Saturday, March 27, 2010

کنسرت مشترک!!!ا

التماس‌نامه برای اجرای کنسرت مشترک
*
*
به‌تازه‌گی از طرف یکی از دوستان ایمیلی دریافت کردم که حاوی دو کامنت از وبلاگ خانم گوگوش بود. نویسنده‌ی هر دو کامنت یک نفر بود، کسی به نام محمد!!! وقتی کامنت‌ها را خواندم، به نظرم رسید که ایشان کسی نیست جز محمد آتشین از کابل !!!ا
*
این شخص یعنی همان محمد آتشین از کابل، ابتدا خود را هوادار دوآتشه‌ی«ابی» معرفی کرده، سپس التماس‌کُنان از گوگوش خواسته است که با ابی و داریوش کنسرت مشترک برگزار کند!! ... گمان می‌کنم محمد، نه تنها نماینده‌ی ابی بر روی زمین، بلکه وکیل تام‌الاختیار داریوش نیز هست و به همین جهت به خود این اجازه را داده که به گوگوش برای اجرای کنسرت با این دو هنرمند التماس کند!!!ا
*
اما آن‌چه روشن و واضح است این‌‌که هیچ‌کدام از هواداران دو آتشه و یک‌آتشه‌ و صفرآتشه‌ی ابی و داریوش هرگز این اجازه را به خود نمی‌دهند که بیایند در وبلاگ گوگوش و به او التماس کنند که با هنرمندشان کنسرت مشترک داشته باشد. هواداران ابی و داریوش برای هنرمندشان بسیار ارزش و احترام قایل هستند و با این خواهش و التماس‌های کودکانه، ارزش هنرمندشان را زیر سوال نمی‌برند.ا
*
بنابراین شک نکنید محمد، هوادار دوآتشه‌ی ابی نیست، بلکه همان محمد آتشین از کابل است!!...ا
*
داستان این است که خانم گوگوش بعد از کنسرت‌های بسیار معمولی و کم‌جمعیتی که در این دو سال اجرا کرده و خود بهتر از هرکسی می‌داند که مجبور به پذیرش چه‌گونه کنسرت‌هایی شده است، حالا دوست می‌دارد که با داریوش و ابی کنسرت مشترک داشته باشد، شاید که با کمک آن‌ها جمعیت قابل قبول به سالن کنسرت بکشاند. اما از طرفی هم، چون این بشر غرق غرور و کاملن خودشیفته است، دوست می‌دارد که ابی و داریوش از او خواهش کنند که کنسرت مشترک را بپذیرد، بنابراین کسی با نام محمد آتشین از کابل، قبول زحمت فرموده و نقش واسطه را ایفا می‌کند.ا
*
فقط فکر کنید محمد آتشین، این جمله را چند بار نوشته:ا
خواهش میکنم گوگوش عزیزبا ابی و داریوش کنسرت یا برنامه مشترک برگزار کن
*
آیا به‌واقع هنرمندانی چون داریوش و ابی دوست می‌دارند که کسی با نام آن‌ها به وبلاگ گوگوش برود و به ایشان التماس کند که بیا با داریوش و ابی کنسرت اجرا کن! اصلن چنین ماجرایی با عقل سلیم سازگاری دارد؟ مگر داریوش و ابی برای خود کم جایگاه دارند که کسی از طرف آن‌ها برود علنن به گوگوش التماس کند؟...ا
*
پیش از این‌که خانم گوگوش از روی کاناپه‌ی بیست‌ساله‌اش بلند شود و به لس‌انجلس برود، داریوش و ابی در همه‌ی دنیا کنسرت‌های بسیار خوب برگزار کرده بودند، آن‌ها هواداران و جایگاه ویژه‌ی خودشان را دارند، چه‌گونه کسی با نام هوادار دوآتشه، جایگاه این هنرمندان را ندیده می‌گیرد و ندای خواهش و التماس سر می‌دهد؟ من شک ندارم هیچ‌کدام از هواداران واقعی داریوش و ابی چنین کاری نمی‌کنند. به‌هر شکل من با بخشی از این هواداران در تماس هستم و از عقاید و آرای‌‌شان آگاه‌ام.ا
*
و این‌جا را ببینید که محمد چه نوشته:ا
و یا ابی چرا باید تنهایی در گریت وسترن فروم یا کانادا سنتر یا رویال آلبرت هال و استادیوم تنیس دبی و خیلی جاهای دیگه تنهایی کنسرت بگذاره؟؟؟؟ابی میگوید از گوگوش یک اشاره و از من به سر دویدنیا همیشه در کنسرتها و برنامه های تلویزیونی میگوید گوگوش بزرگترین آرتیست ایران و بهترین خواننده زن ایران و همیشه به گوگوش ارادت خود را نشان داده است
*
ببینید چه سندی از طرف ابی ارایه می‌دهند که ابی گفته: «از تو به یک اشاره، از من به سر دویدن»!! ابی چندین سال پیش برای همکارش احترام قایل شد و یک بار چنین جمله‌ای گفت، اما سال گذشته در مصاحبه با صدای امریکا، وقتی از او سوال شد چرا با گوگوش کنسرت نداری؟ فقط گفت: «از خانم گوگوش بپرسید.» اگر قرار بر به سر دویدن دایمی ابی باشد، پس باید در صدای امریکا هم این جمله را تکرار می‌کرد، اما چنین کاری نکرد.ا
*
به‌جز این، اگر آوازخوانی به همکارش احترام بگذارد و او را بزرگ‌ترین آرتیست ایران بنامد، یعنی این‌که دارد می‌گوید می‌خواهم با او کنسرت مشترک داشته باشم؟؟
*
و بعد بازهم نوشته:ا
گوگوش عزیز باز هم از شما میخواهم که حتما در سال جدید آلبوم مشترک یا کنسرتهای مشترک با ابی یا داریوش داشته باشید
*
البته واقعیت این است که کنسرت مشترک با داریوش و ابی، صددرصد به سود گوگوش است که محمد آتشین از کابل به خواهش و التماس افتاده است و البته شاید به نفع ابی هم باشد. اما به‌نظر می‌رسد داریوش به این ساده‌گی زیر بار نخواهد رفت.ا
*
محمد آتشین از کابل ضمن نماینده‌گی ابی و داریوش، گریزی هم به آلبوم حجم‌ سبز زده و از آن‌جا یک‌راست به سمت مهرداد آسمانی رفته است!!! البته در جای جای ِکامنت‌های وبلاگ خانم گوگوش، از ابتدا تا به اکنون، اسم مهرداد آسمانی را حتمن می‌بینید و شگفت‌‌انگیز است این جماعت چرا این‌قدر به مهرداد فکر می‌کنند؟؟
*
مهرداد و گوگوش چند سالی همکاری هنری داشتند و دو سال است که این همکاری مانند سایر همکاری‌ها به پایان رسیده. در همه‌ی این دوسال، مهرداد در هیچ کجا، حتا یک‌بار هم اسم خانم گوگوش را نیاورده، اما خانم گوگوش و هواداران‌اش بی‌وقفه به یاد مهرداد هستند و در وبلاگ گوگوش، تا دل‌تان بخواهید می‌توانید نام مهرداد آسمانی را ببینید.ا
*
محمد آتشین از کابل در بخشی از کامنت خود، موضوع ابلهانه‌ای را عنوان کرده، او نوشته:ا
ولی من به عنوان طرفدار ابی بزرگ همچنان این ایراد و انتقاد را به گوگوش شاه ماهی هنر ایران عزیز دارم که چرا ایشان حاضر شدند خواننده ای را همراه خود به یک یا دو کنسرت بزرگ ببرند که بعد از قطع همکاری ایشان حتی نتوانستند یک کنسرت را تنهایی یا حتی در هیچ یک از کنسرتهای چند ده نفره هم نتوانستند شرکت کنندباز هم میگویم قصد من توهین به مهرداد آسمانی نیست زیرا که مهرداد آسمانی قبل از آن چند کنسرت مشترک با گوگوش هیچ کنسرت بزرگ که نه حتی یک کنسرت متوسط هم برگزار نکرده بود و سابقه ای در کنسرتهای خارج از کشور نداشته است
*
نخست این‌که تا به امروز هیچ‌کدام از هواداران ابی، سایرهنرمندان را کوچک نکرده‌اند تا ابی را بزرگ کنند، چرا که حتمن می‌دانند بزرگی ابی، از کوچک کردن دیگران حاصل نمی‌شود. بنابراین کسی که هوادار ابی باشد، چنین نمی‌گوید. از سویی دیگر از کجا می‌دانند که ابی هم با چنین حرف‌های غیرمنصفانه‌ای موافق است؟؟
*
دوم این‌که در مورد کنسرت‌‌های مهرداد پیش از همکاری‌اش با گوگوش، خودِ مهرداد باید بگوید که چند کنسرت در کجاها اجرا کرده، اما تا آن‌جایی که من پس از ظهور تلویزیون‌های بیست‌وچهارساعته دیده‌ام، می‌دانم که آگهی‌های متعددی از کنسرت‌های متعدد مهرداد از تپش پخش می‌شد، آن‌زمان خانم گوگوشی نبود که مهرداد به‌خاطرش به تپش پشت کند. به یاد دارم مهرداد به تنهایی در استرالیا کنسرت داشت که آگهی‌اش پخش می‌شد. تور مهرداد با سیاوش قمیشی در اروپا برگزار شده بود و چند کنسرت دیگر در شیکاگو و اسکاندیناوی و... ا
*
ای‌کاش مهرداد حرف بزند، کاش حرف بزند و در بین حرف‌هایش از سوابق کنسرت‌هایش نیز بگوید تا محمد آتشین از کابل، خیال‌اش از این بابت آسوده شود و شب و روز به کنسرت‌های مهرداد فکر نکند!!ا
*
اما این‌ را می‌دانم که مهرداد چرا پس از قطع همکاری با گوگوش کنسرتی نداشته. مهرداد در این مدت به فکر تهیه‌ی یک آلبوم حرفه‌ای و درجه‌ی یک بوده است. همکاری مهرداد و ایرج جنتی عطایی، همکاری دو نسل است که بی‌شک نتیجه‌ی بسیار خوبی خواهد داد. مهرداد یک هنرمند حرفه‌ای است و هنرمندی که کارش را بلد است، بدون آلبوم تازه کنسرت نمی‌گذارد چرا که برای آلبوم‌های قبلی‌اش کنسرت اجرا کرده بود. آنان که چنین کاری می‌کنند و درسال ممکن است ده کنسرت هم اجرا کنند، کسانی هستند که درآمدشان از طریق کنسرت است، اما اجرای کنسرت، شغل مهرداد نیست، درآمدش از این راه نیست که مجبور باشد بدون آلبوم تازه، اجرای کنسرت را بپذیرد.ا
*
مهرداد تا به اکنون کنسرت هفت، هشت یا ده نفری اجرا نکرده و هرگز هم چنین کاری نمی‌کند. نیازی به این کار ندارد..ا
*
جای حیرت است که این جماعت چرا هر وقت اسم گوگوش را می‌‌آورند به یاد مهرداد می‌افتند؟ گوگوش کنسرت داد، مهرداد نداد، گوگوش آلبوم تازه منتشر کرد، مهرداد منتشر نکرد!!!... حقیقت این است که مهرداد، گوگوش نیست، مهرداد، مهرداد است و حتمن نوع عملکردش متفاوت با گوگوش است. مهرداد فقط آوازخوان نیست، مهرداد خالق اثر است، صاحب اثر است و صدالبته که مسیر هنری‌اش با مسیر گوگوش متفاوت است. کاش جماعت این موضوع را درک می‌کردند که وقتی دوران همکاری به پایان برسد، مسیرها هم متفاوت می‌شود.ا
*
اما توصیه‌ی من به خانم گوگوش این است که: خانم گوگوش! حقیقت امروزت را بپذیر و با پایین کشیدن همکار سابق‌ات که در این دو سال حتا نام شما را نیز نیاورده، برای خودت راه فرار درست نکن... البته خودت نیز شرایط اکنون‌ات را به‌خوبی می‌‌دانی که دست به دامن داریوش و ابی شده‌ای، اما کامران و هومن هم گزینه‌ی بدی نیست!!ا
*
خانم گوگوش! من که گفتم آلبوم تازه‌تان بسیارعالی‌ست و به همین شکل ادامه بدهید، اما اگر شما سرت را از وبلاگ ارزش‌مندت بیرون بیاوری، کاملن درمی‌یابی که کجا ایستاده‌ای. حتا اگر شده یک دریچه‌ی کوچک در وبلاگ‌ات ایجاد کنی، این‌کار را انجام بده و از آن دریچه، به منظره‌های واقعی نگاه کن!
ا
*
*
هفتم فروردین‌ماه 1389 خورشیدی
*

