Friday, December 24, 2010

يك اعتراض منطقی

ا«من‌وتو تی‌وی» يا فقط «من تی‌وی»؟
*
نوشته‌ی: گروه شميم (فن‌كلاب ليلا فروهر) ا ا
*
دیر زمانی بود که تلویزیون‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان در وانفسای سریال‌های خوش آب و رنگ شبکه‌ي فارسی‌وان محو شده بودند و خبری از برنامه‌های مفصل سال‌های پیشین نبود، چرا که بسیاری از این شبکه‌ها به دنبال مشکلات اقتصادی موجود تا مرز ورشکسته‌گی پیش رفته بودند. در چنین فضایی بود که ناگهان تبلیغ شبکه‌ای بسیار شیک و پُرطمطراق توجه همه را به خود جلب کرد و شاید بزرگ‌ترین ویژه‌گی آن که در همان لحظه همه را تحت تاثیر قرار می‌داد، حضور شاه‌ماهی موسیقی ایران خانم گوگوش بود، کسی که می‌دانیم چندان میانه‌ای با اصحاب رسانه ندارد و این حضور برای همه بسیار جذاب بود و جالب‌تر، اجرای برنامه‌ای برای شناخت و پرورش استعدادهای جوان در زمینه‌ي خواننده‌گی توسط خود ایشان بود. به هر حال همه برای شروع برنامه‌های این شبکه لحظه‌شماری می‌کردند. لحظه‌ي موعود فرا رسید و باوجود تبلیغات گسترده‌ای که برای این شبکه شده بود، با استقبال خوبی مواجه شد. آب و رنگ زیبای برنامه‌ها برای مخاطب عام مسحورکننده بود، گرچه مخاطب خاص به خوبی می‌دانست که تمام این برنامه‌ها تقلیدی ماهرانه و در پاره‌ای موارد ناشیانه از مابه‌ازای غربی‌شان است و هیچ‌یک محصول ابتکارعمل سازنده‌اش نیست، اما باز هم جای تقدیر داشت و دارد. ا
*
آکادمی موسیقی گوگوش علارغم ضعف‌ها و کاستی‌هایش توانست بیننده‌گان زیادی را به سوی خود جلب کند و در این میان بخش اعظم بیننده‌گان این برنامه، دوستداران گوگوش در سراسر دنیا بودند که این هم نکته‌ی قابل تاملی است که بتوانی ستاره‌ای که حاضر نیست در یک مصاحبه تلویزیونی شرکت کند را به‌عنوان مجری یک برنامه‌ی موفق در شبکه‌ای خارج از ایالات متحده داشته باشی. باری آکادمی به پایان رسید و حالا نوبت جولان برنامه‌های دیگر بود و به لحاظ حرفه‌ای، این برنامه‌ها بایستی در سطحی باشند که خلاء ناشی از نبود آکادمی را پُر کنند. نکته‌ی جالبی که از ابتدا در این شبکه شاهد بودیم عدم پخش موزیک‌ویديو از سایر خواننده‌گان زن مطرح ایرانی بود که ناخودآگاه توی ذوق می‌زد! ا
*
در این اثنا برنامه‌ای به نام
greatest hits
پخش شد که در آن به آثار شاعران و هنرمندان بزرگی هم‌چون زویا زاکاریان، فرید زولاند، اردلان سرفراز و شمار دیگری از این عزیزان می‌پرداخت و ترانه‌هایی که ساخته‌ی آنان بود را به عنوان هیت معرفی می‌کرد و جالب این‌جا بود که جز گوگوش و مرحوم هایده(که دیگر رقیبی محسوب نمی‌شود!) از هیچ خواننده‌ی زن دیگری حرفی در میان نبود و ظاهرن از نظر تهیه‌کننده‌گان این برنامه، هیچ خواننده‌ی زنی شایسته‌گی هیت شدن را نداشته و احتمالن هیچ یک از خواننده‌گان زن، کار درخور توجهی با این شاعران و آهنگ‌سازان نداشته‌اند که این خود نشان از بی‌طرف نبودن این شبکه در قبال سایر خواننده‌گان زن است. چون از جمله خواننده‌گانی که با زویا زاکاریان همکاری داشته‌اند و اتفاقن آهنگ‌های هیت هم داشته‌اند می‌توان "لیلا فروهر"، "شهره" و "شهرزاد سپانلو"را نام برد که به‌طور قطع می‌دانیم کارهای بسیار موفقی با این هنرمندان داشته‌اند که از جمله این کارها می‌توان به" یک بوسه"، " پردیس"، " وقتی به تو می‌رسم" از کارهای لیلا فروهر و ترانه‌های "اعتراض" و "قصه‌ی ما" از شهرزاد سپانلو اشاره کرد که تمام آهنگ‌های فوق جزو بهترین‌ها هستند و خواهند ماند و از جمله آهنگ‌های ساخته‌ی "فرید زولاند" برای "لیلا فروهر" می‌توان به ترانه‌های "خبر تازه" و "حسرت"، "گل‌های لاله عباسی" و "نجوا" اشاره کرد که در این لیست بهترین‌ها حتمن جایگاهی درخور تقدیر خواهند داشت! ا
*
باری! زمانی که این برنامه پخش شد با وجود این‌که معتقد بودیم جای خالی دیگر خواننده‌گان از جمله "لیلا فروهر" در این لیست بدجور توی ذوق می‌زند، اعتراضی نکردیم، چون به این نتیجه رسیده بودیم که تلویزیون "من و تو" یک شبکه‌ی سفارشی است که مهم‌ترین هدفش تبلیغ كردن خانم گوگوش است که فی‌نفسه هیچ ایرادی که ندارد هیچ، بلکه در نوع خود ابزار تبلیغاتی مناسبی برای هر دو سوی جریان یعنی هنرمند و صاحب رسانه است! و ای کاش همه‌ی هنرمندان این فرصت را داشتند تا تریبونی برای تبلیغ هنر و فعالیت‌های خود داشته باشند!!! ظاهرن سکوت ما دال بر بی‌توجهی‌مان و نادیده گرفتن این جریان شد که مدیران این شبکه بر آن شدند تا پا را فراتر گذاشته و به حریم شخصی و حرفه‌ای سایر هنرمندان تجاوز کرده و با استهزا قرار دادن آثار آن‌ها، احساس کردند خیلی حرفه‌ای عمل کرده‌اند و به قول معروف خیلی با نمک‌اند!!! و جالب‌تر این‌جاست که وقتی کار به طنز (البته نه به مفهوم واقعی طنز!!!) و در واقع مسخره بازی رسید، دیواری کوتاه‌تر از دیوار" لیلا فروهر" پیدا نکردند که آن هم دلایل خاص خودش را دارد که موارد قابل ذکر آن عبارتند از: ا
*
يك) می‌دانستند که "لیلا فروهر" شخصیت آرام و قابل قبولی دارد و اهل جنجال خبری نیست و همیشه منطقی و حرفه‌ای عمل می‌کند و مسلمن نسبت به این جریان موضع‌گیری نخواهد کرد! ا
*
دو) می‌دانستد که ایشان طرفداران بی‌شماری دارند که حتا اگر به برنامه‌های این شبکه نگاه نکنند در این مورد کنجکاوی‌شان تحریک شده و عکس‌العمل نشان خواهند داد که مسلمن این توجه ناگهانی به یک برنامه، صرف‌نظر از این‌که در جهت منفی باشد، برای هر برنامه‌سازی جالب خواهد بود و می‌توانند ادعا کنند که بسیار پُربیننده هستند! ا
*
سه) دلیل سوم را هم که به نظرم مهم‌ترین دلیل این کار زشت بوده، به عهده‌ی خواننده‌ی این متن می‌گذارم و می‌دانم که همه به همین دلیل مهم است که دل‌خور شده‌اند. ا
*
البته ما فکر می‌کنیم تا شخصیتی مورد توجه و رقیب قدر محسوب نشود کسی تمایل به زیر پا خالی کردن‌اش ندارد!!! ا
اما در مورد این برنامه‌ی بسیار بسیار سطح پایین (چیپ) صرف‌نظر از مجری آن که دائمن تمایل دارد خیلی بامزه جلوه کند، نکات قابل بحث زیاد است که به موارد اندکی اشاره خواهیم کرد. ا
*
صرف نقد کارهای هنری امری است بسیار پسندیده، آن هم در جوامعی مثل ایران که مردم اصولن انتقاد پذیر نیستند و کار نقد شجاعت و جسارت زیادی می‌خواهد (لطفن جسارت را با وقاحت اشتباه نگیرید!) ولی به لحاظ فنی، هر ننه قمری منتقد نیست! منتقد باید کسی باشد که دانش کافی در مبحث مورد نقد داشته باشد و بی‌طرفانه قضاوت کند که حتا در بهترین حالت هم نقد امری است سلیقه‌ای و نسبی. منتقد باید برای نقدش دلیل ارايه کند و به فرض چون معنای نهفته در ضرب‌المثل "یک بام و دو هوا " را می‌داند، دلیل بر دانش‌اش نیست و سوال من از این خانم این است: "چه‌طور ایشان به منظور ترانه‌سرا از این عبارت پی نبرده‌اند و این‌قدر این عبارت برای‌شان دور از ذهن است؟ " ا
*
جالب‌تر این‌که ایشان در هیچ‌کدام از پنج آهنگ ذکرشده نتوانستند هیچ ایراد فنی به آهنگ‌سازی، تنظیم و نوع اجرای خواننده وارد کنند، چون واقعن ایرادی وجود نداشت و درنهایت به مسخره کردن نوع پوشش آن زمان پرداختند که مطمئنن اگر آلبوم خانواده‌گی‌شان را ورق بزنند حتمن خودشان یا اعضای خانواده‌شان یکی از این لباس‌ها بر تن‌شان بوده و در آن برهه از زمان هم کلی به این لباس افتخار می‌کردند! این ویژه‌گی مد است که با گذشت زمان تغییر می‌کند. ایشان روی آهنگی دست گذاشتند که بدون شک بهترین کار این هنرمند بوده، هست و خواهد ماند. آهنگ "ای دل" با شعر و آهنگ بی‌نظیر"مهداد" جزو بهترین آهنگ‌های شش‌وهشت ایرانی از بيست سال پیش تا به امروز است. آهنگی که بعد از سال‌ها دوری از فضای هنری، لیلا فروهر را به اوج معروفیت و محبوبیت کشاند. آهنگی که نسلی با آن عاشق شدند، ازدواج کردند، شادی و پای‌کوبی کردند. آهنگی که نسلی مثل گروه شمیم با آن متولد شدند و مهم‌تر این‌که گذر زمان هیچ‌وقت رنگ کهنه‌گی بر این آهنگ نیفکند و هم‌چنان تازه و پُرطراوت است حتا برای نسل جدید که با موسیقی رپ بیش‌تر ارتباط برقرار می‌کنند. مجری این برنامه صرفن به یک هنرمند توهین نکرد، بلکه به نسلی توهین کرد که با این آهنگ خاطره دارند و زنده‌گی کرده‌اند. ا
*
تمام حرف ما این است: اگر قرار است جریانی را نقد کنیم آیا بهتر نیست از خودمان شروع کنیم؟ چه‌قدر زیباتر و حرفه‌ای‌تر می‌شد اگر این شبکه که خود را مدافع سرسخت خانم گوگوش می‌داند، ابتدا از ایشان شروع می‌کرد! مگر این‌که معتقد باشد کلیه‌ی آهنگ‌های ایشان خالی از اشکال است که مسلمن هیچ عقل سلیمی این را نمی‌پذیرد. از جمله کارهای ضعیف ایشان می‌توان به آهنگ‌های "حمومک مورچه داره"، "سفیدسفيد صد تومن"، ا
I believe
ا(که در ایران به وابلی معروف شد!!!)،"آقا خوبه" وحتا آلبوم عجیب!!"زرتشت" اشاره کرد که مطمئنن ایشان هم مثل هرهنرمند دیگری در شرایطی خاص مجبور به اجرای این آثار شده‌اند و مسلمن قلبن راضی به اجرای چنین ترانه‌هایی نبوده ونیستند. ا
*
نکته‌ی قابل ذکر دیگر این است که هنرمندان ما در فضایی مشغول به فعالیت هستند که نه تنها ناخواسته از شهر و دیارشان دور افتاده‌اند، بلکه هیچ‌گونه حامی و پشتوانه‌ای ندارند و متاسفانه هیچ سندیکا و سازمانی برای حمایت از حقوق آنان وجود ندارد. در چنین شرایطی شایسته نیست که اگر قدمی برای تشویق و پیشرفت‌شان برنمی‌داریم، سنگ هم جلوی پای‌شان بیندازیم و آن‌ها را مورد تمسخر قرار دهیم. ا
*
دوستان خوب‌ام در شبکه‌ی "من و تو تی‌وی" این مقاله را دال بر بی‌جنبه‌گی و بی‌ظرفیتی ما در قبال نقد نکنید چون کار شما اصلن نقد نبود و بدتر از آن حتا طنز هم نبود بلکه هزل بود و این نشان از غیرحرفه‌ای بودن شما داشت و شاید اگر این کارناوال را با خود خانم گوگوش شروع می‌کردید هرگز این اعتراض‌ها صورت نمی‌گرفت و حالا برای جبران ما‌وقع، اگر هفته‌ی بعد برنامه را به ایشان اختصاص دادید ما مطمئن خواهیم شد که هیچ قصد و غرضی در کار نبوده و شما تلویزیونی هستید که برای نظر مخاطبان‌تان احترام قايل‌اید و مطمئن باشید گروه بزرگ شمیم از این حرکت شما دفاع کرده و همواره پشتیبان‌تان در عرصه‌ی رسانه خواهد بود، اگر نه! خب متاسفانه بخش بزرگی از بیننده‌گان‌تان را در سراسر دنیا از دست خواهید داد که این امر در درازمدت به نفع شما نخواهد بود. در پایان با جمله‌ای ورد زبان شاه‌ماهی موسیقی ایران در آکادمی موسیقی، شما را به خدا می‌سپارم: " بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم!" ا
*
*
چهارم دی‌ماه 1389 خورشيدی
*

