيزود خواهد آمد. اما اين ايرادها تا حدودی طبيعیست. يك تلويزيون نوپا و يك برنامهی تازه بهدنيا آمده، حتمن كه نمیتواند حرفهای و بیايراد و اشكال باشد.ا
*
حرف من اين است كه اگر آن پانصدهزار دلار را به جای گوگوش به آقاي قنبری میدادند، آقايان خلعتبری و سعيدی، تبديل به همكاران عزيز و حرفهای میشدند و نيز هنرمندان مهم و قابل توجه. و آن زمان بود كه آقاي قنبری دادِ سخن سرمیدادند كه چه نشستهايد؟ بايد از اين جوانها پشتيبانی كرد، اين دو نفر اصلن بهشكل مادرزاد حرفهای بهدنيا آمدهاند و حرفهای هم خواهند ماند و«دنيا را به سكوت واخواهند داشت» و موسيقی را يك ميلیمتر كه نه، يك سانتیمتر به جلو خواهند بُرد!!! ا
*
آقای قنبری بهطوركلي عادت دارند كه با هركسی خوب هستند و نفعی از او میبرند، بنای تعريف و تمجيد كردن میگذارند و هركسی كه بهرهای به ايشان نرساند، مورد انتقادشان قرار میگيرد، خوب و بد و زشت و زيبا هم ندارد، فقط آنچه كه در اين داستان غمانگيز مطرح است پول است و بهرهی مالي. يعني خيلي راحت میزنند زير حرفی كه قبلن گفته بودند، خيلی راحت و بیدغدغه. ا
*
من اين حرفها را در مورد آقای قنبری از خودم نمیگويم. ايشان در اين زمينه پروندهی قطوری دارند. خيلی خوب به ياد دارم زمانیكه آقای قنبری از تلويزيون تپش دور بود، اميرقاسمي تبديل به علی كوچيكه شده بود و تپش هم جيرهخوار جمهوری اسلامی. اما وقتی ايشان به تپش رفت و حقوقی هرچند ناچيز دريافت كرد، اميرقاسمی تبديل شد به يك آدم حرفهای و تپش هم شد يك تلويزيون حرفهای با نور و صدای عالی و كادر صميمی!!!... بار ديگر كه آقای قنبری به هر دليلی عطای تپش را به لقايش بخشيد، اميرقاسمی تبديل به هيچكسان شد و تپش هم شد درهی گرگها!!! ... اما مدتي بعد كه دوباره به تپش رفت و بابت هر برنامه پانصد دلار گرفت، اميرقاسمی و تلويزيوناش دوباره حرفهای و كاربلد و بینظير شدند. اين حرفهای بودن ادامه پيدا كرد تا اينكه هر برنامه پانصد دلار قطع شد و ايشان بدون دريافت چك دستمزد، از تپش تشريف برده شدند به بيرون!! و دوباره تپش به درهی گرگها تبديل شد!!! ا
*
صدالبته من باور دارم كه اميرقاسمی انسان كاردرستی نيست، او هم پروندهای قطور از نوع منفی دارد. اما اين شهيار قنبریها هستند كه با رفتارهای عجيب و غريب خود، باعث پيشروی اميرقاسمیها میشوند. اگر رفتار و كردار هنرمند درست و منطقی باشد، هيچ بنی بشری نمیتواند از او سوءاستفاده كند. پس اين هنرمند است كه ايراد دارد و باعث رفتارهاي غيرمنصفانهی امثال اميرقاسمی میشود. ا
*
به ياد دارم كه آقای قنبری زمانی كه به هر دليلی با گوگوش همكاری نداشت، گوگوش را به لقب« شاهماهی سابق» مفتخر كرده بود، اما پس از همكاری، شاهماهی سابق، ناگهان تبديل شد به «گلبانوی ترانهی نوين ايران» كه به ميمنت قدوم مباركاش میبايست صحنه را با گلاب میشستند!!... پس از قطع اين همكاري، گلبانوي ترانهي نوين، هم خاصيت گلبودن و هم ويژهگی بانوبودن را بهيكباره از دست داد، اينبار حتا ديگر شاهماهی سابق هم نبود و شده بود: اين همكار ما گوگوش!! و ترانهی نوين هم رفت پی كارش... ا
*
