Wednesday, October 27, 2010
دوستتون دارم، عاشقتون هستم
Saturday, October 23, 2010
نگاه کوتاه
زمان مناسبی نبود، اما من میگویم دیر نرفتم، مشکل از جای دیگری است.ا
آن شب اتفاقی نیفتاد، اما غرور من جریحهدار شد، از آن زمان که جناب کارگردان خواست کف دستام را بگیرد تا فال دستام را بخواند، تا همان لحظهای که دستام را از دستاش بیرون کشیدم، فقط چند ثانیه طول کشید. از همان زمانی که اصرار داشت روسریام را بردارم که من برنداشتم، تا لحظهای که خوشحال و خندان خداحافظی کردیم تا دوستام من را از خانهی او نجات دهد، زمان زیادی طول نکشید، اما غرور من جریحهدار شد. دلیلاش هم تمام تفکر آقای کارگردان بود. نمی دانم چه فکری کرده بود، شاید من رفتارم غیرعادی بود، شاید پیشینهی ذهنی درستی نداشت. اما هرچه بود باعث شد که از شدت عصبانیت تا امروز فقط راه بروم و فکر کنم. همان روز در ذهنام چند فحش کشدار بود که در وبلاگ نثارش کنم. اما اینها بیفایده است، همانطور که به خود جناب هنرمند هم گفتم مقصر خود ماییم.ا
آقای کارگردان سیگاری آتش زده بود و نگران نگاهام میکرد. من گفتم مقصر شما نیستید، مقصر همان است که برای گفتوگو با فلانی، یک مشروب به قول خودش ملو میخورد و یک «فرنچ کیس» مهماناش میکند، بعد فلانی به مهرجویی میگوید، مهرجویی به کیمیایی و کیمیایی هم صاف میگذارد کف دست شما. همین میشود که من که اینجا نشستهام، از من انتظار خوردن مشروب ملو میرود و یک«فرنچ کیس» ناقابل...ا
شهرزاد را سالهاست میشناسم. آخر سالهاست خوانندهی"چلچراغ" بودهام. از شمارهی اولاش... شهرزاد یک خبرنگار جسور و شجاع است. کارش با، سن و تجربهی او محشر است. خودتان باید گزارشهای او را بخوانید که این دختر عجب انسانی میاندیشد. او اول بار نیست که چنین در معرض انسانی زالوصفت قرار میگیرد و مرا به یاد موردی که چند سال پیش برای یکی از دوستان نزدیکام در همین فضای نت پیش آمد انداخته است. آنروزها آقای ترانهنویس بود و تهمت اتاقخوابی که دیگر کوس رسواییاش بر هر بامی زده شد.ا
شهرزاد اما پیشترک، دیداری با آقای نقاش شهیر"آغداشلو" هم داشت که از سوی او هم مورد بیحرمتی قرار گرفت. زمانی که آقای نقاش را ترک کرده بود ایشان به شهرزاد پیامک میدهد که قرار بوده ترتیبات را بدهم. عجبا...ا
سالها پیش هم آقای بازیگر مغرور جوان که جدیدن خواننده هم شده است و چند تراک خوانده، آقای"حامد بهداد" خبرنگاری را به دفتر همشهریشان آقای کارگردان یعنی "فریدون جیرانی" دعوت میکند و از خبرنگار تقاضای فلان که با مقاومت آن خانم روبهرو شده و خلاصه گندش در آن آپارتمان درمیآید و خبرش مثل بمب در نت میپیچد. آقای کارگردان هماکنون برنامهی"هفت" را جمعهها در شبکهی سه سیمای جمهوری اسلامی مجریگری میکند. البته که آقای کارگردان از ماجرا خبر داشته است که "بهداد" در سرش چه میپرورانده است.ا
این حدیثها اولین نیستند و آخرین نخواهند بود. نکتهی مهم این است که این بهاصطلاح هنرمندان شهیر به تنها نکتهای که توجه ندارند تجاوز به حقوق یک انسان است. آری ایشان مختارند در خلوتشان هر کاری کنند اما حق ندارند با استفاده از نام و نشانشان از کسی که نمیشناسند تقاضاهایی خارج از عرف داشته باشند. نتیجه میشود حکایت خانم همتی!ا