Monday, December 20, 2010

شبكه‌های فارسی‌زبان

نتيجه‌ی نوآوري و تقليد در رسانه‌ها
*
داشتم باسرعت از كنار شبكه‌های تلويزيونی می‌گذشتم كه رسيدم به شبكه‌ی«من و تو» و ترمز كردم!! با خودم گفتم اين شبكه چه پُرجنجال و چه پُرمدعا آمد و چه زود كشتی‌اش به گِل نشست!! پيش از هر چيزی، هزينه‌ی هنگفت‌اش را به رُخ كشيد و تلاش كرد با تبليغات آن‌چنانی و اين‌چنينی‌ی برنامه‌ی آكادمی موسيقی، براي خود مخاطب جمع كند، اگرچه برنامه‌ی آكادمی موسيقی يك تقليد آبكی از همتايان غيرايرانی‌اش بود، اما تاحدود زيادی مخاطب جمع كرد، ولي زمان‌ جمع‌شدن مخاطب بسيار محدود بود و مخاطبان گرامي خيلي زود پراكنده شدند و به‌نظر مي‌رسد كه علي مانده و حوض‌اش ...ا
**
و بعد به اين فكر كردم كه شبكه‌ای مثل فارسی وان، چه بی‌صدا و چه بی‌مدعا آمد و به‌قولي تركاند و نام‌اش اين‌همه بر سر زبان‌ها افتاد. كاري ندارم كه اين شبكه چه پخش می‌كند، كُره‌اي يا كلمبيايی يا امريكايی يا مكزيكی، بد يا خوب يا متوسط، اما آن‌چه بايد مورد توجه قرار بگيرد بهره‌گيري اين شبكه از هوش و خلاقيت است و اين تنها كاري بود كه فارسي‌وان انجام داد و توانست بدون كمك گرفتن از چهره‌هاي هنري مشهور، بدون يك كلمه حرف، بدون حتا يك مجري، سيل مخاطبان را به دور خود جمع كند. تاثيرگذاری خلاقيت و نوآوری اين شبكه به حدی بود كه شبكه‌هايی مثل پی‌ام‌سی، جم و تی‌وی پرشيا نيز تصميم گرفتند سريال‌های خارجی دوبله‌شده پخش كنند، اما فعلن هيچ‌كدام‌شان از نظر جذب مخاطب، انگشت كوچيكه‌ی فارسی‌وان هم نيستند.ا
*
همين شبكه‌ی«من و تو» نيز تبليغات زيادی براي پخش سريال‌های دوبله‌شده به‌راه انداخت و جالب اين‌كه شبكه‌ی فارسی‌وان را مورد تمسخر قرار می‌داد كه سريال‌های كُره‌ای و كلمبيايی پخش می‌كند!!! غافل از اين‌كه تمسخر كردن، راه چاره‌ی كنار زدن رقيب نيست، آن هم رقيب چاق و چله‌ای مثل فارسی‌وان...ا
*
برای پيشی گرفتن از رقبا، بايد مبتكر بود، بايد زايش ذهنی داشت، بايد جامعه را شناخت، بايد طرحی نو درانداخت كه متاسفانه بيش‌تر شبكه‌های تلويزيونی فارسی‌زبان هيچ‌يك از اين ويژه‌گی‌ها را ندارند، ازجمله شبكه‌ی پُِرمدعای«من و تو» كه در ابتدا با ظاهری متفاوت ظهور كرد آن‌چنان كه عرش خدا تَرَك برداشت و بعد نشان داد كه به‌جز تقليد از شبكه‌های غيرايرانی و ساختن برنامه‌هايی مشابه‌ برنامه‌‌های تلويزيونی غيرايرانی و البته از نوع آبكی، چيزی در چنته ندارد. گويا در فرهنگ رسانه‌ای ما، تقليد را خلاقيت معنا كرده‌اند!!ا
*
فارسی‌وان اگر در كارش موفق شده است به‌دليل خلاقيت‌اش است. گفتم كاری ندارم كه چه پخش می‌كند، عده‌‌ي زيادي از هر گروه سني برنامه‌هايش را دوست می‌دارند و تماشايش می‌كنند و عده‌ای هم دوست‌اش نمی‌دارند اما باز به تماشايش می‌نشينند. صبح‌ها انتقاد می‌كنند و مدعي می‌شوند كه شبكه‌‌ی خوبی نيست، اما شب‌ها رهايش نمی‌كنند... عده‌ای هم به توهّم افتاده‌اند كه اگر بگويند فارسی‌وان شبكه‌ی خوبي نيست، روشن‌فكر و بسيار متجدد جلوه خواهند كرد، اما گويا روشن‌فكرنماها بيش از همه به اين شبكه دل بسته‌اند!!ا
*
می‌گويند كه سريال‌هايش چنين است و چنان است، با فرهنگ بسته‌ی بی‌بديل ما در تضاد است، خانم‌ها لباس‌های لختی می‌پوشند، به همسران‌شان خيانت می‌كنند، بازار دوست‌دختر دوست‌پسر داغ وعادی است، باكره‌گی دختر را بی‌اهميت جلوه می‌دهد، خانم‌ها را پُررو می‌كند، باعث افزايش آمار طلاق شده است... تهاجم فرهنگی... جنگ نرم... لكه‌دار كردن فرهنگ ايراني و سنتي و مذهبي و... اين‌همه و اين‌همه می‌گويند، اما باز هم سريال‌ها را دنبال می‌كنند!!ا
*
اين درحالی‌ست كه فارسی‌وان حتا يك صحنه‌ی بوسه‌ی عاشقانه‌ی معمولی را هم پخش نمی‌كند، چه رسد به صحنه‌های جذاب‌تر!! ... ابتدا من با خود می‌گفتم كه چرا سانسور؟ چرا اين صحنه‌ها را كه همه صحنه‌هايی طبيعی هستند كه در زنده‌گی روزمره و شب‌مره اتفاق می‌افتند را سانسور می‌كند؟... الان اما به اين نتيجه رسيدم كه حق با فارسی‌وان است، الان كه بازتاب‌ها را می‌‌بينم مي‌گويم كه حق با فارسي‌وان است و بايد سانسور كند، جامعه‌ی ما در حال حاضر به‌هيچ عنوان نمی‌تواند چنين صحنه‌هايی را هضم كند، فكر می‌كنم هزار سال ديگرهم اين سوءهاضمه پايدار بماند. اما حيرت‌انگيز است كه همين جامعه‌ي نجابت‌پسند!! چه‌گونه فساد رايج در خيابان‌ها و خلوت‌گاه‌ها را تحمل می‌كند و بازتابي نشان نمي‌دهد؟ فسادي كه هزار برابر آسيب‌رسان‌تر از صحنه‌های سانسورشده‌ی فارسی‌وان است!!ا
*
اين موضوع بحث و بررسي زيادی را می‌طلبد چه از نظر جامعه‌شناختی، چه روان‌شناختی و چه تاريخ فرهنگی و اجتماعی اين سرزمين، كه در اين مطلب كوتاه نمی‌گنجد و بعدها به آن خواهيم پرداخت. در اين‌جا فقط می‌خواستم ويژه‌گی نوآوری را تاكيد كنم، نوآوری در هر كاري و به‌ويژه در كار رسانه‌ای.ا
*
اين ويژه‌گي نوآوری فارسی‌وان است كه هم حامي دارد و هم منتقد و هم ناسزاگو، اما حتا ناسزاگوها نيز به تماشايش مي‌نشينند وهمين ويژه‌گي‌ست كه باعث شده ساير شبكه‌هاي ايراني، حتا يك‌سوم تعداد مخاطبان فارسی‌وان را هم نداشته باشند. ا
*
و سرانجام اين‌كه، واي كه چه حالي دارد اين تهاجم فرهنگي. تا باشد از اين تهاجمات فرهنگي! و البته بيش‌تر، اين آقايان گرامي هستند كه از تهاجم فرهنگي فارسی‌وان ابراز انزجار می‌كنند!! دليل‌اش چيست؟ آيا می‌دانيد؟؟
ا
*
*
*
سي‌ام آذرماه 1389 خورشيدي
*
*

Tuesday, December 7, 2010

آلبوم طعم رويا

تا تو با لب‌خنده‌ای دنيا رُ دنيا می‌كنی
*
زنده‌گي رُ پايتخت عشق و رويا می‌كنی
*
تو خودِ معجزه‌ای كه با صداكردن من
*
پنجره‌هامو به فستيوال گل وامی‌كنی
*
*
آلبوم«طعم رويا» با صداي«مهرداد آسمانی»ا
*
*
كار مشترك و بسيار زيبايی از: ا
*
ايرج جنتی‌عطايی - مهرداد آسمانی
*
*
پخش: شركت ترانه
*
به‌زودی
*
*
*
شانزدهم آذرماه 1389 خورشيدي
*
*