Wednesday, March 24, 2010

جوونه و جوانه

اول جوونه می‌شد حالا جوانه می‌شه
*
*
آلبوم تازه‌ی خانم گوگوش را شنیدم... نام‌اش هست هجو سبز... نه، ببخشید حجم سبز... و البته طفلک سهراب و صدالبته «یه جعبه رنگ واسه روز مبادا»!! (این‌بار، رنگ را سبز درنظر بگیرید.)ا
*
نکته‌ای که در این آلبوم توجه مرا جلب کرد، اصلاح ترانه‌ای بود که من در همین دلکده، نوشته بودم که این ترانه غلط است.ا
*
در خرداد ماه 1388، گوگوش یک گفت‌وگو با برنامه‌ی «دو روز اول» در صدای امریکا داشت که در این برنامه، تکه‌هایی از ترانه‌های آلبوم تازه‌اش پخش شد... البته فقط تکه‌هایی از چند ترانه.ا
*
یکی از این تکه‌ها، ترانه‌ی «باغ بی‌برگی» بود که با یک غلط قافیه‌ای فجیع و آشکار ضبط شده بود. هواداران طبق معمول هورا کشیدند، بدون آن‌که توجه کنند که همین چند خط، غلط قافیه دارد.ا
**
همان زمان، در هجدهم خرداد ماه 1388، من در دلکده، مطلبی با عنوان «نگاهی به دو روز اول» نوشتم که در بخشی از آن، به این ترانه و غلط بودن آن اشاره کردم. متن زیر بخشی از همان مطلب است:
ا
*
خانم گوگوش! ثابت کردید که از مفهوم ترانه هیچ نمی‌دانید، ترانه‌ها را فقط اجرا کرده‌اید بدون آن‌که از محتوای آن آگاه باشید. به دلیل همین ندانستن است که چنین ترانه‌‌ی غلطی را با افتخار معرفی می‌کنید:ا
*
از تو که حرف می‌زنم
به یاد توهر چی میگم ترانه می‌شه
باغ بی‌برگی ما گل می‌کنه
دریایی از جوونه می‌شه
*
من همه‌ی ترانه را نشنیده‌ام، اما همین چند خط غلط است و مخاطبانی که ترانه را می‌شناسند، متوجه می‌شوند که چرا غلط است ولی شما که آن را اجرا کردید متوجه نشدید !!و طفلک اخوان ثالث و باغ بی‌برگی‌‌اش!!
ا
**
این هم لینک آن مطلب است:ا