راستی داستان هنرمندان دیگر دنیا هم شبیه ما ایرانیهاست یا آنها برای خودشان اصولی دارند و قانونی؟! مورد آقای"پولانسکی" را همه به یاد دارند. هنوز کوس رسوایی پولانسکی کابوس شبها و روزهای اوست. هنوز زخم از آن واقعه بر تن دارد. کاش پولانسکیهای زمان بدانند که این هجوم به انسان برای فتح تنشان، راهی دارد و بیگدار به آب زدن برایشان گران تمام میشود، که البته برای ترانهنویس شهر فرشتهگان بال بریده به قول ایشان تمام شد. ا
Tuesday, October 19, 2010
ویروسهای اینترنتی
*
چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم، شخصیت هنرمند بر روی هواداراناش تاثیر میگذارد و باعث میشود ما بازتابی از شخصیت هنرمند را در رفتار و گفتار و نوشتار هواداران او ببینیم.ا
*
من در این ده سال که بر روی اینترنت فعالیت دارم، با هواداران بسیاری از هنرمندان در تماس بودم، بسیاری از هواداران ابی، داریوش، لیلافروهر، شهره و نوشآفرین کسانی بودند که ارتباط خوبی با هم داشتیم و داریم و من بهجز احترام و انرژی مثبت، چیزی از آنان ندیدم و از همینجا هم از همهشان سپاسگزارم.ا
اما هواداران اینترنتی خانم گوگوش، چندشآورترین هواداران اینترنتی، نه در ایران که در جهان هستند. یعنی اینکه وقیحترین، بیادبترین، غمانگیزترین، هرزهگوترین، بیخانوادهترین و فاسدترین هواداران جهان، هواداران اینترنتی خانم گوگوش هستند که من حیرت میکنم اینان در کدامین عنکبوتخانه زندهگی کردهاند و در کدامین لجنزار چریدهاند!!!ا
*
این هواداران غمانگیز که بهراستی ویروسهایی هستند بدشکل و بدبو، از صبح تا شب و از شب تا صبح مشغول ساختن آیدیهای قلابی هستند و با انواع و اقسام آیدیها برای من ایمیل میفرستند که یا اخبار خانم گوگوش را مخابره میکنند، یا مرا تهدید میکنند و یا مستهجنترین واژهها را در ایمیلشان نثار من میکنند... واژههایی چندشآور، رکیک و فاسد دقیقن از تبار خودشان و خانوادهشان، و تصور میکنند که با این اعمال و رفتار شنیع و بهدور از جایگاه انسانی، به من آسیب میرسانند، درحالیکه این خودشان هستند که در تمامی طول زندهگی نکبتبارشان، در لابهلای آن واژههای فاسد و مستهجن پیچیده شدهاند و به ویروسهایی بدبو تبدیل گشتهاند. ا
*
من به خانم گوگوش شادباش میگویم که چنین هواداران گستاخ و فاسدی دارد، یعنی واقعن جای شادباش دارد... برای نمونه، یکی از این ویروسهای فاسد، با این آیدی که صددرصد یک آیدی جعلی است ایمیل میفرستد و خانوادهی خود را معرفی میکند: ا
dیک ویروس زشت، که واژههای مستهجناش بهخوبی نشان میدهد که روزگارش بهشکلی طبیعی و انسانی سپری نشده، بلکه در جایی پُر از لجن و آلودهگی بهسر برده و از واژههایش پیداست در لجنزاری که بهسر میبرده، شاهد روابط چندشآور و مستهجن خانوادهگی بوده است، کلمه به کلمهی ایمیلاش دقیقن همین موضوع را نشان میدهد.ا
اینها را به گونهی رُک و راست گفتم که بگویم در جامعهای که هوادار برای دفاع از یک هنرمند، از لجنزار خانوادهاش استفاده میکند و با واژههایش نشان میدهد که از چه جنس و تباری است، این همان جامعهای است که مقام دولتیاش در یک برنامهی زنده، با ادبیاتی چالهمیدانی، خیلی راحت به مجری برنامه میگوید: تو غلط میکنی! تو غلط میکنی...ا
*
این هواداران اینترنتی گستاخ و فاسد هم دستپروردهی همان مقامات دولتی هستند و زیر سایهی آنها زندهگی کردهاند و از ادبیات چالهمیدانی و بیسوادیشان بهرهها بردهاند و بعد به نحسی همان تربیت، برای هواداری از یک هنرمند، زبالهی متعفن وجودشان را به شکل ایمیل برای این و آن میفرستند.ا
*