Tuesday, November 30, 2010

گوهر برتر از هنر آمد پديد

انتقاد چرا آقاي قنبري؟
*
*
در جامعه‌ی هنری ما گويا نقد و انتقاد شكل شوخی و خنده به خود گرفته و هر كسی به خود اجازه می‌‌دهد كه بی هيچ صلاحيتی و از روی غرض‌ورزی ازهمكارش انتقاد كند. من شخصن برنامه‌ی آقاي قنبری را در دسترس ندارم اما بخشي از گفته‌های انتقادآميز ايشان را بر روي اينترنت ديدم كه خُب بايد گفت: در پاياپاي دل‌ها، ديگر نشان از اطلسي‌ها نيست. ا
*
آن‌طوری كه من بر روی اينترنت خواندم گويا آقای قنبری با حالتی شكايت‌وار گفته بودند كه گوگوش برای شركت در برنامه‌ی آكادمی موسيقی، مبلغ پانصدهزار دلار دست‌مزد گرفته است... اين‌كه گوگوش برای حضور در اين برنامه دست‌مزد بسيار خوبی گرفته كه اصلن حرفی نيست، حتمن كه دست‌مزد گرفته است، اما پرسش اين‌جاست كه مگر چه اشكالی دارد گوگوش از اين بابت پانصد هزار دلار دست‌مزد بگيرد؟... يعنی آقای قنبری انتظار داشتند كه گوگوش نام‌اش را به رايگان در اختيار يك شبكه‌ي تلويزيوني نوپا قرار بدهد؟ مگر خود آقای قنبری چنين می‌كند؟
*
آن‌چه واضح است اين‌كه گوگوش صاحب‌نام است. اين‌ موضوع كه كارش درست است يا غلط، مسئله‌ي ديگري‌ست كه در جاي خود پيش از اين مطرح شده و باز هم مطرح خواهد شد، اما به هرشكل، ايشان صاحب‌نام است و در كجای دنيا يك هنرمند نام‌اش را به‌رايگان در اختيار يك تلويزيون نوپا و ناشناس قرار می‌دهد كه همين‌طور مفت و مجانی از نام‌اش اعتبار بگيرد؟
*
شما حتا اگر يكی دو بخش از برنامه‌ی آكادمی را هم به تماشا نشسته باشيد، حتمن ديده‌ايد كه نه تنها بر روی در و ديوار و كف استوديو از نام گوگوش استفاده كرده‌اند كه حتا بر روی وسايل نقليه‌ی موتوری و غيرموتوری اين برنامه هم نام ايشان ديده می‌شود و حتا نام تلويزيون را هم از يكی از اجراهای او گرفته‌اند. يعنی اين استفاده‌ی به‌جا يا نابه‌جا بايد رايگان باشد؟
*
آقاي قنبری كه بارها و بارها فرياد زده‌اند كه چرا هنرمندان ما به حق و حقوق‌شان نمی‌‌رسند و هنرمندان جهان آن‌طورند و ما اين‌طوريم، حال كه يكی از همين هنرمندان وطنی به حق و حقوق‌اش رسيده است چرا پس بنای گله‌گذاري گذاشته‌اند؟
*
پرسش درست در زمينه‌ی مالی اين تلويزيون اين است كه يك تلويزيون نوپا، اين‌همه پول و سرمايه را از كجا آورده است؟ دست چه كسانی در كار است؟ نه اين‌كه گله‌مند باشيم كه فلان هنرمند چرا پانصدهزار دلار دست‌مزد گرفته است. بهتر نيست بپرسيم اين پانصد هزار دلار و باقی هزينه‌هايی كه به وضوح جلوی چشم‌ها قرار دارند، از كجا تامين می‌شوند؟
*
و بعد هم از هومن خلعتبری و بابك سعيدی ايراد گرفته‌اند كه اينان غيرحرفه‌ای هستند و بايد از هنرمندان مهم‌تری برای اين كار استفاده می‌شد و حرف‌هايی از اين دست...ا
*
من هم بر اين باورم كه اين برنامه، برنامه‌اي كاملن غيرحرفه‌ای‌ست. من هم باور دارم كه آقايان خلعتبری و سعيدی، نه استاد هستند و نه كارشان در حد استاندارد است، اما به هرشكل چندين سال است كه در اين زمينه كار می‌كنند و درحد خودشان تجربه دارند، اين‌طور هم نيست كه هيچی بلد نباشند. من نيز معتقدم كه اين برنامه، لحظه به لحظه‌اش اشكال و ايراد دارد، كه تمامی اين ايرادها و نارسايي‌ها پس از تمام شدن اين برنامه، در مجله‌ی اپيزود خواهد آمد. اما اين ايرادها تا حدودی طبيعی‌ست. يك تلويزيون نوپا و يك برنامه‌ی تازه به‌دنيا آمده، حتمن كه نمی‌‌تواند حرفه‌ای و بی‌ايراد و اشكال باشد.ا
*
حرف من اين است كه اگر آن پانصدهزار دلار را به جای گوگوش به آقاي قنبری می‌دادند، آقايان خلعتبری و سعيدی، تبديل به همكاران عزيز و حرفه‌ای می‌شدند و نيز هنرمندان مهم و قابل توجه. و آن زمان بود كه آقاي قنبری دادِ سخن سرمی‌دادند كه چه نشسته‌ايد؟ بايد از اين جوان‌ها پشتيبانی كرد، اين دو نفر اصلن به‌شكل مادرزاد حرفه‌ای به‌دنيا آمده‌اند و حرفه‌ای هم خواهند ماند و«دنيا را به سكوت واخواهند داشت» و موسيقی را يك ميلی‌متر كه نه، يك سانتی‌متر به جلو خواهند بُرد!!! ا
*
آقای قنبری به‌طوركلي عادت دارند كه با هركسی خوب هستند و نفعی از او می‌برند، بنای تعريف و تمجيد كردن می‌گذارند و هركسی كه بهره‌ای به ايشان نرساند، مورد انتقادشان قرار می‌گيرد، خوب و بد و زشت و زيبا هم ندارد، فقط آن‌چه كه در اين داستان غم‌انگيز مطرح است پول است و بهره‌ی مالي. يعني خيلي راحت می‌زنند زير حرفی كه قبلن گفته بودند، خيلی راحت و بی‌دغدغه. ا
*
من اين حرف‌ها را در مورد آقای قنبری از خودم نمی‌گويم. ايشان در اين زمينه پرونده‌ی قطوری دارند. خيلی خوب به ياد دارم زمانی‌كه آقای قنبری از تلويزيون تپش دور بود، اميرقاسمي تبديل به علی كوچيكه شده بود و تپش هم جيره‌خوار جمهوری اسلامی. اما وقتی ايشان به تپش رفت و حقوقی هرچند ناچيز دريافت كرد، اميرقاسمی تبديل شد به يك آدم حرفه‌ای و تپش هم شد يك تلويزيون حرفه‌ای با نور و صدای عالی و كادر صميمی!!!... بار ديگر كه آقای قنبری به هر دليلی عطای تپش را به لقايش بخشيد، اميرقاسمی تبديل به هيچ‌كسان شد و تپش هم شد دره‌ی گرگ‌ها!!! ... اما مدتي بعد كه دوباره به تپش رفت و بابت هر برنامه پانصد دلار گرفت، اميرقاسمی و تلويزيون‌اش دوباره حرفه‌ای و كاربلد و بی‌نظير شدند. اين حرفه‌ای بودن ادامه پيدا كرد تا اين‌كه هر برنامه پانصد دلار قطع شد و ايشان بدون دريافت چك دست‌مزد، از تپش تشريف برده شدند به بيرون!! و دوباره تپش به دره‌ی گرگ‌ها تبديل شد!!! ا
*
صدالبته من باور دارم كه اميرقاسمی انسان كاردرستی نيست، او هم پرونده‌ای قطور از نوع منفی دارد. اما اين شهيار قنبری‌ها هستند كه با رفتارهای عجيب و غريب‌ خود، باعث پيشروی اميرقاسمی‌ها می‌شوند. اگر رفتار و كردار هنرمند درست و منطقی باشد، هيچ بنی بشری نمی‌تواند از او سوءاستفاده كند. پس اين هنرمند است كه ايراد دارد و باعث رفتارهاي غيرمنصفانه‌ی امثال اميرقاسمی می‌شود. ا
*
به ياد دارم كه آقای قنبری زمانی كه به هر دليلی با گوگوش همكاری نداشت، گوگوش را به لقب« شاه‌ماهی سابق» مفتخر كرده بود، اما پس از همكاری، شاه‌ماهی سابق، ناگهان تبديل شد به «گل‌بانوی ترانه‌ی نوين ايران» كه به ‌ميمنت قدوم مبارك‌اش می‌بايست صحنه را با گلاب می‌شستند!!... پس از قطع اين همكاري، گل‌بانوي ترانه‌ي نوين، هم خاصيت گل‌بودن و هم وي‍ژه‌‌گی بانوبودن را به‌يك‌باره از دست داد، اين‌بار حتا ديگر شاه‌ماهی سابق هم نبود و شده بود: اين همكار ما گوگوش!! و ترانه‌ی نوين هم رفت پی كارش... ا
*
ببينيد اين دو نمونه را گفتم كه بدانيد من از خودم حرف نمی‌سازم، اين وقايع خجسته اتفاق افتاده و هر كه شاهدش بوده، هنوز هم به ياد دارد. نمونه‌های ديگری از اين دست تا دل‌تان بخواهد به‌وفور يافت می‌شود مثل داستان آقاي قنبری با ابی، خانم سيمين بهبهانی، فريد زلاند، مهرداد آسمانی، داريوش، زويا زاكاريان و... كه همه‌شان در يك برهه‌ی زمانی بسيار بد بودند و سراسر ايراد و اشكال و انتقاد، اما پس از مدتی، ناگهان تغيير هويت دادند و تبديل به خوب كه نه، خوب‌ترين شدند، يا برعكس، يعنی اول خوب بودند، بعدن بد شدند... آن‌وقت چنين كسی از همكاران‌اش انتقاد می‌كند!!! كسی كه رفتار اجتماعي و هنری خودش، زير سوال است، همكاران‌اش را با ذره‌بين نگاه می‌كند، كسی كه اصلن صلاحيت انتقاد كردن ندارد... ا
*
شهيار قنبری ترانه‌سرای خوبی‌ست، كارش عالی‌ست، در برخي موارد بی‌نظير است، اما اين دليل نمی‌شود كه رفتارش هم خوب باشد، دليل نمی‌شود كه خودش هم شكل ترانه‌هايش باشد. ممكن است ايشان بتواند با واژه‌ها، به بهترين شكل بازی كند و چندين سطر گل‌واژ‌ه‌های خوشايند و خوش‌رنگ و بو را پشت‌هم بنشاند، اما صلاحيت انتقاد كردن ندارد چرا كه رفتار اجتماعی‌اش چنين صلاحيتی را از او سلب می‌كند.ا
*
به‌طوركلی جامعه‌ی هنری ما از نظر فرهنگي جامعه‌ی چندان سالمی نيست، جامعه‌ای نيست كه مخاطبان بتوانند از آن رفتارهای مناسب و درخور ياد بگيرند. بارها و بارها ديده‌ايم كه دو هنرمند، يا يك هنرمند و يك صاحب‌تلويزيون، يقه‌ی هم را جلوی دوربين پاره كرده‌اند و پس از مدتی بی هيچ توضيحی دوباره قربان صدقه‌ی هم رفته‌اند!!! شايد تصور می‌كنند كه مردم نه چشم دارند و نه گوش و نه عقل!! اما چنين نيست، بيش‌تر مردم يا بخش عظيمی از مردم، هم چشم دارند و هم گوش و هم عقل و دستِ‌كم رفتارهای درست و نادرست را تشخيص می‌دهند.ا
*
اين فرهنگ ناسالم هم فقط متعلق به شهيار قنبری نيست، ديگرانی نيز هستند كه بارها چنين رفتار كرده‌اند، من نمی‌گويم همه خوب‌اند و فقط قنبری ايراد دارد، به‌طور كلی اين جامعه‌ی هنری‌ست كه مشكل دارد و بارها و بارها نيز درد دل‌های برخي هنرمندان را در اين زمينه، در گفت‌وگوهاي مختلف رسانه‌ای شنيده‌ايم. ا
*
باز هم به ياد دارم ضيا آتابای را، زمانی كه به هر دليلی با داريوش بد بود، حتا زنده‌گي خصوصی داريوش و اعتيادش را جلوی دوربين كشانيد، پس از مدتی ناگهان ورق برگشت و آن آدم بد و معتاد تبديل شد به داريوش بزرگ... باور كنيد ايشان چنان گفت داريوش بزرگ كه من يك لحظه فكر كردم دارد در مورد داريوش هخامنشی حرف می‌زند!! بعد ديدم نخير، منظورش داريوش خودمان است و دهان‌ام از حيرت باز ماند!!! ا
*
دوباره برگرديم به سوی آقاي قنبری و به ايشان بگوييم كه لطف كرده، دست از انتقاد كردن برداريد، دستِ‌كم از همكاران‌تان‌ انتقاد نكنيد كه صلاحيت اين كار را نداريد. لطفن فقط به ترانه‌سرايی و هنر جهان و هنرمندان جهان بپردازيد و اندكی هم ايميل‌بازی‌های خاله خانباجيانه و تهمت‌ پراكنی‌هاي قاجاريانه!!... انتقاد نكن جانا! به‌ويژه اين‌كه عامل اصلی انتقاد كردن پول باشد، آن‌ هم نه پانصد دلار كه پانصد هزار دلار!!! گويا معامله به‌هم خورد و گوهر برتر از هنر آمد پديد
!!!
ا
*
*
يازدهم آذرماه 1389 خورشيدي
*
*