*
زمانی‌که من این مطلب را نوشتم، چندین ایمیل مودبانه و غیرمودبانه از همین هواداران گرفتم با این مضمون که چرا بیخودی ایراد می‌گیری؟ ترانه‌ی به این زیبایی چه ایرادی دارد؟؟ ... یک نفر هم نوشته بود این ترانه هیچ اشکالی ندارد، شما غرض‌ورزی می‌کنی!!!ا
*
امروز اما، وقتی که آلبوم را گوش کردم، دیدم که براساس غلط‌ گیری من، غلط بزرگ را اصلاح کرده‌اند. یعنی این‌که آوازخوان درجه‌ی یک و آهنگ‌ساز بزرگ، متوجه‌ی این موضوع نشده بودند و ترانه با همان غلط آشکار، ضبط شده و قسمت‌هایی از آن هم از صدای امریکا پخش شد که سند صوتی و تصویری آن هم موجود است. سپس من ِمخاطب، باید ترانه‌ی ضبط شده را غلط گیری کنم و آوازخوان درجه‌ی یک و آهنگ‌ساز، براساس غلط گیری من، ترانه را اصلاح کنند!!! یعنی فوق‌العاده‌ست!!!ا
*
زمانی‌که آوازخوان هرچه می‌گوید و هرچه می‌خواند، هواداران، بی‌دلیل برای‌اش هورا می‌کشند، نتیجه همین می‌شود که آوازخوان، به مطالب «دشمن» توجه می‌‌کند و به آن اهمیت می‌دهد و غلط ترانه‌ی ضبط شده را در نوشته‌های ا«دشمن» پیدا می‌کند.ا
*
بنابراین بعد از اصلاح کردن این ترانه، حالا دیگر نمی‌شنویم: ترانه می‌شه/ جوونه می‌شه... بلکه به لطف غلط گیری آنسه، چنین می‌شنویم: ترانه می‌شه/ جوانه می‌شه... حالا لطفن یک‌بار دیگر آن تکه‌ی پخش شده از این ترانه را در صدای امریکا، و سپس ترانه‌ی اصلاح‌شده را در آلبوم گوش کنید و از توجه خانم گوگوش به مطالب من شگفت‌زده شوید.ا
*
جایی‌که آوازخوان می‌بیند که اگر در روز روشن بگوید «شب است» هواداران او نیز با این‌که خورشید را می‌‌بینند ندای «شب است» سر می‌دهند، پیش خود متوجه می‌شود که این هواداران چیزی بارشان نیست، بنابراین می‌فهمد که باید به حرف دشمن آگاه توجه کند، چرا که از هوادار هوراکش، بهره‌ای نصیب‌اش نمی‌شود. بنابراین ناچار است ظاهر خود را با هواداران حفظ کند، اما توجه‌اش به مطالب دشمن باشد.ا
*
به هرشکل، من همه‌ی این آلبوم ِتازه را شنیدم. اما به‌عنوان یک مخاطب آگاه که مو را از ماست می‌کشم، نظری درباره‌ی این آلبوم ندارم به دو دلیل:ا
*
نخست به احترام هنرمند گرامی«اردلان سرفراز» چیزی نمی‌گویم.ا
*
و دوم این‌که دوست نمی‌دارم بار دیگر، بزرگان از روی نوشته‌ها و نظرات من، اشتباهات آلبوم‌شان را اصلاح کنند. ا
*
فقط تا همین حد می‌گویم که آلبوم تازه، بسیار عالی‌ست. خسته نباشند و به همین شکل ادامه بدهند.
ا
*
*
پنجم فروردین 1389 خورشیدی
*
*
ا* یه جعبه رنگ واسه روز مبادا - شهیار قنبری
*