ببينيد اين دو نمونه را گفتم كه بدانيد من از خودم حرف نمیسازم، اين وقايع خجسته اتفاق افتاده و هر كه شاهدش بوده، هنوز هم به ياد دارد. نمونههای ديگری از اين دست تا دلتان بخواهد بهوفور يافت میشود مثل داستان آقاي قنبری با ابی، خانم سيمين بهبهانی، فريد زلاند، مهرداد آسمانی، داريوش، زويا زاكاريان و... كه همهشان در يك برههی زمانی بسيار بد بودند و سراسر ايراد و اشكال و انتقاد، اما پس از مدتی، ناگهان تغيير هويت دادند و تبديل به خوب كه نه، خوبترين شدند، يا برعكس، يعنی اول خوب بودند، بعدن بد شدند... آنوقت چنين كسی از همكاراناش انتقاد میكند!!! كسی كه رفتار اجتماعي و هنری خودش، زير سوال است، همكاراناش را با ذرهبين نگاه میكند، كسی كه اصلن صلاحيت انتقاد كردن ندارد... ا
*
شهيار قنبری ترانهسرای خوبیست، كارش عالیست، در برخي موارد بینظير است، اما اين دليل نمیشود كه رفتارش هم خوب باشد، دليل نمیشود كه خودش هم شكل ترانههايش باشد. ممكن است ايشان بتواند با واژهها، به بهترين شكل بازی كند و چندين سطر گلواژههای خوشايند و خوشرنگ و بو را پشتهم بنشاند، اما صلاحيت انتقاد كردن ندارد چرا كه رفتار اجتماعیاش چنين صلاحيتی را از او سلب میكند.ا
*
بهطوركلی جامعهی هنری ما از نظر فرهنگي جامعهی چندان سالمی نيست، جامعهای نيست كه مخاطبان بتوانند از آن رفتارهای مناسب و درخور ياد بگيرند. بارها و بارها ديدهايم كه دو هنرمند، يا يك هنرمند و يك صاحبتلويزيون، يقهی هم را جلوی دوربين پاره كردهاند و پس از مدتی بی هيچ توضيحی دوباره قربان صدقهی هم رفتهاند!!! شايد تصور میكنند كه مردم نه چشم دارند و نه گوش و نه عقل!! اما چنين نيست، بيشتر مردم يا بخش عظيمی از مردم، هم چشم دارند و هم گوش و هم عقل و دستِكم رفتارهای درست و نادرست را تشخيص میدهند.ا
*
اين فرهنگ ناسالم هم فقط متعلق به شهيار قنبری نيست، ديگرانی نيز هستند كه بارها چنين رفتار كردهاند، من نمیگويم همه خوباند و فقط قنبری ايراد دارد، بهطور كلی اين جامعهی هنریست كه مشكل دارد و بارها و بارها نيز درد دلهای برخي هنرمندان را در اين زمينه، در گفتوگوهاي مختلف رسانهای شنيدهايم. ا
*
باز هم به ياد دارم ضيا آتابای را، زمانی كه به هر دليلی با داريوش بد بود، حتا زندهگي خصوصی داريوش و اعتيادش را جلوی دوربين كشانيد، پس از مدتی ناگهان ورق برگشت و آن آدم بد و معتاد تبديل شد به داريوش بزرگ... باور كنيد ايشان چنان گفت داريوش بزرگ كه من يك لحظه فكر كردم دارد در مورد داريوش هخامنشی حرف میزند!! بعد ديدم نخير، منظورش داريوش خودمان است و دهانام از حيرت باز ماند!!! ا
*
دوباره برگرديم به سوی آقاي قنبری و به ايشان بگوييم كه لطف كرده، دست از انتقاد كردن برداريد، دستِكم از همكارانتان انتقاد نكنيد كه صلاحيت اين كار را نداريد. لطفن فقط به ترانهسرايی و هنر جهان و هنرمندان جهان بپردازيد و اندكی هم ايميلبازیهای خاله خانباجيانه و تهمت پراكنیهاي قاجاريانه!!... انتقاد نكن جانا! بهويژه اينكه عامل اصلی انتقاد كردن پول باشد، آن هم نه پانصد دلار كه پانصد هزار دلار!!! گويا معامله بههم خورد و گوهر برتر از هنر آمد پديد!!! ا
*
*
يازدهم آذرماه 1389 خورشيدي
*
*