Thursday, November 18, 2010

شهره صولتی

پيام شهره به هواداران‌اش
*
*
دوستان عزیزم
دلم می‌خواست خیلی زود بعد از استقبال بی‌نظیری که از آخرین موزيك‌ويديوي من (فرشته‌ها) کردید، کلیپ دیگری را آماده و با تمام وجود تقدیم به تک تک شما عزیزان‌ام که طی سي‌وهفت سال یار و پشتیبان من بودید بکنم. اما ازآن‌جايي که در جامعه‌ي هنری ما هم‌چنان حرمت و احترام کاری به‌راحتی نادیده گرفته می‌شود و با بی‌مهری‌ها و بی‌ملایمتی‌ها رو‌به‌رو هستیم، تصمیم بر این گرفتم که فعلن کلیپ جدیدم را مدت کوتاهی به تعویق بیاندازم و با کارگردان دیگری کما فی‌السابق تفاوت و نوآوری را آزمایش کنم، البته اگر دوباره و دوبـــــــاره کارگردان‌های موزیک‌ویديوها و میکاپ آرتیست‌های من، گزینش همکار دیگری نباشد. به هر روی این نیز بگذرد...ا
*
با تشکر- شهره صولتی
اكتبر 2010
*
*
تبصره (از طرف كانون هواداران شهره): ا
*
این روزها گوگوش که به قول خودش و اطرافیان‌اش قابل قیاس با بزرگان موزیک جهان هست!!! شروع کرده به کپی‌برداری از شهره... گوگوش در یکی از نخستین کنسرت‌هایش در امریکا، دقیقن مدل مو، استایل و لباس کنسرت سال 1995 شهره جان که در هالیوود پلدیوم برگزار شده بود را استفاده کرد که باعث تعجب بسیارانی شد و همین‌طور آغازهمکاری این شخص با میکاپ آرتیست معروف آقای زاره که بیش از بيست سال با شهره همکاری داشتد و پس از آن هم همكاري گوگوش با مهرداد آسمانی و ... حالا هم بعد از ويديوي فرسته‌ها که کار علی زمانی بود، گوگوش تصمیم گرفته ویديوي جدیدش را با علی زمانی درست كند. ا
*
هیچ اشکالی نداره که هنرمندان دیگه با کساني شهره باهاشون كار كرده، كار بكنند، اما واقعن مسخره است که تا شهره با يكي كار مي‌كنه، ناگهان اين خانم گوگوش يادش مي‌افته كه این آدم هم برای کار کردن مناسب هست. واقعن این حرکت مسخره و خنده داره كه چرا خانم گوگوش دقيقن دست می‌ذاره روي كساني که شهره داره باهاشون کار می‌کنه، اون هم به سرعت برق و حتا نمی‌ذاره جوهرش خشک بشه!! ا
*
شايد هم اين مسايل طبيعي باشه، چون آلبوم شهره داره منتشر مي‌شه، یک کنسرت بزرگ در راه داره، آهنگ‌ها و ویديوهای جدیدش درحال آماده شدن هستند، خُب حسادت هم داره دیگه... من تمایل ندارم این‌جا گوگوش را نقد کنم، البته هنوز چند هوادار برای گوگوش هورا می‌کشند وگویا تصور می‌کنند که همان چند هوادار، یعنی همه‌ی مردم... خلاصه موفقیت شهره جون این روزها آرامش را بدجوری از حسودها گرفته است. ا
*
كانون هواداران شهره صولتي
*
*
منبع مطلب: وبلاگ شهره صولتي - با تلخيص
*
*
بيست‌وهفتم آبان‌ماه 1389 خورشيدي
*
*

Tuesday, November 16, 2010

آينه

بغض‌ات را با من نصف كن
*
*
آينه كه دروغ نمي‌گويد، آينه واقعيت را جلوي چشمان‌اش قرار مي‌دهد كه چهره‌ي امروزش را ببيند و بيش از اين در چاه ويل بلاهت فرو نرود. آينه به او مي‌گويد كه پير شده ‌است و فرسوده، چروك‌هاي عميق برداشته‌است و به ضرب و زور جراحي و گريم و ساير بامبول‌بازي‌هاي رايج هم نمي‌تواند چروك‌هاي مادرمُرده را مخفي نگه دارد. آينه به او مي‌گويد كه از روزن واقعيت به خود بنگرد و در دهه‌ي پنجاه شنا نكند كه غرق خواهد شد.ا
*
پيري پديده‌ي بدي نيست، پيري براي انسان‌هاي عادي و طبيعي كه عقل سليم دارند، دوران عقل و درايت و تجربه و احترام محسوب مي‌شود. اما براي خودشيفته‌هايي كه زنده‌گي عادي و طبيعي نداشته‌اند، پيري درختي بي‌شاخ و برگ است كه صاحب آن تلاش مي‌كند با وسايل تزييني رنگي، شاخه‌هاي كهنه‌اش را آذين ببندد. اما ناگفته پيداست كه تلاش بي‌فايده‌اي‌ست و درنهايت، همه‌ي رنگ‌ها پرواز مي‌كنند و از او فقط دلقكي با نوك بيني قرمز رنگ باقي مي‌ماند كه مانده است.ا
*
آينه به او مي‌گويد كه پير شده ‌است و نبايد به خودش دروغ بگويد، نبايد خود را در دهه‌ي پنجاه غرق كند، دهه‌ي پنجاه گذشت، سي سال است كه گذشته و آن شادابي و طراوت هم بار سفر بست و رفت. آينه به او مي‌گويد كه پير شده است و بايد مانند انسان‌هاي عادي، از دوران پيري خود لذت ببرد، نه اين‌كه بي‌وقفه با بيل و كلنگ به صورت‌اش حمله كند و تصور كند كه با ضربه‌هاي بيل و كلنگ مي‌تواند شيارها و چروك‌هاي صورت‌اش را از جا بكند. آينه به او مي‌‍‌گويد هر حيله‌اي هم كه به‌كار بندد، چروك‌هايش هر روز به اندازه‌ي بيست‌وچهار ساعت عميق‌تر مي‌شوند، اين جبر طبيعت است.ا
*
آينه به او مي‌گويد كه هيچ كاري از دست‌اش برنمي‌آيد و يك تريلي وسايل آرايش هم دردي را از او درمان نمي‌كند. او اما نمي‌خواهد خود را از توهمات دهه‌ي پنجاه جدا كند. او نمي‌تواند باور كند كه زيبايي و طراوت جواني‌اش را از دست داده است، او هنوز دوست مي‌دارد جوان و زيبا به‌نظر آيد، او براي جواني از دست رفته‌اش گريه مي‌كند، اشك‌ها مي‌ريزد، اما جواني ديگر بازنمي‌گردد. فصل به رُخ كشيدن زيبايي، فصل ادا و اطوارهاي جوانانه، فصل اغواكردن مردها، فصل خوش‌گذراني‌ها و فصل عاشقانه‌هاي شبانه و روزانه به پايان رسيده است.ا
*
آينه به او مي‌گويد كه هيچ كاري از دست‌اش برنمي‌آيد. بايد پيري و فرسوده‌گي و چروك‌هاي بينوا را بپذيرد. ديگر نمي‌تواند اغواگري كند. او اما اشك‌ريزان بر گور زيبايي گذشته‌اش نشسته است. باور نمي‌‌كند. اما اين‌بار به‌جاي جاده، اين آينه است كه فرياد مي‌زند: بيا... بيا و يك‌بار ديگر امروزت را ببين. بيا و باور كن كه ديگر ستاره نيستي، بيا و باور كن كه يكي هستي مثل همه، بيا و باور كن كه تمام شده‌اي و بغض‌ات را با من نصف كن.
ا
*
*
بيست‌وششم آبان‌ماه 1389 خورشيدي
*
*