Saturday, March 20, 2010

آلبوم‌های موسیقی

شرایط بحرانی آلبوم‌های موسیقی در سالی که گذشت
*
سال 1388 برای اهالی موسیقی و ترانه در غربت، سال پُرباری نبود و کمبود و رکود فراوانی به‌همراه داشت. سالی را که پشت‌سر گذاشتیم، سالی بود سرشار از همهمه‌ی سیاسی داخل کشور، که این همهمه بر فضای موسیقی غربت نیز تاثیر گذاشت و چندین ترانه در ارتباط با وقایع سیاسی اخیر ایران اجرا و منتشر شد. به‌طور معمول، این‌گونه ترانه‌ها برای کسب درآمد و مفاهیم مادی منتشر نمی‌‌شود، بلکه هدف آن نشان‌دادن هم‌دردی و همراهی با هم‌وطنان است.ا
*
اما آلبوم‌های موسیقی داستانی دیگر دارد. آلبوم موسیقی درواقع باید منبعی برای کسب درآمد آوازخوان باشد که در عمل چنین نیست. در حال حاضر هیچ‌کدام ازکمپانی‌های تولید و پخش موسیقی، حاضر نیستند که آلبوم هیچ هنرمندی را بخرند. این‌که هنرمند چه کسی است و چه نامی دارد نیز برای کمپانی‌ها مهم نیست چرا که کمپانی‌ها قدرت خرید آلبوم‌ها را ندارند. این روند در سال گذشته بحرانی‌تر از گذشته خود را نشان داد.ا
*
چند تن از هنرمندان طی گفت‌وگوهای رسانه‌ای اعلام کرده بودند که هیچ‌کدام از کمپانی‌ها، آلبوم‌ آوازخوانان را نمی‌خرند و به این ترتیب، کار تولید آلبوم موسیقی روز به روز دشوارتر می‌شود چرا که هنرمند باید خود از جیب‌اش هزینه کند و هزینه‌ی تهیه‌ی یک آلبوم موسیقی هم بسیار بالاست. به همین دلیل تولید آلبوم‌های موسیقی در یک سال اخیر، به حداقل خود رسید و به رکودی بی‌سابقه دچار شد.
ا
*
ا«مهرداد آسمانی» در گفت‌وگویی با مجله‌ی اپیزود در امردادماه 1388، وقتی از او سوال شد: «در مقايسه با سال‌های گذشته، توليد موسیقی در خارج از ايران سير نزولی داشته كه دلايل مختلفی هم برای آن ذكر می‌شود، عواقب اين سير نزولی به كجا خواهد انجاميد؟»ا
*
مهرداد در بخشی از پاسخ خود چنین گفت: «حتمن توليد موسیقی در خارج از كشور سير نزولی داشته. عوامل اين سير نزولی اول سايت‌های دانلود موسیقی، دوم كاپی قاچاق و سوم توليد بد و يا متوسط توسط كسانی ‌كه اين كار را به خوبی بلد نيستند، است. آينده‌ی درخشانی در انتظار موسیقی خارج از كشور نخواهد بود.ا
*
توليد كمپانی‌های موسیقی تقريبن به صفر رسيده، آلبوم هيچ هنرمندی را نمی‌خرند، چرا كه قدرت خريدشان با توجه به درآمد تقريبن صفرشان، كم شده. وقتی كمپانی قدرت خريد نداشته باشد آوازخوان، شاعر و آهنگ‌ساز نيز قدرت توليدشان را از دست می‌دهند. اگر كار تازه هم توليد می‌شود حتمن هزينه‌اش را خود آوازخوان تقبل می‌كند و هيچ درآمدی نيز از توليد اين‌كار ندارد، فقط تلاش می‌كند ويترين كار هنری‌اش را تازه نگه دارد.ا
*
آوازخوان بايد با اجرای چندين كنسرت تازه، به بخشی از پولی كه خرج كرده برسد. حالا خودتان حدس بزنيد با توجه به هزينه‌ی سنگينی كه برای زنده‌گی روزمره لازم است كار به كجا خواهد كشيد!؟»ا
*
ا«مهرداد» هم‌چنین در یک گفت‌وگوی تلویزیونی در سال گذشته، دوباره همین معضل نخریدن آلبوم‌ها از جانب کمپانی‌ها را یادآوری کرد و گفت که «این موضوع ارتباطی به بزرگ و کوچک بودن خواننده ندارد و کمپانی‌ها آلبوم هیچ هنرمندی را از بزرگ تا کوچک نمی‌خرند چون با شرایط فعلی ضرر می‌کنند.»ا
*
وقتی آلبوم تازه‌ی خانم گوگوش منتشر شد، تازه مشخص شد که «مهرداد» چه‌قدر درست می‌گفت. در ویدیوی ا«سزاوار» نام کمپانی
century
به‌عنوان «پخش‌کننده‌ی آلبوم» نوشته شده است و نه «تولیدکننده». یعنی این‌که کمپانی
century
آلبوم گوگوش را نخریده و فقط مسئولیت پخش آن را برعهده گرفته است. یعنی این‌که خانم گوگوش با
هزینه‌ی شخصی خود، آلبوم را تهیه کرده و به کمپانی سپرده تا سی‌دی‌ها را برای فروش پخش کند.ا
*
**
این موضوع ثابت می‌کند که به واقع در این معضل، خواننده‌ی بزرگ و کوچک هیچ تفاوتی باهم ندارند چرا که آلبوم هیچ‌کدام‌شان خریداری نمی‌شود، چرا که خریدن این آلبوم‌ها به‌جز ضرر و زیان برای کمپانی‌ها، هیچ ندارد. وقتی هیچ کمپانی حاضر نباشد آلبوم خانم گوگوش را بخرد، پس در این زمینه هیچ تفاوتی میان ایشان و دیگر نام‌های بزرگ و کوچک نیست و همه در یک سطح هستند.ا
*
اینک که خانم گوگوش مانند سایر همکاران‌اش، هزینه‌ی سنگین انتشار آلبوم را از جیب خود پرداخته، برای جبران این هزینه‌ی سنگین، ناچار است که هر کنسرتی را بپذیرد و اجرا کند حتا در ناکجاآباد، حتا با کیفیت پایین.ا
*
نه فقط گوگوش، بلکه سایر هنرمندان نیز همین وضعیت را دارند، همه در یک شرایط به‌سر می‌برند و یک‌سان و برابر هستند و تلاش می‌کنند که با اجرای کنسرت، هزینه‌ها را جبران کنند، چاره‌ی دیگری ندارند. به همین دلیل هم است که کیفیت کنسرت‌ها چه از نظر تعداد جمعیت و چه از نظر ساند و لایت و وضعیت سالن تا حد بسیار زیادی تنزل کرده، کنسرت‌گذارها هم که نمی‌توانند با تعداد محدود مردمی که در کنسرت‌ها حضور می‌یابند، تنها با یک خواننده و با کیفیت مرغوب کنسرت برگزار کنند.ا
*
اگر به کنسرت‌های «ابی» که آوازخوانی صاحب‌نام و خوش‌صدا و پُرطرفدار است توجه کنید، می‌بینید که ایشان مدت زیادی است که هیچ کنسرتی را به‌تنهایی اجرا نکرده است. اگر کنسرت‌ها در سالن‌های بزرگ و مثلن در روزهای استثنایی مانند ایام نوروز و یا سال نوی میلادی باشد، معمولن کنسرت دسته‌جمعی است، یعنی چندین خواننده که تعدادشان در«ابرهاوزن» آلمان به دوازده خواننده هم رسیده است، با هم کنسرت برگزار می‌کنند که ابی هم یکی از آوازخوانان آن کنسرت‌ها بوده است.ا
*
درحال حاضر نیز کنسرت‌های «ابی، کامران و هومن»، «ابی و لیلافروهر» و «ابی و شادمهر عقیلی» را شاهد هستیم. چرا این‌گونه است؟ به دلیل این‌که وقتی شرایط به‌نحوی است که یک آوازخوان نمی‌تواند جمعیت زیادی را به سالن کنسرت بکشاند، مجبور است با دیگران هم‌آواز شود و یا این‌که قید کنسرت را بزند. اگر از کنسرت صرف‌نظر کند، پس چه‌گونه باید هزینه‌های زنده‌گی را بپردازد؟ اگر قبول نکند که در هرجایی بخواند، پس باید چه‌کار کند؟ چه‌گونه زنده‌گی کند؟
*
به همین دلیل است که خانم گوگوش سال گذشته ناچار شد به بهانه‌ی خاطره‌سازی، کنسرت‌های کوچک با جمعیت‌های دو تا سه‌هزار نفری را بپذیرد، چرا که به درآمد این کنسرت‌ها نیاز دارد، شغل دیگری ندارد که بخواهد با درآمد آن، حرمت کنسرت‌های باشکوه پیشین خود را حفظ کند و در هر مکانی و با هر جمعیتی نخواند، مجبور است که بخواند. مجبور است وقتی به دوبی می‌رود، دست‌بند سبز را مخفی کند، اگر نکند که نمی‌گذارند در آن‌جا بخواند، و اگر نخواند چه کار کند؟
*
در این زمینه، حرف‌های عده‌ای هوادار متعصب نه مهم است و نه ملاک است، مهم حقیقتی است که درحال حاضر به چشم دیده می‌شود. به یاد دارم که همین هواداران، چند سال پیش افتخار می‌کردند که خانم گوگوش کم مصاحبه می‌کند و کم کنسرت برگزار می‌کند اما کنسرت‌هایش باشکوه هستند، مثل کنسرت‌های سایرین نیست، مثل آن‌ها بی‌وقفه در این تلویزیون و آن مجله و این رادیو مصاحبه نمی‌کند. اما اینک می‌بینیم که گوگوش هم ناچار شده، این افتخار را از هواداران‌اش بگیرد و پشت‌هم به مصاحبه برود و کنسرت اجرا کند. مجبور است مصاحبه کند چون برای تبلیغ و فروش کنسرت، مصاحبه لازم است.ا
*
هنرمندانی که به‌جز کار موسیقی، شغل و درآمد دیگری هم دارند، مجبور نیستند برای جبران هزینه‌های یک آلبوم، در هر مکانی و با هر شرایطی به اجرای کنسرت بپردازند، مجبور نیستند زیر بار شرایط هر کنسرت‌گذاری بروند و حرف‌اش را بپذیرند. اما هنرمندانی که درآمد زنده‌گی‌شان فقط از راه موسیقی تامین می‌شود، مجبورند که چنین کاری بکنند و در سال شاید بیش از ده کنسرت هم اجرا کنند. اگر جز این باشد نمی‌توانند زنده‌گی کنند.ا
*
آخرین کنسرت پُرجمعیت گوگوش در نوروز سال 1386 در مدیاسیتی دبی بود که ایشان دستمزد استثنایی پانصدهزاردلاری گرفت و خودش هم می‌داند که این دست‌مزد بی‌‌سابقه را مدیون چه کسی است. اما همان کنسرت هم طبق آمار کنسرت‌گذار که در مقابل دوربین تلویزیون عنوان کرد، چهارصد هزار دلار ضرر داد.ا
*
پنج ماه پس از این کنسرت، سالن نوکیا با شش‌هزار نفر جمعیت، میزبان گوگوش و مهرداد بود و پس از آن، گوگوش هرگز در سالن‌های پُرجمعیت هیچ کنسرتی برگزار نکرد. دیگر از دست‌مزدهای آن‌چنانی هم خبری نیست، چرا که جمعیت کنسرت‌ها کم است. میانگین جمعیت کنسرت‌های گوگوش در سال گذشته 2000 نفر بلکه کمتر بود و این برای هنرمندی که شکوه کنسرت‌هایش زبانزد بود، فاجعه است.ا
*
بنابراین حقیقت همین است که اتفاق افتاده، دیده شده و به ثبت رسیده، به همین دلیل می‌گویم حرف‌های غیرمنطقی چند هوادار متعصب، اهمیتی ندارد. این هواداران، خود سناریو می‌نویسند و خود اجرا می‌کنند و خودشان برای خودشان هورا می‌کشند. ا
*
به دلیل همین شرایط دشوار است که بازار موسیقی و آلبوم‌ها و کنسرت‌ها به‌شدت تغییر کرده و در شرایط نامطلوبی به‌سر می‌برد و این شرایط برای هنرمندانی که درآمد‌شان فقط از راه موسیقی‌ تامین می‌شود، به‌واقع دشوار است. به نسبت همین شرایط دشوار، کار هنری سطح بالایی نیز ارایه نمی‌‌شود، فکر هنرمند باید آسوده باشد که بتواند هنر مطلوب به مخاطبان عرضه کند.ا
*
در سال گذشته تنها کنسرت تک‌نفره که در سالنی معقول و نسبتن پُرجمعیت برگزار شد، کنسرت داریوش در لس‌انجلس بود. وقایع سیاسی اخیر ایران، باعث شد که داریوش دست به ابتکار جالبی در این کنسرت بزند و همین خلاقیت سبب شد که کنسرت‌اش پُرجمعیت و معقول و هماهنگ با نام‌اش باشد.ا
*
به‌جز این، کنسرت باشکوه دیگری در سال 88 نداشتیم، همه کنسرت‌هی معمولی و گاه در سطحی نازل بودند. همه‌ی خواننده‌ها یک‌سان بودند و هیچ تفاوتی در این زمینه باهم نداشتند.ا
*
اگر این روند نامطلوب در سال آینده نیز هم‌چنان ادامه یابد، اوضاع از این که است بازهم نامطلوب‌تر خواهد شد و کار هنرمندان نیز دشوارتر. امید که در سال جدید اوضاع تا حدودیی بهبود یابد. گمان نمی‌کنم به‌جز این بتوان حرف دیگری گفت.
ا
*
آنسه امیری - مجله‌ی اپیزود، شماره‌ی هشتادوسه
بیست‌ونُهم اسفندماه 1388 خورشیدی
*
*