اما جای خوشبختی اینجاست که این ویروسهای متعفن، بخشی بسیار کوچک و ناچیزی از جامعه را تشکیل میدهند که متاسفانه نصیب خانم گوگوش شدهاند ... و هزاران تاسف، هزاران تاسف برای هنرمندی که چنین هواداران گستاخ و فاسدی دارد. ا
و جالب اینکه این هواداران بختبرگشته، این ویروسهای متعفن، بههمراه واژههای مستهجنشان، تهدید هم میکنند... مثلن این بختبرگشتهی بیسواد اینچنین تهدید کرده: ا
من تا حالا حال خیلیا رو گرفتم. نمونه ی بارزش طرفدارای شهره صولتی بود که پاشون رو از گلیمشون درازتر کرده بودن و در نهایت به فحش و ناسزا متوسل شدن........ا
پس سعی کن با من کل کل نکنی که حسابی کلتو می پیچونم
وای ایخدا! مُردم از ترس!!! مطمئنام هواداران خانم شهره هم خیلی ترسیدند!!! عجبا از این تهدید رعبانگیز!! ا
ایمیلهای غمانگیز و وقیحانهی آن آیدی قلابی بیسواد و آیدیهای قلابی دیگر نزد من موجود است و تعدادی از آنها را برای هفت تن از هنرمندان عزیز سرزمینمان فوروارد کردم تا آنها نیز هواداران همکار گرامیشان را بشناسند که همهی این هنرمندان هم حیرتزده، اظهار تاسف کردند و یکی از هنرمندان پیشکسوت میگفت که این ویروسها، نمایندهگان حکومتی هستند که باعث شدند هنرمندان ما جلای وطن کنند، تعدادی از آنها در خاک غربت مدفون شوند و ما نیز سالهای سال در غربت بهسر ببریم ... ا
و در انتها، به همهی ویروسهای متعفن تاکید میکنم که شما محکوم هستید تا ابد دلکده را بخوانید و حرص بخورید و با فرستادن ایمیلهای غمانگیز، خانوادهی خود را معرفی کنید.ا
Thursday, October 14, 2010
باورکردنی نیست
*
آ«آکادمی مکانیست که جوانها میتوانند استعداد خود را در آن کشف کنند»!! این سخن رعنا را کسی میگوید که در سال هزاروسیصدودرشکه، بهمدت طولانی دوهفته، خانم معلم آواز هشتادوپنج سالهای به او تعیلم آواز داده بود!! دو هفته!! بینظیر است!! فوقالعاده است!! از هوش و درایت من و تو بهدور است!! آقای شماعیزاده حرف حساب میزند وقتیکه میگوید: جلالخالق!!ا
*
و منوتو درنظر بگیریم که چه شکوهی دارد وقتی یک جوان، خودش، استعداد خودش را کشف میکند!! آنهم نه درخانه، که در کاشفخانهی استعدادهای خودی... آدم که در خانه نمیتواند استعداد خود را کشف کند، باید حتمن به کاشفخانه برود تا بتواند خودش، استعداد خودش را کشف کند!!ا
*
و چنین سخنگوی بلیغ و چنین چشمهی جوشان هنر و استعداد، بهراستی اصلن چه نیازی به معلم داشت؟ حال چه هشتادوپنج ساله و چه بیستوپنج ساله!! آنهم بهمدت دو هفته!! آنهم با پولهای یک قربانی جاننثار!! او که خود خداوندگار و خالق هرچه بلاغت و درایت است، آنچنان بینیاز از معلم دوهفتهایست که زیبایی دروناش!! و پاکی وجودش!! و سیلاب هنرش!! و شیوایی سخناش، حتا چهرهی جراحیشدهاش را نیز تحت تاثیر قرار داده و زیباییهای جراحی صورت، از ترس و واهمهی زیبایی درون و ستر و عفاف ملکوتیاش، خود را پنهان میکنند و چروکهای بیانصاف صورتاش، از پس تلالوی تنپوش فسفریناش، بدجور خود را به نمایش میگذارند. ای وای از آنهمه پول جراحی که بر باد فنا رفت، ای وای بر منوتو!!ا
اگر که جراحی کردم، دلام خواست
اگر فسفر به تن کردم، دلام خواست
کنون که در میانه هست جایام
به هرسو گرکه غش کردم دلام خواست
بنشین و تماشا کن و چون من لذت وافر ببر! تماشا کن و بخند و چون من شادیات را به قهقهه برسان! اینکه میبینی، این اوج هنر و زیباییست، فوران استعداد و فریاد است، آتشفشان غرور و شعور است و بیکران دریای جادوی فصاحت و بلاغت سخن. تماشا کن! که منوتو از آن بیخبر بودیم!!ا