Thursday, November 11, 2010

داور بی‌سواد

فن بيان: بيست!!! ا
*
*
یعنی اصلن فن‌بیان بیست!! اون نظرات غیرحرفه‌ای را با اون فن‌بیان بی‌نظیر عنوان کردن، اصلن نوبره!!! آدمو می‌بره تا ته ِخواب... اینو مریم گفت و صدای قهقهه‌ی بلندش از لابه‌لای سیم‌ تلفن به سمت من پرتاب شد.ا
*
گفتم: مریم جان! اگرچه که ندیدم اما از فن‌بیان بی‌نظیر کاملن مطلع‌ام ... ا
*
مریم هم‌چنان می‌خندید و در لابه‌لای خنده‌ی شدید گفت: آخه آنسه نمی‌دونی، باید می‌دیدی، طرف می‌خواست کلمه‌ی آکادمی را خیلی با لهجه بگه، به‌قدری حرف (ک) آکادمی را غلیظ تلفظ کرد که از اون‌طرف افتاد پایین!! بازهم صداي قهقهه‌ی مریم و لبخند من و این‌که دقیقن می‌دونم طرف حرف (ک) را چه‌قدر منجمد تلفظ می‌کنه.ا
*
گفتم: مریم جان! ندیدم اما می‌تونم تصور کنم. این موضوعی که گفتی منو یاد ترانه‌ی گریه کنم یا نکنم انداخت، در اون ترانه هم، وقتی میگه: من از هوای عشق تو...ا
*
طرف کلمه‌ی (هوای) را این‌قدر عجیب تلفظ می‌کنه که مخاطب به‌شدت اذیت می‌شه... به‌جای این‌که خیلی راحت بگه: (هوای)، میگه: (هَ وّای)... راست‌اش نمی‌دونم این نوع تلفظ کردن كه يك يخ‌بندان واقعي‌ست، لهجه‌ی کدوم یک از مناطق است، اما هرچه که هست موجب آزار مخاطب می‌شه و حیرت‌انگیزه كه طرف با این‌همه سابقه‌ی خوندن، چه‌طور هنوز این موارد ساده را نمی‌فهمه!!ا
*
مریم خندید و گفت: ولش کن! واسه‌اش کار درست نکن، حالا میره اینم مثل اون‌یکی اصلاح می‌کنه‌ها، چی‌کار داری هی ادیت‌اش می‌کنی؟ ... ولی طرف عجب فن بیانی داره‌ها!!! (خنده و باز هم خنده)...ا
*
با خودم فکر کردم طرف فن‌بیان بی‌نظیر را که از ابتدای خلقت‌اش داشته، اما این تلفظ‌های ناصحیح و آزاردهنده در اجراي ترانه، یه موضوع دیگه‌ست... یادم اومد که بابک افشار به من گفته بود: وقتی قرار شد که طرف ترانه‌ی قصه‌ی دوماهی را بخونه، پدر من سر خوندن ایشون دراومد، کلمات را به‌حدی بد تلفظ می‌کرد که من اصلن مونده بودم این داره تُرکی میگه یا عربی یا عبری و یا اصلن یه لهجه‌ی عجیب غریب ناشناخته... آقای افشار می‌گفت: ده بار بهش گفتم بگو: ما دو تا ماهی بودیم... پشت هم بگو و تشدید هم نذار... باز هم می‌گفت: ما دو تا، ما، هی‌بودیم... خلاصه مکافات کشیدیم تا این ترانه ضبط شد.ا
*
به مریم گفتم: عزیز! فن‌بیان را می‌شه رفت کلاس و ترمیم کرد، اما این تلفظ‌های ناشناخته‌ي منجمد، در وجود طرف چسب دوقلو خورده، اصلن ترمیم‌شدنی نیست، همینه که هست.ا
*
و یادم اومد که بابک افشار گفته بود زمان ضبط ترانه‌ی جاده، بخش آخر این ترانه، که کلمه‌ی (بیا) کشیده می‌شه را طرف یک‌نفس نخونده، یعنی نتونسته یک‌نفس بخونه، اون بخش آخر، در دو مرحله ضبط شده.ا
*
مريم گفت: وقتي طرف حرف زدن معمولي‌شو بلد نيست و يه جمله‌ي كوتاه را دو ساعت كش و قوس ميده، انتظار داري يك‌نفس بخونه؟ خُب معلومه كه نمي‌تونه... ولي حالا نمي‌دوني طرف چه‌جوري داوري مي‌كنه، آدمو مي‌كُشه از خنده ...ا
*
مريم باز هم خنديد و سپس ادامه داد: باورت مي‌شه طرف با استفاده از فن بازيگري، احساسات غليظش را به طغيان اشك تبديل مي‌كنه و حالا گريه نكن، كي بكن... يعني يه فيلم كمدي واقعي... فكرشو بكن! داور مسابقه اشك بريزه... ( و دوباره شليك خنده‌ي مريم هست كه به سمت من نشونه گرفته می‌شه).ا
*
گفتم: وقتي آدم سواد تحصيلي و سواد موسيقي نداشته باشه، بايد از فنون بازيگري استفاده بكنه ديگه، كارش طبيعي هست، اصلن بايد اين‌جوري باشه، پس فكر می‌كني چه‌جوری بايد عيوب بی‌سوادي مطلق را پوشيده نگه داره؟
*
مريم گفت: دقيقن همين‌طوره، يعنی وقتي طرف داره حرف مي‌زنه و نظر ميده، كاملن مشخص هست كه چيزي بارش نيست و بی‌‌سواده... اصلن موقع حرف زدن و نظر دادن كلافه‌ست، هم كلافه و هم كلاف سردرگم. ا
اة
و ادامه داد: آنسه جان! بهت توصيه می‌كنم برنامه را نگاه كنی، طرف كيلو كيلو سوژه‌هاي جالب بهت ميده...ا
*
گفتم: هرچه كه قرار بود گفته بشه، گفته شده و سوژه‌هاي طرف، جذابيت‌اش را از دست داده، درست مثل خودش. طرف ديگه كاملن نخ‌نما شده، كهنه و فرسوده و قديمي...ا
*
مريم گفت: آره راست ميگی... ولي طرف عجب فن‌بيان بيستي داره‌ها!!! مي‌خوام برم پيش‌اش، دو واحد كلاس فن بيان بردارم!!! ... (باز هم صداي خنده‌ي مريم)...ا
*
گفتم: پس حالا كه تو بيننده‌ی اين فيلم كمدی هستي، بهشون پيشنهاد بده كه يك مسابقه‌ی فن‌بيان هم برگزار كنند و طرف هم داور يكه‌تازش باشه!! ... و خنده‌ي شيرين و دل‌نشين مريم درحالی‌كه مي‌‌گفت: موافق‌ام، چرا كه نه؟ تو نمی‌دونی چه‌قدر زيبا و دل‌نشين صحبت می‌كنه، فن بيان بيست
!!!
ا
*
*
بيست‌ام آبان‌ماه 1389 خورشيدي
*
*

Wednesday, October 27, 2010

دوست‌تون دارم، عاشق‌تون هستم

ناکامی کنسرت گوگوش در عراق
*
*
آن‌چه در ادامه‌ی این مطلب می‌خوانید بخش‌هایی از گزارش ژيار گل از بی‌بی‌سی فارسی، درباره‌ی کنسرت گوگوش در اربیل عراق است. همان‌طور که می‌دانید عراق همان سرزمینی‌ست که وقتی خرمشهر از دست‌اش آزاد شد، خانم گوگوش به خیابان رفت و ضمن به‌راه انداختن اشک‌ریزان خیابانی، با صدای بلند الله‌اکبر گفت (البته بنابر گفته‌ی خودش)... و امروز همان عراق، محل برگزاری کنسرت ایشان شده است. ا
*
هنرمندان دیگری نیز در اربیل عراق کنسرت برگزار کرده‌اند، اما تفاوت آنان با گوگوش در این است که آنان در شب آزادی خرمشهر، بساط اشک‌ریزان و الله‌اکبرگویان و فریادکشان برپا نکرده بودند، اما گوگوش این کار را کرده بود و با افتخار هم اعلام کرد که من در شب آزادی خرمشهر، پس از چندین سال، برای نخستین بار صدای بلندم را به گوش مردم رساندم، من سرم را از شیشه‌ی اتومبیل بیرون بردم و فریاد زدم و الله‌اکبر گفتم!!!... خُب پس هزارت آفرین، صد بارک‌الله ... تبارک‌الله احسن الخالقین!!! چه‌قدر زیبا!! چه با احساس!!! ا
*
به هرشکل چون صدای الله‌اکبر گفتن‌های ایشان در شب آزادی خرمشهر از دست عراق ستمگر، خیلی بلند بود، قیمت بلیت‌های کنسرت ایشان هم به همان نسبت گران‌تر بود و صدالبته تعداد صندلی‌های خالی نیز خیلی بیش‌تر از کنسرت‌های قبلی... به‌طور کلی تعداد حاضرین در این کنسرت، فقط هفتصد نفر بودند... ا
*
البته این روند رو به جلو، پیشرفت چشمگیر شاه‌ماهی را نوید می‌دهد که از کنسرت‌های دوازده‌هزار نفره به هفتصد نفره رسیده و به‌تازه‌گی هم که در یک مجلس عروسی در لس‌انجلس برنامه اجرا کرده است... می‌دانید چه کسی را می‌گویم؟ همان کسی که اجرای کنسرت در سالن پنج‌هزار نفره را نمی‌پذیرفت و دور از شان می‌دانست، اینک کنسرتی باشکوه!! در سرزمین ستمگران و در برابر هفتصد نفر اجرا می‌کند و بدتر از آن در مجلس عروسی هم می‌خواند. ا
*
به یاد دارم زمانی که بانو گوگوش دو شب متوالی در سالن کداک‌تیاتر برنامه داشت، هواداران ایشان دست به قیام زده بودند و اعتراض پشت اعتراض که این چه وضعی است؟ اصلن کداک تیاتر در شان و منزلت ایشان نیست، اگر به همین ترتیب بگذرد به‌زودی از کاباره تهران دوبی سردرخواهد آورد!!! ... آن ایمیل‌ها را که حاوی این مطالب بود، من هنوز هم دارم...ا
*
اما امروز، اجرای کنسرت با حضور هفتصد نفر، اجرای برنامه در جشن عروسی و بی‌شک تا چندی دیگر هم به‌شیوه‌ی سخنرانی احمدی‌نژاد در سازمان ملل، ایشان هم در مقابل صندلی‌های خالی برنامه اجرا خواهد کرد...ا
*
این هم بخش‌هایی از گزارش ژیار گل از بی‌بی‌سی فارسی در باره‌ی کنسرت گوگوش در اربیل عراق: ا
*
ا... روز جمعه دهم سپتامبر خانم گوگوش از طریق فرودگاه بین‌المللی اربیل وارد کردستان شد. از روزهای قبل بسیاری از دوستداران موسیقی ایرانی در کردستان و آنانی که با مشکلات فراوان خود را به عراق رسانده بودند، از گرانی قیمت بلیت‌ها که بین صد تا سیصد دلار بود، شکایت داشتند. ا
*
در سالن فرودگاه می‌خواستم بدانم که خانم گوگوش از قیمت بالای بلیت‌ها خبر دارد یا نه؟ او دست‌بندی سبز به مچ دست‌اش بسته بود و با خبرنگاران محلی گفت‌وگو می‌کرد. خودم را معرفی کردم و از او چند سوال پرسیدم. وقتی به او گفتم چه پیامی برای مردمی که با وجود مشکلات موجود و حتا بعضی به‌صورت قاچاق، برای حضور در کنسرت‌اش به کردستان آمده‌اند، دارد، علی فیلی مدیر برنامه ‌ایش در اربیل، میکروفن مرا کنار زد و خانم گوگوش هم بدون هیچ عکس‌العملی سالن را ترک کرد. ا
*
دقایقی بعد آقای فیلی از داخل ماشین حامل خانم گوگوش به من زنگ زد و گفت: من نمی‌بایست سوال سیاسی می‌پرسیدم. علارغم قول قبلی، مصاحبه‌ی رو در رو با خانم گوگوش را لغو کردند و از من خواستند که از پخش این صحنه در فرودگاه خودداری کنم. البته این صحنه از تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی پخش شد...ا
*
شب کنسرت به دوربین بی‌بی‌سی اجازه‌ی حضور در سالن داده شد. اما زمانی که مدیر برنامه‌های خانم گوگوش در اربیل فهمید ما از بی‌بی‌سی فارسی هستیم نه انگلیسی، از فیلم‌برداری ما جلوگیری کرد. ا
*
تعدادی از ایرانیانی که به کردستان آمده بودند، به دلیل گرانی بلیت نتوانسته بودند وارد بشوند و صندلی‌های زیادی در محوطه‌ی باز کنسرت خالی ماند.ا
*
در ماه‌های پیش برنامه‌هایی برای ابی، معین، لیلا فروهر، شهرام و شهره صولتی در اربیل برگزار شده بود. این برنامه با استقبال وسیع مردم کردستان روبه‌رو شده بود. قیمت بلیت‌ها حدود سی‌وپنج دلار بود. عیسا میرگسوری مدیر برنامه کنسرت آقای معین گفت: حتا خیابان‌های اطرف محل برگزاری کنسرت‌های گذشته از مردم پر شده بود. اما برگزارکننده‌گان برنامه‌ی خانم گوگوش از جمله جمشید خیریه مقدم، بسته شدن مرز را دلیل ناکامی کنسرت دانست، درحالی‌که گرانی بلیت‌ها یکی از دلایل عمده‌ی خالی ماندن صندلی‌ها بود.ا
*
در هنگام اجرای برنامه، خانم گوگوش به حضار گفت: دوست‌تان دارم، یکی در جمعیت با لهجه‌ی اصفهانی داد زد اگر مرا دوست داری سیصد دلارم را پس بده.ا
*
در طول برنامه، خانم گوگوش هیچ اشاره‌ای به ایرانیانی که به خاطر او در لب مرز ایران و عراق گیر کرده بودند نکرد. یکی از طرفداران خانم گوگوش گفت او حداقل می‌توانست آهنگی را تقدیم کسانی که در پشت مرزها در صدوپنجاه کیلومتری محل کنسرت‌اش برای آزادی مبارزه می‌کنند بکند.ا
*
این بخشی از گزارش ژیار گل از بی‌بی‌سی فارسی بود. اصلن شگفت‌انگیز است که خبرنگار بی‌بی‌سی فارسی، به چه دلیل از بانو گوگوش سوال سیاسی می‌پرسد؟؟!!! ... اصلن شما به عمرتان سوال از این سیاسی‌تر دیده‌ بودید؟: ا
چه پیامی دارید برای مردمی که با وجود مشکلات موجود و حتا بعضی به‌صورت قاچاق، برای حضور در کنسرت‌تان به کردستان آمده‌اند؟
*
اصلن به بانو گوگوش چه ربطی دارد که به مردم سرزمین‌اش و به‌ویژه آنان که قاچاقی به کنسرت‌اش آمده‌اند پیام بدهد؟!! این سیاسی‌بازی‌ها یعنی چه!!! چرا بانو را سیاسی‌زده می‌کنی بی‌بی‌سی جان؟؟!! ... مهم دست‌بند سبز است که طرف به دست و پای‌اش بسته، دیگر پیام دادن به مردم ایران چه معنی می‌دهد بی‌بی‌سی جان؟؟!!! این‌قدر با احساسات بانو بازی نکن جان‌ام، سوال سیاسی چرا می‌پرسی؟!!! ا
*
درواقع خانم گوگوش نه به ایرانیانی که به خاطر او در مرز ایران و عراق گیر کرده بودند، علاقه و توجه‌ای دارد و نه هیچ چیز دیگری برای‌اش مهم است، برای ایشان تنها چیزی که اهمیت دارد پول کنسرت است و مقادیر متنابهی دروغ‌های تکراری، دروغ‌هایی مانند دوست‌تون دارم! عاشق‌تون هستم!! ... ا
*
وای که بانو چه عادتی کرده به گفتن این دروغ‌های تکراری و نخ‌نما: دوست‌تون دارم!!! عاشق‌تون هستم!!! و به دلیل همین دوست داشتن و عاشق بودن، برای‌ام اصلن مهم نیست که قیمت بلیت‌ها گران است یا نیست، لب مرز گیر کرده‌اید یا نکرده‌اید، من برای هفتصد نفر می‌خوانم و پول‌ام را می‌گیرم و می‌روم پی کارم، زنده‌باد پول و گور بابای همه‌تون. ا
*
*
ششم آبان‌ماه 1389 خورشیدی
*
*