نوروزتان پیروز

با شادباش نوروز خجسته
*
شماره‌ی نوروزی مجله‌ی اپیزود
*
با مطالب خواندنی و عکس‌های دیدنی منتشر شد:ا
*
*
*
شماره‌ی هشتادو سه مجله‌ی اپیزود ویژه‌ی نوروز

EPISODE MAGAZINE

*

سال خوب و خوشی داشته باشید

*

بیست‌ونُهم اسفندماه 1388 خورشیدی

*

Wednesday, March 17, 2010

بت‌سازی و بُت‌پروری - بخش هشتم

مروری بر گفته‌های محمود قربانی
*
بخش هشتم
*
*
هنوز هم من امیدوار بودم که ممکن است راه برگشتی وجود داشته باشد، هنوز هم تصور می‌کردم که ممکن است گوگوش حتا به‌خاطر فرزندش کامبیز، تصمیم خود را مبنی بر جدایی تغییر دهد، چون در ایامی که با او زنده‌گی می‌کردم به روحیه‌اش پی برده بودم و می‌دانستم که او آن‌قدر سنگ‌دل نیست که بتواند همه چیز را زیرپا بگذارد.ا
*
اما غافل بودم که نیرویی مافوق عشق و خواست من یا گوگوش، با این ماجرا در ارتباط است و هم او بود که توانسته بود مقامات قدرت‌مندی را از جمله دخترخواهر شاه را در جریان اطلاعاتی قرار دهد که در واقع درست نبود.ا
*
آقای قربانی در این‌جا برای ترمیم شخصیت خردشده‌اش در ارتباط با جدایی گوگوش، هر نامربوطی را به طلاق او مربوط می‌کند!!! ایشان اگر راست می‌گوید چرا توضیح نمی‌دهد که این مبهم‌ها که نام و نشانی از آن‌ها برده نمی‌شود، چه کسی یا کسانی بودند که توانسته بودند با سخنان ناراست، مقامات قدرت‌مند را فریب بدهند؟؟ آن‌ کسی‌که این‌همه قدرت داشت که می‌توانست قدرت‌مندان را هم فریب بدهد، چه کسی بود؟؟؟ و زنده‌گی خصوصی قربانی و گوگوش و طلاق‌شان چه جذابیت و اهمیتی برای دخترخواهر شاه داشت؟؟
*
واقعن غیرممکن است که کسی با پنهان‌کاری و مبهم‌گویی بخواهد داستان تعریف کند و انتظار هم داشته باشد که مردم حرف‌اش را بپذیرند. ا

