فن بيان: بيست!!! ا
*
*
یعنی اصلن فنبیان بیست!! اون نظرات غیرحرفهای را با اون فنبیان بینظیر عنوان کردن، اصلن نوبره!!! آدمو میبره تا ته ِخواب... اینو مریم گفت و صدای قهقههی بلندش از لابهلای سیم تلفن به سمت من پرتاب شد.ا
*
گفتم: مریم جان! اگرچه که ندیدم اما از فنبیان بینظیر کاملن مطلعام ... ا
*
گفتم: مریم جان! اگرچه که ندیدم اما از فنبیان بینظیر کاملن مطلعام ... ا
*
مریم همچنان میخندید و در لابهلای خندهی شدید گفت: آخه آنسه نمیدونی، باید میدیدی، طرف میخواست کلمهی آکادمی را خیلی با لهجه بگه، بهقدری حرف (ک) آکادمی را غلیظ تلفظ کرد که از اونطرف افتاد پایین!! بازهم صداي قهقههی مریم و لبخند من و اینکه دقیقن میدونم طرف حرف (ک) را چهقدر منجمد تلفظ میکنه.ا
*
گفتم: مریم جان! ندیدم اما میتونم تصور کنم. این موضوعی که گفتی منو یاد ترانهی گریه کنم یا نکنم انداخت، در اون ترانه هم، وقتی میگه: من از هوای عشق تو...ا
*
طرف کلمهی (هوای) را اینقدر عجیب تلفظ میکنه که مخاطب بهشدت اذیت میشه... بهجای اینکه خیلی راحت بگه: (هوای)، میگه: (هَ وّای)... راستاش نمیدونم این نوع تلفظ کردن كه يك يخبندان واقعيست، لهجهی کدوم یک از مناطق است، اما هرچه که هست موجب آزار مخاطب میشه و حیرتانگیزه كه طرف با اینهمه سابقهی خوندن، چهطور هنوز این موارد ساده را نمیفهمه!!ا
*
مریم خندید و گفت: ولش کن! واسهاش کار درست نکن، حالا میره اینم مثل اونیکی اصلاح میکنهها، چیکار داری هی ادیتاش میکنی؟ ... ولی طرف عجب فن بیانی دارهها!!! (خنده و باز هم خنده)...ا
*
با خودم فکر کردم طرف فنبیان بینظیر را که از ابتدای خلقتاش داشته، اما این تلفظهای ناصحیح و آزاردهنده در اجراي ترانه، یه موضوع دیگهست... یادم اومد که بابک افشار به من گفته بود: وقتی قرار شد که طرف ترانهی قصهی دوماهی را بخونه، پدر من سر خوندن ایشون دراومد، کلمات را بهحدی بد تلفظ میکرد که من اصلن مونده بودم این داره تُرکی میگه یا عربی یا عبری و یا اصلن یه لهجهی عجیب غریب ناشناخته... آقای افشار میگفت: ده بار بهش گفتم بگو: ما دو تا ماهی بودیم... پشت هم بگو و تشدید هم نذار... باز هم میگفت: ما دو تا، ما، هیبودیم... خلاصه مکافات کشیدیم تا این ترانه ضبط شد.ا
*
به مریم گفتم: عزیز! فنبیان را میشه رفت کلاس و ترمیم کرد، اما این تلفظهای ناشناختهي منجمد، در وجود طرف چسب دوقلو خورده، اصلن ترمیمشدنی نیست، همینه که هست.ا
*
و یادم اومد که بابک افشار گفته بود زمان ضبط ترانهی جاده، بخش آخر این ترانه، که کلمهی (بیا) کشیده میشه را طرف یکنفس نخونده، یعنی نتونسته یکنفس بخونه، اون بخش آخر، در دو مرحله ضبط شده.ا
*
مريم گفت: وقتي طرف حرف زدن معموليشو بلد نيست و يه جملهي كوتاه را دو ساعت كش و قوس ميده، انتظار داري يكنفس بخونه؟ خُب معلومه كه نميتونه... ولي حالا نميدوني طرف چهجوري داوري ميكنه، آدمو ميكُشه از خنده ...ا
*
مريم باز هم خنديد و سپس ادامه داد: باورت ميشه طرف با استفاده از فن بازيگري، احساسات غليظش را به طغيان اشك تبديل ميكنه و حالا گريه نكن، كي بكن... يعني يه فيلم كمدي واقعي... فكرشو بكن! داور مسابقه اشك بريزه... ( و دوباره شليك خندهي مريم هست كه به سمت من نشونه گرفته میشه).ا
*
گفتم: وقتي آدم سواد تحصيلي و سواد موسيقي نداشته باشه، بايد از فنون بازيگري استفاده بكنه ديگه، كارش طبيعي هست، اصلن بايد اينجوري باشه، پس فكر میكني چهجوری بايد عيوب بیسوادي مطلق را پوشيده نگه داره؟
*
مريم گفت: دقيقن همينطوره، يعنی وقتي طرف داره حرف ميزنه و نظر ميده، كاملن مشخص هست كه چيزي بارش نيست و بیسواده... اصلن موقع حرف زدن و نظر دادن كلافهست، هم كلافه و هم كلاف سردرگم. ا
*
گفتم: مریم جان! ندیدم اما میتونم تصور کنم. این موضوعی که گفتی منو یاد ترانهی گریه کنم یا نکنم انداخت، در اون ترانه هم، وقتی میگه: من از هوای عشق تو...ا
*