Saturday, October 23, 2010

نگاه کوتاه

فرنچ‌کیس آقای کارگردان
*
نوشته‌ی: محمود بی‌تا
*
*
همه از یک قماش‌اند. چه هنرمندش چه بی‌هنرش! "شهرزاد همتی" جدیدن در بلاگ‌اش، از دیدار با کارگردانی سخن گفته که گمان برده این خانم هم بعله... بخشی از نوشته‌ی خانم همتی خبرنگار هفته‌نامه‌ی "چلچراغ" را بخوانید:ا
*
زمان مناسبی نبود، اما من می‌گویم دیر نرفتم، مشکل از جای دیگری است.ا
*
آن شب اتفاقی نیفتاد، اما غرور من جریحه‌دار شد، از آن زمان که جناب کارگردان خواست کف دست‌ام را بگیرد تا فال دست‌ام را بخواند، تا همان لحظه‌ای که دست‌ام را از دست‌اش بیرون کشیدم، فقط چند ثانیه طول کشید. از همان زمانی که اصرار داشت روسری‌ام را بردارم که من برنداشتم، تا لحظه‌ای که خوش‌حال و خندان خداحافظی کردیم تا دوست‌ام من را از خانه‌ی او نجات دهد، زمان زیادی طول نکشید، اما غرور من جریحه‌دار شد. دلیل‌اش هم تمام تفکر آقای کارگردان بود. نمی دانم چه فکری کرده بود، شاید من رفتارم غیرعادی بود، شاید پیشینه‌ی ذهنی درستی نداشت. اما هرچه بود باعث شد که از شدت عصبانیت تا امروز فقط راه بروم و فکر کنم. همان روز در ذهن‌ام چند فحش کش‌دار بود که در وبلاگ نثارش کنم. اما این‌ها بی‌فایده است، همان‌طور که به خود جناب هنرمند هم گفتم مقصر خود ماییم.ا
*
آقای کارگردان سیگاری آتش زده بود و نگران نگاه‌ام می‌کرد. من گفتم مقصر شما نیستید، مقصر همان است که برای گفت‌وگو با فلانی، یک مشروب به قول خودش ملو می‌خورد و یک «فرنچ کیس» مهمان‌اش می‌کند، بعد فلانی به مهرجویی می‌گوید، مهرجویی به کیمیایی و کیمیایی هم صاف می‌گذارد کف دست شما. همین می‌شود که من که این‌جا نشسته‌ام، از من انتظار خوردن مشروب ملو می‌رود و یک«فرنچ کیس» ناقابل...ا
*
شهرزاد را سال‌هاست می‌شناسم. آخر سال‌هاست خواننده‌ی"چلچراغ" بوده‌ام. از شماره‌ی اول‌اش... شهرزاد یک خبرنگار جسور و شجاع است. کارش با، سن و تجربه‌ی او محشر است. خودتان باید گزارش‌های او را بخوانید که این دختر عجب انسانی می‌اندیشد. او اول بار نیست که چنین در معرض انسانی زالوصفت قرار می‌گیرد و مرا به یاد موردی که چند سال پیش برای یکی از دوستان نزدیک‌ام در همین فضای نت پیش آمد انداخته است. آن‌روزها آقای ترانه‌نویس بود و تهمت اتاق‌خوابی که دیگر کوس رسوایی‌اش بر هر بامی زده شد.ا
*
شهرزاد اما پیش‌ترک، دیداری با آقای نقاش شهیر"آغداشلو" هم داشت که از سوی او هم مورد بی‌حرمتی قرار گرفت. زمانی که آقای نقاش را ترک کرده بود ایشان به شهرزاد پیامک می‌دهد که قرار بوده ترتیب‌ات را بدهم. عجبا...ا
*
سال‌ها پیش هم آقای بازیگر مغرور جوان که جدیدن خواننده هم شده است و چند تراک خوانده، آقای"حامد بهداد" خبرنگاری را به دفتر هم‌شهری‌شان آقای کارگردان یعنی "فریدون جیرانی" دعوت می‌کند و از خبرنگار تقاضای فلان که با مقاومت آن خانم روبه‌رو شده و خلاصه گندش در آن آپارتمان درمی‌آید و خبرش مثل بمب در نت می‌پیچد. آقای کارگردان هم‌اکنون برنامه‌ی"هفت" را جمعه‌ها در شبکه‌ی سه سیمای جمهوری اسلامی مجری‌گری می‌کند. البته که آقای کارگردان از ماجرا خبر داشته است که "بهداد" در سرش چه می‌پرورانده است.ا
*
این حدیث‌ها اولین نیستند و آخرین نخواهند بود. نکته‌ی مهم این است که این به‌اصطلاح هنرمندان شهیر به تنها نکته‌ای که توجه ندارند تجاوز به حقوق یک انسان است. آری ایشان مختارند در خلوت‌شان هر کاری کنند اما حق ندارند با استفاده از نام و نشان‌شان از کسی که نمی‌شناسند تقاضاهایی خارج از عرف داشته باشند. نتیجه می‌شود حکایت خانم همتی!ا
*
راستی داستان هنرمندان دیگر دنیا هم شبیه ما ایرانی‌هاست یا آن‌ها برای خودشان اصولی دارند و قانونی؟! مورد آقای"پولانسکی" را همه به یاد دارند. هنوز کوس رسوایی پولانسکی کابوس شب‌ها و روزهای اوست. هنوز زخم از آن واقعه بر تن دارد. کاش پولانسکی‌های زمان بدانند که این هجوم به انسان برای فتح تن‌شان، راهی دارد و بی‌گدار به آب زدن برای‌شان گران تمام می‌شود، که البته برای ترانه‌نویس شهر فرشته‌گان بال بریده به قول ایشان تمام شد.
ا
*
*
یکم آبان‌ماه 1389 خورشیدی
*

Tuesday, October 19, 2010

ویروس‌های اینترنتی

رفتار و شخصیت یک هنرمند همیشه زیر ذره‌بین جامعه قرار دارد و نوع رفتار اجتماعی و عملکردهای متفاوت هنرمند، میزان سنجش و تعیین شخصیت اجتماعی و فرهنگی و حتا هنری اوست. اما بخشی از این سنجش، به هواداران هنرمند بازمی‌گردد، یعنی این‌که نوع برخورد، منش، رفتار و گفتار هواداران، ملاکی دیگر برای سنجش شخصیت هنرمند است.ا
*
چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم، شخصیت هنرمند بر روی هواداران‌اش تاثیر می‌گذارد و باعث می‌شود ما بازتابی از شخصیت هنرمند را در رفتار و گفتار و نوشتار هواداران او ببینیم.ا
*
من در این ده سال که بر روی اینترنت فعالیت دارم، با هواداران بسیاری از هنرمندان در تماس بودم، بسیاری از هواداران ابی، داریوش، لیلافروهر، شهره و نوش‌آفرین کسانی بودند که ارتباط خوبی با هم داشتیم و داریم و من به‌جز احترام و انرژی مثبت، چیزی از آنان ندیدم و از همین‌جا هم از همه‌شان سپاس‌گزارم.ا

اما هواداران اینترنتی خانم گوگوش، چندش‌آورترین هواداران اینترنتی، نه در ایران که در جهان هستند. یعنی این‌که وقیح‌ترین، بی‌ادب‌ترین، غم‌انگیزترین، هرزه‌گوترین، بی‌خانواده‌ترین و فاسدترین هواداران جهان، هواداران اینترنتی خانم گوگوش هستند که من حیرت می‌کنم اینان در کدامین عنکبوت‌خانه زنده‌گی کرده‌اند و در کدامین لجن‌زار چریده‌اند!!!ا
*
این هواداران غم‌انگیز که به‌راستی ویروس‌هایی هستند بدشکل و بدبو، از صبح تا شب و از شب تا صبح مشغول ساختن آی‌دی‌های قلابی هستند و با انواع و اقسام آی‌دی‌ها برای من ایمیل می‌فرستند که یا اخبار خانم گوگوش را مخابره می‌کنند، یا مرا تهدید می‌کنند و یا مستهجن‌ترین واژه‌ها را در ایمیل‌شان نثار من می‌کنند... واژه‌هایی چندش‌آور، رکیک و فاسد دقیقن از تبار خودشان و خانواده‌شان، و تصور می‌کنند که با این اعمال و رفتار شنیع و به‌دور از جایگاه انسانی، به من آسیب می‌رسانند، درحالی‌که این خودشان هستند که در تمامی طول زنده‌گی نکبت‌بارشان، در لابه‌لای آن واژه‌های فاسد و مستهجن پیچیده شده‌اند و به ویروس‌هایی بدبو تبدیل گشته‌اند. ا
*
من به خانم گوگوش شادباش می‌گویم که چنین هواداران گستاخ و فاسدی دارد، یعنی واقعن جای شادباش دارد... برای نمونه، یکی از این ویروس‌های فاسد، با این آی‌دی که صددرصد یک آی‌دی جعلی است ایمیل می‌فرستد و خانواده‌ی خود را معرفی می‌کند: ا

lida_rahimi@yahoo.com
*

dیک ویروس زشت، که واژه‌های مستهجن‌اش به‌خوبی نشان می‌دهد که روزگارش به‌شکلی طبیعی و انسانی سپری نشده، بلکه در جایی پُر از لجن و آلوده‌گی به‌سر برده و از واژه‌هایش پیداست در لجن‌زاری که به‌سر می‌برده، شاهد روابط چندش‌آور و مستهجن خانواده‌گی بوده است، کلمه به کلمه‌ی ایمیل‌اش دقیقن همین موضوع را نشان می‌دهد.ا