به‌جز این، اگر طلاق گرفتن گوگوش از قربانی برخلاف خواست گوگوش و با زورمندی مقامات بود، وقتی دختر خواهر شاه که اصلن معلوم نیست در این میان چه‌کاره بوده را، در جریان اطلاعات غلط قرار دادند، چرا گوگوش اعتراض نکرد و نگفت که ای دخترخواهر شاه! این اطلاعاتی که به شما داده‌اند غلط است و من مایل نیستم از شوهرم جدا شوم؟؟ ... حرف‌های آقای قربانی حیرت‌انگیز است و با این شرایط، درصد شفافیت دروغ‌ها بسیار بالاست. ا
*
پس از بازگشت به ایران، آرام آرام متوجه شده بودم که ارتباط خاصی بین گوگوش و بهروز وثوقی، از طریق خسرو پیشکاری و چنگیز وثوقی به‌وجود آمده و این دو تن آخر، درحقیقت در همه‌ی این مدت نقش رابط را بازی می‌کردند و ماجرا از همان دیدار در هتلی در ایتالیا اتفاق افتاده بود.ا
*
من فهمیدم چنگیز خبرها و مطالب را از طریق پنجره‌ی پشت خانه‌ی مادری گوگوش از او می‌گرفت و به بهروز وثوقی می‌رساند و از همین طریق قرارمداری گذاشته می‌شد و این‌کار را خسرو پیشکاری از ایامی که گوگوش همسر من بود انجام می‌داد!!!ا
*
آقای قربانی چه می‌گوید؟؟؟ خُب، لابد ایشان درست می‌گوید!! و در آن ایام که حدود دویست سال پیش بود، وسیله‌ای به‌نام تلفن وجود نداشت که چنگیز وثوقی مجبور شده بود که خبرها و مطالب را از طریق پنجره‌ی پشت خانه‌ی مادری گوگوش، از او بگیرد و به بهروز برساند!!!! ... مگر گوگوش در خانه‌ی مادری‌اش زنده‌گی می‌کرد؟ اگر در خانه‌ی مادرش بود پس چرا مادرش تا سی سال متوجه نشده بود که تاریخ تولد شناسنامه‌ی گوگوش، هجدهم بهمن است؟!؟ ... خُب البته آقای قربانی هر گلیمی که می‌‌بافد خوش‌نقش است!! نعوذبالله!!!ا
*
نکته‌ای که در این‌‌جا لازم به یادآوری است این‌که در همان ایامی که گوگوش از اروپا برگشته بود و بعد هم در بیمارستان بستری شد، مطالب به‌نوعی خلاف به گوش والاحضرت اشرف رسانده شده بود و درحقیقت ایشان به‌عنوان تظلم‌خواهی، به مرحوم هویدا گفته بود که این طلاق انجام شود!!ا
*
حالا فرض کنیم آقای قربانی هرچه می‌گوید، درست است، اما سوال این‌جاست که اصولن طلاق این دو نفر چه سود و منفعتی به مقامات حکومت پهلوی می‌رساند که به انجام‌اش اصرار داشتند؟؟؟... چرا آقای قربانی این مسایل را مخفی نگاه می‌دارد؟؟
*
دستور از طریق مرحوم هویدا به تیمسار صدری و از طریق او به سرهنگ فرزانه اعلام شده بود و هم‌چنان‌که وقتی رسم است که دستور داده می‌شود که کلاه ببرند، سر را با کلاه می‌برند و بدون تحقیق راجع به آن‌چه شنیده شده یا ادعا می‌شد، تمامی این حوادث روی داده بود، به‌طوری‌که در ساعت ده شب، محضر را باز نگاه داشتند تا طلاق من و گوگوش انجام شود.ا
*
بعد از آگاه شدن از این مسایل، دنیا برای من تیره و تار شده بود، چون از سویی مسئله‌ی گوگوش بود و از طرف دیگر، بهروز برای من دوستی بود که رابطه‌ی ما مانند دو برادر بود. ضربه‌ی سختی خورده بودم، نمی‌توانستم آن‌چه را که روی داده باور کنم، تحمل‌اش هم برای من غیرقابل تصور بود.ا
*
من نمی‌توانستم باور کنم زنده‌گی من از ناحیه‌ی نزدیک‌ترین کسانی که دور و بر من بودند، انجام شده است، اما این حادثه درحقیقت برای استفاده از گوگوش در فیلم‌های سینمایی بود که باتوجه به محبوبیت و شهرت فوق‌العاده‌ی گوگوش می‌توانست ضامن موفقیت هر فیلمی باشد.ا
*
یعنی آن‌همه اصرار از طرف مقامات حکومتی برای طلاق گرفتن این دو نفر و باز نگاه داشتن محضر برای انجام طلاق در ساعت ده شب، فقط برای حضور گوگوش در فیلم‌های سینمایی بود؟ آیا باورکردنی است؟ مگر گوگوش پس از این داستان، چند فیلم سینمایی بازی کرد؟
**
تصور این‌که شهرتی را که آن‌همه برای‌اش زحمت کشیده بودیم، همان باعث ازهم پاشیدن زنده‌گی‌ام شده بود، برای‌ام سخت و دردناک می‌نمود، ازطرفی می‌دانستم گوگوش فقط برای استفاده‌ی مادی مورد بهره‌برداری قرار خواهد گرفت!! و همین مرا بیش‌تر رنج می‌داد.ا
*
کاش آقای قربانی به‌صراحت می‌گفتند که خود ایشان از گوگوش چه نوع بهره‌برداری می‌کردند؟؟
*
شرایط همه علیه من بود، توانایی مقابله با این رویدادها را نداشتم. از سویی از نظر احساسی، سخت لطمه خورده بودم و از سویی دیگر، مسئله‌ی قدرت پنهانی بود که پشت این ماجرا قرار داشت، به‌طوری‌که مثلن وقتی قرار می‌شد برای نظارت بر ضبط ترانه‌ای به استودیو بروم، می‌دیدم چند سرباز از ورود من به استودیو جلوگیری می‌کنند و حتا آقای شماعی‌زاده خود که قرار بود آهنگ‌های گوگوش را بسازد و آن‌ها را به بهترین نحوی ساخته بود، در یکی از روزها که جلوی من را گرفتند ناراحت شد و او با واروژان صحبت کرد و ایشان گفت که دستور است که از ورود قربانی جلوگیری شود که من از همان‌جا به هتل برگشتم.ا
*
حادثه اتفاق افتاده بود، هنوز گیج بودم، نمی‌توانستم تحمل کنم، اما به‌هرحال باید سرپا می‌بودم. نباید می‌شکستم، این شکست آن چیزی بود که خیلی‌ها می‌خواستند و من نمی‌خواستم.ا
*
اما درعین حال می‌خواستم جبران کنم. کسانی را که می‌‌دانستم این حوادث را باعث شده‌اند، می‌شناختم، اما ضمنن باید به فکر جایگزینی نیز می‌‌بودم.ا
*
پس از آن‌که جدایی از گوگوش مسلم شد، دو تن «هایده» و «داریوش» کسانی بودند که جای خالی او را در بازار موزیک پُر می‌کردند. سراغ آن‌ها رفتم و از طرفی دیگر، با خرید کاباره مولن‌روژ و سرقفلی باکارا، سعی کردم مراکزی را که ممکن است به آن گروه بخواهند از طریق آن‌جا از وجود گوگوش سوءاستفاده کنند، در اختیار بگیرم.ا
*
داریوش البته مشکلاتی داشت، حتا پخش صدای او از رادیو تلویزیون ممنوع شده بود، اما من از طریق آگهی‌های کاباره، دوباره صدای او را از تلویزیون پخش کردم.ا
*
به‌هرحال در این زمینه، هر دوی این هنرمندان در سطح جامعه درخشیدند و من یک لحظه به خودم آمدم که آن‌ها قصد دارند از گوگوش در سینما استفاده کنند و به همین دلیل تولید چند فیلم سینمایی با حضور گوگوش آغاز شده بود. بی‌کار ننشستم و وارد کار سینما شدم.ا
*
توجه کنید که آقای قربانی هنوز نامی از گروه مورد اشاره‌اش نمی‌برد، فقط می‌گوید آن گروه!!! جای سوال است که آن گروه چه کسانی بودند؟ نام و نشان‌شان چه بود؟؟ دزد بودند؟ قاچاق‌چی بودند؟ آدم‌کُش بودند؟ چه‌کاره بودند؟؟... چرا آقای قربانی تا این حد با پنهان‌کاری حرف می‌زند؟؟؟
*
در این میان کامبیز هم البته با من بود و چون مدرسه نمی‌رفت و من باید ضمن رسیده‌گی به خیلی کارها، نگذارم که او کمبود مادر را حس کند، کامبیز را گاهی اوقات با خودم به هتل می‌بردم.ا
*
در برابر جدایی از گوگوش و درحقیقت کنار رفتن او از صحنه، میدان در اختیار هایده و داریوش بود که داریوش حتا به‌سرعت راه شهرت و ترقی را طی کرد.ا
*
در همین حال، میامی تبدیل به پاتوق شعرا و آهنگ‌سازان شده بود و از طرف دیگر، خواننده‌گان جوان نیز به من مراجعه می‌کردند تا به آن‌ها کمک کنم که بتوانند هنر خود را عرضه کنند.ا
*
طریق کمک کردن آقای قربانی به خواننده‌گان جوان از نوع خانم، کاملن شفاف است: با من باش، مشهور باش!! ... و امروز هم البته در جامعه‌ی هنری، در هم‌چنان بر همان پاشنه می‌چرخد.ا