طرف کلمهی (هوای) را اینقدر عجیب تلفظ میکنه که مخاطب بهشدت اذیت میشه... بهجای اینکه خیلی راحت بگه: (هوای)، میگه: (هَ وّای)... راستاش نمیدونم این نوع تلفظ کردن كه يك يخبندان واقعيست، لهجهی کدوم یک از مناطق است، اما هرچه که هست موجب آزار مخاطب میشه و حیرتانگیزه كه طرف با اینهمه سابقهی خوندن، چهطور هنوز این موارد ساده را نمیفهمه!!ا
*
مریم خندید و گفت: ولش کن! واسهاش کار درست نکن، حالا میره اینم مثل اونیکی اصلاح میکنهها، چیکار داری هی ادیتاش میکنی؟ ... ولی طرف عجب فن بیانی دارهها!!! (خنده و باز هم خنده)...ا
*
با خودم فکر کردم طرف فنبیان بینظیر را که از ابتدای خلقتاش داشته، اما این تلفظهای ناصحیح و آزاردهنده در اجراي ترانه، یه موضوع دیگهست... یادم اومد که بابک افشار به من گفته بود: وقتی قرار شد که طرف ترانهی قصهی دوماهی را بخونه، پدر من سر خوندن ایشون دراومد، کلمات را بهحدی بد تلفظ میکرد که من اصلن مونده بودم این داره تُرکی میگه یا عربی یا عبری و یا اصلن یه لهجهی عجیب غریب ناشناخته... آقای افشار میگفت: ده بار بهش گفتم بگو: ما دو تا ماهی بودیم... پشت هم بگو و تشدید هم نذار... باز هم میگفت: ما دو تا، ما، هیبودیم... خلاصه مکافات کشیدیم تا این ترانه ضبط شد.ا
*
به مریم گفتم: عزیز! فنبیان را میشه رفت کلاس و ترمیم کرد، اما این تلفظهای ناشناختهي منجمد، در وجود طرف چسب دوقلو خورده، اصلن ترمیمشدنی نیست، همینه که هست.ا
*
و یادم اومد که بابک افشار گفته بود زمان ضبط ترانهی جاده، بخش آخر این ترانه، که کلمهی (بیا) کشیده میشه را طرف یکنفس نخونده، یعنی نتونسته یکنفس بخونه، اون بخش آخر، در دو مرحله ضبط شده.ا
*
مريم گفت: وقتي طرف حرف زدن معموليشو بلد نيست و يه جملهي كوتاه را دو ساعت كش و قوس ميده، انتظار داري يكنفس بخونه؟ خُب معلومه كه نميتونه... ولي حالا نميدوني طرف چهجوري داوري ميكنه، آدمو ميكُشه از خنده ...ا
*
مريم باز هم خنديد و سپس ادامه داد: باورت ميشه طرف با استفاده از فن بازيگري، احساسات غليظش را به طغيان اشك تبديل ميكنه و حالا گريه نكن، كي بكن... يعني يه فيلم كمدي واقعي... فكرشو بكن! داور مسابقه اشك بريزه... ( و دوباره شليك خندهي مريم هست كه به سمت من نشونه گرفته میشه).ا
*
گفتم: وقتي آدم سواد تحصيلي و سواد موسيقي نداشته باشه، بايد از فنون بازيگري استفاده بكنه ديگه، كارش طبيعي هست، اصلن بايد اينجوري باشه، پس فكر میكني چهجوری بايد عيوب بیسوادي مطلق را پوشيده نگه داره؟
*
مريم گفت: دقيقن همينطوره، يعنی وقتي طرف داره حرف ميزنه و نظر ميده، كاملن مشخص هست كه چيزي بارش نيست و بیسواده... اصلن موقع حرف زدن و نظر دادن كلافهست، هم كلافه و هم كلاف سردرگم. ا
اة
و ادامه داد: آنسه جان! بهت توصيه میكنم برنامه را نگاه كنی، طرف كيلو كيلو سوژههاي جالب بهت ميده...ا
*
گفتم: هرچه كه قرار بود گفته بشه، گفته شده و سوژههاي طرف، جذابيتاش را از دست داده، درست مثل خودش. طرف ديگه كاملن نخنما شده، كهنه و فرسوده و قديمي...ا
*
مريم گفت: آره راست ميگی... ولي طرف عجب فنبيان بيستي دارهها!!! ميخوام برم پيشاش، دو واحد كلاس فن بيان بردارم!!! ... (باز هم صداي خندهي مريم)...ا
*
گفتم: پس حالا كه تو بينندهی اين فيلم كمدی هستي، بهشون پيشنهاد بده كه يك مسابقهی فنبيان هم برگزار كنند و طرف هم داور يكهتازش باشه!! ... و خندهي شيرين و دلنشين مريم درحالیكه ميگفت: موافقام، چرا كه نه؟ تو نمیدونی چهقدر زيبا و دلنشين صحبت میكنه، فن بيان بيست!!!ا
*
گفتم: هرچه كه قرار بود گفته بشه، گفته شده و سوژههاي طرف، جذابيتاش را از دست داده، درست مثل خودش. طرف ديگه كاملن نخنما شده، كهنه و فرسوده و قديمي...ا
*
مريم گفت: آره راست ميگی... ولي طرف عجب فنبيان بيستي دارهها!!! ميخوام برم پيشاش، دو واحد كلاس فن بيان بردارم!!! ... (باز هم صداي خندهي مريم)...ا
*
گفتم: پس حالا كه تو بينندهی اين فيلم كمدی هستي، بهشون پيشنهاد بده كه يك مسابقهی فنبيان هم برگزار كنند و طرف هم داور يكهتازش باشه!! ... و خندهي شيرين و دلنشين مريم درحالیكه ميگفت: موافقام، چرا كه نه؟ تو نمیدونی چهقدر زيبا و دلنشين صحبت میكنه، فن بيان بيست!!!ا
*
*
بيستام آبانماه 1389 خورشيدي
*
*