این‌ها را به گونه‌ی رُک و راست گفتم که بگویم در جامعه‌ای که هوادار برای دفاع از یک هنرمند، از لجن‌زار خانواده‌اش استفاده می‌کند و با واژه‌هایش نشان می‌دهد که از چه جنس و تباری است، این همان جامعه‌ای است که مقام دولتی‌اش در یک برنامه‌ی زنده، با ادبیاتی چاله‌میدانی، خیلی راحت به مجری برنامه می‌گوید: تو غلط می‌کنی! تو غلط می‌کنی...ا
*
این هواداران اینترنتی گستاخ و فاسد هم دست‌پرورده‌ی همان مقامات دولتی هستند و زیر سایه‌ی آن‌ها زنده‌گی کرده‌اند و از ادبیات چاله‌میدانی و بی‌سوادی‌شان بهره‌ها برده‌اند و بعد به نحسی همان تربیت، برای هواداری از یک هنرمند، زباله‌ی متعفن وجودشان را به شکل ایمیل برای این و آن می‌فرستند.ا
*
اما جای خوش‌بختی این‌جاست که این ویروس‌های متعفن، بخشی بسیار کوچک و ناچیزی از جامعه را تشکیل می‌دهند که متاسفانه نصیب خانم گوگوش شده‌اند ... و هزاران تاسف، هزاران تاسف برای هنرمندی که چنین هواداران گستاخ و فاسدی دارد. ا
و جالب این‌که این هواداران بخت‌برگشته، این ویروس‌های متعفن، به‌همراه واژه‌های مستهجن‌شان، تهدید هم می‌کنند... مثلن این بخت‌برگشته‌ی بی‌سواد این‌چنین تهدید کرده: ا

من تا حالا حال خیلیا رو گرفتم. نمونه ی بارزش طرفدارای شهره صولتی بود که پاشون رو از گلیمشون درازتر کرده بودن و در نهایت به فحش و ناسزا متوسل شدن........ا
پس سعی کن با من کل کل نکنی که حسابی کلتو می پیچونم


وای ای‌خدا! مُردم از ترس!!! مطمئن‌ام هواداران خانم شهره هم خیلی ترسیدند!!! عجبا از این تهدید رعب‌انگیز!! ا

ایمیل‌های غم‌انگیز و وقیحانه‌ی آن آی‌دی قلابی بی‌سواد و آی‌دی‌های قلابی دیگر نزد من موجود است و تعدادی از آن‌ها را برای هفت تن از هنرمندان عزیز سرزمین‌مان فوروارد کردم تا آن‌ها نیز هواداران همکار گرامی‌شان را بشناسند که همه‌ی این هنرمندان هم حیرت‌زده، اظهار تاسف کردند و یکی از هنرمندان پیش‌کسوت می‌گفت که این ویروس‌ها، نماینده‌گان حکومتی هستند که باعث شدند هنرمندان ما جلای وطن کنند، تعدادی از آن‌ها در خاک غربت مدفون شوند و ما نیز سال‌های سال در غربت به‌سر ببریم ... ا

و در انتها، به همه‌ی ویروس‌های متعفن تاکید می‌کنم که شما محکوم هستید تا ابد دلکده را بخوانید و حرص بخورید و با فرستادن ایمیل‌های غم‌انگیز، خانواده‌ی خود را معرفی کنید.ا

*
*
بیست‌وهشتم مهرماه 1389 خورشیدی
*

Thursday, October 14, 2010

باورکردنی نیست

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
*
*
وای خدای من! باورکردنی نیست!! این‌همه شعور!! این‌همه استعداد!! این‌همه هنر و این‌همه زیبایی، خود را به‌رایگان در اختیار مکانی قرار بدهد و تازه آن‌چنان که باید و شاید، تحویل‌اش هم نگیرند... باورکردنی نیست!! چه استعدادی، آن هم از نوع خدادادی!! چه هنری و چه کمر فنری!! چه سازی و چه نغمه‌ی دل‌نوازی!! چه فراخوان بی‌صدایی از برای عقده‌گشایی. چه سخنان شیوایی و چه فن‌بیان رعنایی!! چه هوشی!! وای چه تله‌موشی!!... من که باورم نمی‌شه، تو باورت می‌شه؟ من‌وتو باورمون می‌شه؟!؟
*
آ«آکادمی مکانی‌ست که جوان‌ها می‌توانند استعداد خود را در آن کشف کنند»!! این سخن رعنا را کسی می‌گوید که در سال هزاروسیصدودرشکه، به‌مدت طولانی دوهفته، خانم معلم آواز هشتادوپنج ساله‌ای به او تعیلم آواز داده بود!! دو هفته!! بی‌نظیر است!! فوق‌العاده است!! از هوش و درایت من و تو به‌دور است!! آقای شماعی‌زاده حرف حساب می‌زند وقتی‌که می‌گوید: جل‌الخالق!!ا
*
و من‌وتو درنظر بگیریم که چه شکوهی دارد وقتی یک جوان، خودش، استعداد خودش را کشف می‌کند!! آن‌هم نه درخانه، که در کاشف‌خانه‌ی استعدادهای خودی... آدم که در خانه نمی‌تواند استعداد خود را کشف کند، باید حتمن به کاشف‌خانه برود تا بتواند خودش، استعداد خودش را کشف کند!!ا
*
و چنین سخن‌گوی بلیغ و چنین چشمه‌ی جوشان هنر و استعداد، به‌راستی اصلن چه نیازی به معلم داشت؟ حال چه هشتادوپنج ساله و چه بیست‌وپنج ساله!! آن‌هم به‌مدت دو هفته!! آن‌هم با پول‌های یک قربانی جان‌نثار!! او که خود خداوندگار و خالق هرچه بلاغت و درایت است، آن‌چنان بی‌نیاز از معلم دوهفته‌ای‌ست که زیبایی درون‌اش!! و پاکی وجودش!! و سیلاب هنرش!! و شیوایی سخن‌اش، حتا چهره‌ی جراحی‌شده‌‌اش را نیز تحت تاثیر قرار داده و زیبایی‌های جراحی صورت، از ترس و واهمه‌ی زیبایی درون و ستر و عفاف ملکوتی‌اش، خود را پنهان می‌کنند و چروک‌های بی‌انصاف صورت‌اش، از پس تلالوی تن‌پوش فسفرین‌اش، بدجور خود را به نمایش می‌گذارند. ای وای از آن‌همه پول جراحی که بر باد فنا رفت، ای وای بر من‌وتو!!ا
*
اگر که جراحی کردم، دل‌ام خواست
اگر فسفر به تن کردم، دل‌ام خواست
کنون که در میانه هست جای‌ام
به هرسو گرکه غش کردم دل‌ام خواست
*
بنشین و تماشا کن و چون من لذت وافر ببر! تماشا کن و بخند و چون من شادی‌ات را به قهقهه برسان! این‌که می‌بینی، این اوج هنر و زیبایی‌ست، فوران استعداد و فریاد است، آتشفشان غرور و شعور است و بی‌کران دریای جادوی فصاحت و بلاغت سخن
. تماشا کن! که من‌وتو از آن بی‌خبر بودیم!!
ا
*
*
بیست‌ودوم مهرماه 1389 خورشیدی
*
*

Saturday, September 18, 2010

Episode/N96

شماره‌ی نودو شش مجله‌ی اپیزود منتشر شد
*
*
*
*
*
*
*
بیست‌وهفتم شهریورماه 1389 خورشیدی
*
*

Tuesday, September 14, 2010

صاحبان ترانه

یک پرسش حیرت‌انگیز
*
*
به‌تازه‌گی گفت‌وگویی با «داریوش اقبالی» را خواندم که این گفت‌وگو در مورد مراسم بزرگداشت بهروز وثوقی انجام شده بود. مصاحبه‌ی خوبی بود و داریوش هم درمورد چه‌گونه‌گی ایده‌ی این مراسم و برگزاری آن، توضیحات خوبی داد.ا
*
اما پرسشی در این مصاحبه مطرح گردید که بسیار حیرت‌انگیز بود و داریوش هم به‌طریقی پاسخ را سربه‌هم آورد. پرسش و پاسخ این بود:ا
*
ا- شایعاتی در مورد عدم حضور هنرمندانی مثل خانم گوگوش در مراسم و خواندن ترانه‌های آن‌ها توسط دیگر هنرمندان که باعث ناراحتی شده، شنیده می‌شود. لطفن در این رابطه توضیح بدهید؟
*
ا- خیر. چنین مسئله‌ای نبود. من تا آن‌جایی که می‌دانم هنرمندان ما مثلن آقای ابی در باکو و خانم گوگوش هم ترکیه بودند. ولی در رابطه با این‌که خود ابی و گوگوش در فیلم‌های بهروز نقشی داشته‌اند که به‌طور مثال ابی چند ترانه در فیلم‌ها اجرا کرده و خود گوگوش در فیلم‌ها با بهروز هم‌بازی بوده است، اشخاصی آمدند و به عنوان تجدید خاطره این ترانه‌ها را اجرا کردند. واقعیت این است که مجموعه کاری که از بهروز بوده، بایستی به نمایش درمی‌آمد، مثلن جایگزین آقای ابی، آقای راستین آمد و آهنگ کندو را به جای ابی اجرا کرد و نتیجتن دو تا از خانم‌های دیگر - هنگامه و سپیده - هم آمدند آهنگ‌های گوگوش را اجرا کردند و هیچ دل‌خوری هم نبوده و این شاخ و برگ‌هایی که می‌دهند شایعه است.
ا
*
یعنی واقعن چنین پرسشی جای حیرت دارد، خُب اصلن یعنی چه که«خواندن ترانه‌های آن‌ها توسط دیگرهنرمندان، باعث ناراحتی شده»؟؟ باعث ناراحتی چه کسی یا چه کسانی شده؟
*
ترانه‌هایی که توسط خانم‌ها سپیده و هنگامه اجرا شد، متعلق به صاحبان این ترانه‌ها، یعنی ترانه‌سرا و آهنگ‌ساز است، ترانه‌سرا و آهنگ‌ساز که اعتراض نکردند، پس دیگر چه کسی یا کسانی ناراحت شدند؟ اصلن به کسان دیگر چه ارتباطی دارد که این ترانه‌ها اجرا شده یا نشده؟؟ مگر کسان دیگر صاحب ترانه هستند که ناراحت بشوند؟
*
متاسفانه هنوز هم افراد ناآگاهی پیدا می‌شوند که خیال کنند ترانه‌هایی که در شب مراسم بزرگداشت اجرا شد، ترانه‌های گوگوش است!!! گوگوش ترانه‌سراست یا آهنگ‌ساز است که ترانه متعلق به او باشد؟ اصلن گوگوش در این میان چه‌کاره است؟ او فقط مجری ترانه بوده که هنوز هم وقتی این ترانه‌ها را در کنسرت‌ها اجرا می‌‌کند، حق و حقوق ترانه‌سرا و آهنگ‌ساز را نمی‌‌پردازد، کار او در واقع چیزی نیست به‌جز رواج بی‌قانونی و هرج و مرج، و نیز کم‌لطفی به صاحبان ترانه ... حالا این کسان، چه کسانی هستند که از اجرای چند ترانه توسط سپیده و هنگامه ناراحت شده‌اند؟
*
گمان نمی‌کنم به‌جز فن‌های اینترنتی گوگوش که همواره حرف‌های خنده‌دار می‌زنند، کسی از این موضوع دچار ناراحتی شده باشد، اما هر کسی که ناراحت شد می‌تواند یک لیوان آب سرد میل کند و یا سرش را بکوبد به دیوار...ا
*
ترانه متعلق به ترانه‌سرا و آهنگ‌ساز است و نه هیچ‌کس دیگر. درواقع خانم‌ها سپیده و هنگامه، ترانه‌های ایرج جنتی‌عطایی و واروژان را اجرا کردند و نه ترانه‌های گوگوش را، و چه کار خوبی هم کردند... گوگوش که صاحب ترانه نیست، او فقط سی سال پیش، مجری این ترانه‌ها بوده و هنوز هم دارد از اجرای آن‌ها در کنسرت‌ها بهره‌ی مالی و معنوی می‌برد. امروز اما هنرمندان جوان می‌توانند آن ترانه‌ها را با اجازه‌ی ترانه‌سرا و آهنگ‌ساز اجرا کنند، کاری که در همه‌ی جهان مرسوم است، اما جهان آگاه را دچار ناراحتی نمی‌کند.ا
*
*
بیست‌وچهارم شهریورماه 1389 خورشیدی
*
*