صدالبته کسانی هستند که از این‌گونه رُک نوشتن من خوش‌شان نمی‌آید، چون همواره به پنهان‌کاری عادت‌شان داده‌اند. این پنهان‌کاری و «هیس! هیچی نگو!» بخشی از فرهنگ مسموم و آلوده‌ای است که بیش‌تر به دلیل سودجویی‌های مادی، به فرهنگ ایرانی تحمیل شده و گروهی را به همین سبک و سیاق عادت داده و به همین دلیل نوشته‌های من برای‌شان سنگین است...ا
*
اما من معتقدم که یک‌بار باید این تابو شکسته شود، چه جماعت خوش‌شان بیاید و چه نیاید. مهم گفتن حقیقت است.ا
*
اما راست‌اش را بخواهید در این مدت هرگز از یاد گوگوش غافل نمی‌‌شدم، به‌ویژه این‌که کامبیز هم می‌خواست او را ببیند اما این امکان برای‌اش فراهم نمی‌شد.ا
*
احتمالن این موضوع هم کاملن تقصیر آن گروه مبهم و ناشناس بود و خانم گوگوش در این میان هیچ گناهی نداشت!!ا
*
کاباره میامی که پس از جدا شدن از گوگوش دچار وقفه‌ی کوتاهی شده بود، دوباره به اوج رسید چرا که خواننده‌گان روز و مطرح جامعه در میامی بودند و به همین دلیل، برنامه‌سازان تلویزیون از جمله مرحوم فرخزاد و فرشید رمزی به من رجوع می‌کردند تا هنرمندان را در اختیار آنان قرار بدهم.ا
*
در این‌جا که نام «رمزی» آمد باید یادآور شوم که او نقش به‌سزایی در پیشرفت موزیک پاپ داشت چرا که او یکی از بهترین کارگردان‌ها و تهیه‌کننده‌گان تلویزیونی بود و برنامه‌هایش در تلویزیون، طرفداران بسیار داشت.ا
*
من با «رمزی» همکاری نزدیک داشتم اما در این رابطه، پیگیر مسایل گوگوش در ارتباط با مشکلات او با پوران و بهروز هم بودم و در جامعه، این مسایل به صورت‌های مختلف منتشر می‌شد و گرچه برای‌ام جالب بود، اما من فقط نیروی خود را در جهت رقابت بسیج کرده بودم و در تمام زمینه‌ها فعال بودم.
ا
*
ادامه دارد...ا
*
*
بیست‌وششم اسفندماه 1388 خورشیدی
*

Friday, March 12, 2010

سزاوار

نگاهی سزاوارانه به ترانه‌ی سزاوار
*
آنسه امیری
*
عده‌ای می‌گفتند که اتفاق مهمی است. من اما از همان ابتدا می‌دانستم که اتفاق مهمی نیست، چرا که شک نداشتم تکرار دهه‌ی پنجاه، در دهه‌ی هشتاد، نتیجه‌ی درستی نخواهد داد.ا
*
سرانجام بعد از دو سال نواختن ساز و دهل و برپایی سروصدای بیهوده، نخستین ترانه‌ی تازه‌ی مثلث دهه‌ی پنجاه، در آلبوم جدید گوگوش شنیده شد. البته با شنیدن فقط یک ترانه، نباید در مورد همه‌ی آلبوم قضاوت نهایی کرد، اما همین یک ترانه که به‌عنوان سرآغاز آلبوم تازه انتخاب شده، ضرب‌المثل «سالی‌که نکوست از بهارش پیداست» را تداعی می‌کند.ا
*
هدف من در این مطلب، نقد این ترانه نیست چرا که نقد، ویژه‌گی‌های خاص خود را دارد که در هنگام نقد نویسی باید رعایت شود، این مطلب فقط نگاهی اجمالی به این ترانه است. نقد ترانه بماند برای فرصتی دیگر.ا
*
ترانه‌ی سزاوار، بی هیچ شبهه‌ای، ترانه‌ای ضعیف است، چه از حیث شعر و چه موسیقی و تنظیم، در واقع می‌توان گفت که موسیقی و تنظیم‌اش، از متن ترانه هم ضعیف‌تر است.ا
*
متن ترانه، آغاز دوباره‌ی «تکرار» است و حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد. نام‌اش «سزاوار» است اما سزاوار ِ نام «اردلان سرفراز» نیست. با این‌حال، شاید اردلان هم مقصر نباشد، چرا که هر ترانه‌سرایی از استاد گرفته تا شاگرد، همه نوع ترانه می‌نویسد، اما این انتخاب‌کننده است که باید کارش را بلد باشد که گویا بلد نیست.ا
*
از ضعف ملودی «فرید زلاند» بُهت‌زده شدم!!! تا بی‌نهایت کسل‌کننده است و تنظیم بسیار بدِ ترانه، به کسل‌کننده‌گی آن می‌افزاید. اما اجرای ترانه با وجود ضعف شعر و ملودی و تنظیم، اجرای خوبی است، باید منصف بود و گفت.ا
*
آن‌که اهل ترانه است و ترانه را می‌شناسد در همان نخستین شنیدار، ضعف «سزاوار» برای‌اش عیان و آشکار است، اما اگر کسی هیچ آگاهی نیز در مورد صنعت ترانه نداشته باشد، فقط با قرار دادن این ترانه در کنار ترانه‌های دیگر، به‌خوبی به ضعف آن پی خواهد بُرد، حتا بی هیچ آگاهی علمی و فقط با استفاده از موهبت حس شنوایی.ا
*
این ترانه را در کنار ترانه‌ی «پرسش» قرار بدهید، آهنگ‌ساز، ترانه‌سرا و خواننده همان‌هایی هستند که در ترانه‌ی «سزاوار» هم‌کاری داشته‌اند، حال ببینید این دو ترانه تا چه حد با هم تفاوت دارند!! آن یکی در فراز است و این یکی در فرود!! در واقع اصلن قابل مقایسه نیستند.ا
*
من ترانه‌ی «سزاوار» را در کنار ترانه‌ی«پرسش» قرار دادم به دلیل این‌که نمی‌‌خواستم با ترانه‌های سایرین و حتا با ساخته‌های پیشین زلاند یا اردلان مقایسه کنم، خواستم کار این تیم را در دو بُرهه‌‌ی مختلف از زمان، کنار هم بگذارم. این تیم در دهه‌ی پنجاه، تیمی موفق بود و در دهه‌ی هشتاد، یکی از ضعیف‌ترین ترانه‌ها را خلق کرد. تیم، همان تیم است منهای تنظیم کننده، اما تفاوت نتیجه‌ی کار، از زمین تا آسمان است چرا که شرایط زمانی، مکانی، سنی، ارتباطی، فکری، روحی، و حتا جسمی این تیم تغییر کرده است. وقتی همه‌ی این شرایط تغییر می‌کند، حرف تازه‌ای هم برای گفتن وجود نخواهد داشت. بنابراین تیم موفق دهه‌ی پنجاه، لزومن نمی‌تواند تیم موفق دهه‌ی هشتاد هم باشد.ا
*
زمانی‌که مثلت شماعی‌زاده، اردلان و گوگوش در دهه‌ی پنجاه به اوج رسید و آثاری زیبا از این تیم منتشر شد، چندی بعد بین این سه هنرمند اختلاف افتاد که این اختلاف چند سالی موجب جدایی آنان شد.ا
*
پس از گذشتِ چند سال که کدورت‌ها رفع و آشتی برقرار شد، به پیشنهاد دست‌اندرکاران، این تیم دوباره شکل گرفت با این امید که موفقیت چند سال قبل‌اش تکرار شود، اما تکرار نشد، چرا که آن حال و هوا و نزدیکی و صمیمیت اولیه از بین رفته بود و اثر هنری یعنی حس، وقتی آن حس اولیه در تیم نباشد، اثر موفق نخواهد بود. ا
*
گمان می‌کنم غیبت آقای شماعی‌زاده در این آلبوم هم به همین دلیل باشد، ایشان که آهنگ‌ساز باتجربه و حرفه‌ای است، حتمن می‌دانست که با گوگوش و اردلان هرچه که بسازد، با آثار دهه‌ی پنجاه این تیم مقایسه خواهد شد و ضعفِ کار تازه، خود را بیش‌تر نشان خواهد داد، شاید به همین دلیل آقای شماعی‌زاده ترجیح داد که حرمت تیم موفق دهه‌ی پنجاه را حفظ کند.ا
*
آثار درست، زیبا و ماندگار، فقط با ترکیب چند اسم خلق نمی‌شوند، حال این اسامی هرچه‌قدر هم معروف و خاطره‌ساز باشند. اثر ماندگار با ترکیب چندین حس به دنیا می‌آید چرا که قرار است یک اثر هنری، یک ترانه خلق شود نه این‌که خالقین اثر تبدیل به ماشین خاطره‌سازی شوند.ا
*
از همان ابتدا که اعلام شد قرار است «دو یار از هم به‌دور افتاده، به هم برسند» گفته بودم که این تیم، تیم موفق دهه‌ی پنجاه نخواهد بود، چون همه‌چیز از زمین گرفته تا آسمان، دگرگون شده است. هیچ هنرمندی و هیچ تیم هنری، با تکرار کردن خود، به موفقیت نخواهد رسید چرا که اساس آفرینش هنری خلاقیت، ابداع، نوآوری و تازه‌گی‌ست و
ا«تکرار»، در خلق اثر هنری جایگاهی ندارد.ا
*
با خودم می‌گویم:ا
کاش می‌شد که زمان برگردد
به همان دورانی
که سراسیمه پی ِتازه‌گی فکر و کلام
می‌دویدیم و به صد خنده‌ی شوق
ملودی‌های تماشایی را
می‌گرفتیم ز سرشاخه‌ی ذوق ا
*
این سزاوار تو نیست
ا«تازه» بی‌تکرار است
کاش می‌دانستی!ا

آنسه امیری - مجله‌ی اپیزود، شماره‌ی هشتاد و دو
بیست‌ودوم اسفندماه 1388 خورشیدی
*
***
*
مطلب بالا و مطالب خواندنی دیگر در:ا
*
**
در عبور بی‌همهمه‌ی تارنماهای وقت
با اپیزود همراه باشید.ا

*

Sunday, March 7, 2010

روز زن

تبریک گفتن‌ات واسه چی بود!؟!!؟
*
*
شنیدم کسی به‌نام گوگوش، در وبلاگ خنده‌دارش، روز جهانی زن را به زنان شادباش گفته!! و آن‌چنان دل به مهر زنان بسته و ازعشق روز زن لبریز شده که تصمیم گرفته موزیک‌ویدیوی تازه‌ی خود را در این روز پخش کند!!! یعنی واقعن حیرت‌انگیزه!!!ا
*
خواستم بپرسم که ایشان روز زن را به کدام زنان شادباش گفته‌است؟ به زنانی از جنس«گیتی پاشایی»؟ یا به زنانی از جنس«شهین شهیدی»؟ یا به زنانی از جنس«پوری بنایی»؟ یا به زنانی از جنس«رامش»؟ به کدام زنان؟ به زنانی که با آنان سال‌ها دوستی داشت و شوهران‌شان را با نیرنگ از چنگ‌شان بیرون کشید؟ به همان زنان تبریک گفته است؟
*
اصولن یک زن خانه‌خراب‌کُن مثل گوگوش، چه تبریکی برای زنان کشورش دارد؟ کسی که به دلیل خیانت در دوستی، موجب مرگ زودهنگام زنی چون گیتی پاشایی شد، چه شادباشی برای گفتن دارد؟ لازم نیست برای کشتن کسی حتمن از اسلحه‌ی گرم و سرد استفاده شود، خیانت در دوستی، خود سلاح بزرگی در کشتن طرف مقابل است، معمولن این سلاح باعث کشتن روح زنی که مورد خیانت واقع شده می‌گردد و زمانی هم مانند گیتی پاشایی، جسم او را نیز پس از روح‌اش نابود می‌کند.ا
*
سایت رسمی«گیتی پاشایی» درباره‌ی این خیانت چنین نوشته‌است:ا
*
گیتی در اواخر عمرش دچار افسرده‌گی شده بود و این به خاطر خیانت شوهرش نسبت به او و داشتن رابطه‌ی پنهانی با خواننده و بازیگر
معروف بود که بعد از مرگ گیتی، بلافاصله با آن خانم ازدواج کرد و...ا
*
زمانی که «گیتی» برای معالجه به آلمان رفته بود، از رابطه‌ی پنهانی شوهرش با
خانم خواننده در تهران با خبر شد و معالجه‌اش را رها کرد و سرزده به تهران آمد و وقتی به خانه‌ی خود رفت دید که..........................ا
*
و به همین خاطر رابطه‌ی گیتی و شوهرش در آن اواخر خیلی تیره شد. گیتی معالجه‌اش را رها کرد و دیگر به آلمان
نرفت، بعضی از صاحب‌نظران نیمه‌کاره رها کردن معالجه‌اش را در آلمان، علت مرگ زود هنگام وی می‌دانند.ا
*
**
به‌جز این، «بهراد فردی» که خود از دوستان پولاد کیمیایی است نیز در برنامه‌ی یادها و خاطره‌ها در تلویزیون پارس، در مورد این ماجرا و مرگ خانم گیتی صحبت کرده بود، یعنی این‌که مستند بودن این ماجرا کاملن بدیهی و روشن است و اگر گوگوش هم به دروغ بخواهد که این ماجرا را تکذیب کند، کسانی هستند که شاهد این حقیقت بوده‌اند، به‌هرشکل، دهان همه را که نمی‌توان بست.ا
*
و حالا در نظر بگیرید شخص خیانت‌کار و زن‌کُشی چون گوگوش، باوقاحت و گستاخی بی‌نظیر، روز زن را شادباش می‌گوید!!! یعنی این رو را با آب کدامین مُرده‌شورخانه شسته‌اند؟؟
*
گوگوش حتا در این سن بالا هم دست از کار قبیح خود برنداشته و همین چند سال پیش بود که در زمینه‌ی شوهردزدی تیرش به سنگ خورد. حال داستان این است که یا طرف مقابل‌اش جوان بود و هوشیارتر از او، که فریب‌اش را نخورد و یا ایشان به دلیل بالا رفتن سن، توان شوهردزدی‌اش را از دست داده است. به هرشکل، هرچه که بود تیرش بدفُُرم به سنگ خورد.ا
*
نکته این‌جاست که بخش هوشیار جامعه‌ی ایران، همیشه بیدارند و مو را از ماست می‌کشند و هرگز به زن فریب‌کار و زن‌کُشی چون گوگوش اجازه نمی‌دهند که با تبریک فریب‌کارانه و موذیانه‌ی خود، روز زن را به لجن بکشد. سرزمین ما، زنان شیردل، میهن‌پرست، ایثارگر و باشهامتی دارد که تبریک زن‌کُشانی چون گوگوش، برای آنان مایه‌ی ننگ است. در نهایت هم سرزمین ما، با هوشیاری بخش بیدار و آزادی‌خواه ایران به رهایی خواهد رسید، نه با جهالت کسانی که چشم خود را با یک چشم‌بندِ ضخیم بسته‌اند و در روز روشن هم چشم‌شان یارای دیدن ندارد.ا
*
بنابراین توصیه‌ی من به گوگوش این است که برود به قردادن‌اش ادامه بدهد و دست از این بازی‌های مسخره بردارد، چون دوران پنهان کردن چهره‌ی شیطانی در پشت ماسک فرشته‌خویی، به سر آمده و جامعه‌ی ایران و به‌ویژه بخش جوان و تحصیل‌کرده‌ی جامعه، آن جامعه‌ی چشم و گوش بسته‌ی پیش از انقلاب نیست که فریب دلقک‌بازی‌های ایشان را بخورد. ا
*
پس گوگوش‌خاتون! بدو برو به قردادن‌ات برس جانا!...بدو دیرت شد!... بدو! دست‌بند سبزت را هم در دوبی مخفی نکن! دمپایی سبز هم یادت نره!ا
*
*
شانزدهم اسفندماه 1388 خورشیدی
*