Friday, September 3, 2010

Episode/N95

شرایط تاسیس آکادمی موسیقی از نوع ایرانی
*ا
*
تاسیس یک آکادمی موسیقی از نوع ایرانی، پدیده‌ای است محیرالعقول، که هنرمندان جهان با همه‌ی هنرشان، حتمن از نوع ایرانی آن سردرنمی‌‌آورند و اگر در جریان چنین داستان خنده‌داری قرار بگیرند، بی‌شک با چشمان گردشده، حیران باقی خواهند ماند!!ا
*
گویا یکی از شرایط تاسیس آکادمی موسیقی از نوع ایرانی، استفاده از پدیده‌ی «تقلید» است، یعنی کاری که پیش از این «تی‌وی‌پرشیا» به سرپرستی «خشایار غیاثی»انجام داده بود را باید مورد تقلید قرار داد و ناگهان به فکر کشف استعدادهای نهفته افتاد و هیات داورانی جمع‌وجور کرد و حالا استعداد کشف نکن، کی بکن!!ا
*
آن‌گونه که شواهد نشان می‌دهد، آکادمی موسیقی از نوع ایرانی بدین معناست: کسی‌که آکادمی به نام او نام‌گذاری شده، باید حتمن تاحد ممکن، بی‌سواد باشد، چه از نظر سواد تحصیلی، چه سواد موسیقی و چه سواد فرهنگی، یعنی این‌که باید بی‌رحمانه بی‌سواد باشد تا آکادمی، شکل مورد نظر را به خود بگیرد. از نظر سواد تحصیلی اگر مدرکِ یکی از پایه‌های دوره‌ی ابتدایی را داشته باشد خیلی بهتر است، مثلن مدرک کلاس سوم یا چهارم ابتدایی. اما سواد باید حتمن در سطح دوره‌ی ابتدایی باشد!!ا
*
از نظر سواد موسیقی، بهتر این است که اصلن سواد موسیقی نداشته باشد، تحصیلات آکادمیک موسیقی که هیچ، چون با مدرک چهارم ابتدایی به‌یقین نمی‌توان به سمت تحصیلات آکادمیک موسیقی دست‌درازی کرد، پس تحصیلات آکادمیک به کنار، حتا سواد اولیه‌ی موسیقی را هم نباید داشته باشد. البته می‌تواند در یک فیلم سینمایی، لخت و عور درکنار پسری جوان، ادای گیتار زدن را دربیاورد و عشقولانه بخواند و لاو بترکاند، اما اصلن لازم نیست که نواختن گیتار یا هر ساز دیگری را بلد باشد.ا
*
برای تاسیس یک آکادمی موسیقی، دو مثقال قِر و یک مثقال‌ونیم عشوه و سه مثقال غمزه از واجبات است. دانستن نُت و تسلط بر متن ترانه و این قبیل مزخرفات هم اصلن لازم نیست. به‌همراه قِر و غمزه، بهترین کار ممکن، تعریف کردن چند تا جوک دست دوم و سوم اینترنتی است، اگر شخص موردنظر، درحین اجرای کنسرت!! چند جوک بی‌نمک و بانمک تعریف کند، بهترین شرایط را برای تاسیس یک آکادمی موسیقی داراست!!ا
*
برای تعریف کردن جوک، بهتر آن است از جوک‌هایی که پیش از این نیز تعریف کرده بود و در کارنامه‌ی کنسرتی‌اش به‌وفور موجود است، استفاده کند، مثلن جوک‌هایی از این دست: « سربازه داشت از رو کلاه سرشو می‌خاروند، بهش گفتند که چرا از رو کلاه سرتو می‌خارونی؟ گفت: تو وقتی ... می‌خاره، شلوارتو درمیاری می‌خارونی؟؟»ا
*
یعنی سابقه‌ی تعریف کردن چنین جوک‌های بانمکی!! در ملاءعام، بهترین سابقه برای تاسیس یک آکادمی موسیقی است که خُب، خیلی از هنرمندان ایرانی چنین شرایطی را ندارند و نمی‌‌توانند مجوز تاسیس آکادمی موسیقی از تلویزیون«شما و ایشان» بگیرند!!ا
*
برای تاسیس یک آکادمی موسیقی، بهترین کار این است که هنرمند مربوطه، اصلن معنای«آکادمی» را هم نداند و زمانی‌که دارد این مطلب را می‌خواند، ناگهان یادش بیفتد که بهتر است سری به فرهنگ‌نامه بزند و معنای«آکادمی» را پیدا کند!! به‌هرشکل بی‌‌سواد ماندن درحد تحصیلات دوره‌ی ابتدایی، چنین مشکلاتی را نیز حتمن به‌همراه دارد.ا
*
اما وقتی هنرمند مربوطه، با نیشتر این مطلب، سری به فرهنگ‌نامه بزند، متوجه می‌شود که اگر برای این پدیده‌ی مورد تقلید خود، به جای «آکادمی» از نام«سبزی‌‌فروشی» هم استفاده کند، در کلیت کار هیچ تغییری رُخ نخواهد داد: «سبزی‌فروشی موسیقی خاله رُبکا»!!!...
ا
*
ادامه‌ی این مطلب را در شماره‌ی 95 مجله‌ی اپیزود بخوانید:ا
*
*
*
سیزدهم شهریورماه 1389 خورشیدی
*
*

Thursday, August 26, 2010

آلبوم«طعم ‌رویا» - مهرداد آسمانی

چشم در چشم آینه
ستاره‌ها را
در تازه‌گی نگاه‌ات روشن کن!ا
تا بر لبان نور
گل‌سرخی بروید
و«طعم رویا» را
با تو تکرار کند:
ا
*
*
*
چهارم شهریورماه 1389 خورشیدی
*

Friday, August 20, 2010

Episode/N94

شماره‌ی نودوچهار مجله‌ی اپیزود منتشر شد:ا
*
*
ا«ابی» صدایی تا بی‌کران و مهربان
*
نگاهی به آلبوم تازه‌ی«داریوش» - بخش دوم
*
مشکل زن‌بودن در سینمای‌ایران از دیدگاه«سوسن تسلیمی»ا
*
در جست‌وجوی پدر یا پدران؟؟!!؟
*
عکس‌هایی از کنسرت«لیلا فروهر» در باکو
*
سبک هنری امپرسیونیسم و هنرمندان آن
*
یادداشتی بر«گرگ بیابان» اثر«هرمان هسه»ا
*
و سایر مطالب جالب و خواندنی و عکس‌های دیدنی
*
در شماره‌ی نودوچهار مجله‌ی اپیزود
*
*
*
سی‌ام امردادماه 1389 خورشیدی
*

Friday, August 6, 2010

Episode/N93

شماره‌ی نودوسه مجله‌ی اپیزود منتشر شد:ا
*
*
ا«وانشا رودبارکی» نگارگر فرهنگ ایران
*
نگاهی به آلبوم تازه‌ی داریوش - بخش دوم
*
ساکن ایران هستی؟ پس ترانه ننویس!!!ا
*
مراسم تقدیر و بزرگداشت بهروز وثوقی
*
ا«فرهاد رحیمی» صدایی تازه و خوش
*
ده پرسش خواننده‌گان«تایم» از دالایی لاما
*
ا«پابلو نرودا» شاعری که برای شعرش زیست
*
ا«تئودوروس آنجلوپلوس» سناریست و فیلم‌ساز
*
و سایر مطالب جالب و خواندنی و عکس‌های دیدنی
*
در شماره‌ی نودوسه مجله‌ی اپیزود
*
*
*
*
شانزدهم امرداد ماه 1389 خورشیدی
*

Saturday, July 24, 2010

Episode/N92

شماره‌ی نودودو مجله‌ی اپیزود منتشر شد:ا
*
*
ا«بیلی‌جوآرمسترانگ» خواننده و گیتاریست گروه«گرین‌دی»ا
*
رقصی میانه‌ی میدان - نگاهی به آلبوم تازه‌ی داریوش
*
شادباش زادروز«مهرداد آسمانی» و ذکر یک نکته
*
گفت‌وگو با «بیژن آریا» هنرمند آوازخوان
*
آقا اجازه! فارسی1 چی شد خلاصه؟
*
ا«شیدا محمدی» شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار
*
نگاهی به «بوف کور» صادق هدایت
*
و سایر مطالب جالب و خواندنی و عکس‌های دیدنی
*
در شماره‌ی نودودو مجله‌ی اپیزود
*
*
*
دوم امرداد ماه 1389 خورشیدی
*
*

Thursday, July 22, 2010

فارسی1

مردم ایران به دنبال فارسی‌وان
*
شنیده‌ها و دیده‌ها در این دو روز حاکی‌ از این است که چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم، در حال حاضر بدترین خبر برای قشر بسیار عظیمی از مردم ایران، قطع شبکه‌ی فارسی1 بر روی ماهواره‌ی هاتبرد است.ا
*
فارسی1 که ساعت دو بامداد روز چهارشنبه سی‌ام تیرماه به دلیل هجوم پارازیت‌های بی‌امان، ناگهان قطع شد، بسیاری از مردم ایران را ناراحت و خشمگین ساخت. از روز چهارشنبه مردم بی‌وقفه از هم خبر می‌گرفتند که چه به روز فارسی1 آمده و چرا قطع شده. اینترنت هم از جریان این خبرها بی‌نصیب نماند.ا
*
این شبکه‌ی فارسی‌زبان که مخاطبان ایرانی‌اش از همه‌ی شبکه‌های لس‌انجلس و غیرلس‌انجلس بیش‌تر است و از نظر تعداد مخاطب، به‌هیچ‌عنوان قابل مقایسه با هیچ شبکه‌ی ایرانی نیست، نزدیک به یک سال از طریق ماهواره‌ی هاتبرد به خانه‌های مردم ایران می‌رفت و با سریال‌های دوبله‌ی فارسی، ساعاتی طولانی از اوقات فراغت و غیرفراغت مردم را پُر می‌کرد.ا
*
بنابرتحقیقات انجام‌شده، گروه‌های مختلف سنی از کودک تا بزرگ‌سال و کهن‌سال، و نیز گروه‌های مختلف طبقاتی و اجتماعی، چه طبقات بالای اجتماع و چه پایین و چه متوسط، چه تحصیل‌کرده و چه تحصیل‌نکرده، چه مذهبی و چه غیرمذهبی، مخاطبان فارسی1 بودند و بیننده‌ها‌ی وفادار سریال‌های این شبکه‌ی تلویزیونی.ا
*
هم‌وطنانی که در خارج از ایران زنده‌گی می‌کنند شاید دلیل این هجوم مخاطب و اشتیاق آنان را برای تماشای فارسی1 درک نکنند، اما آنان که در سی سال اخیر ساکن این سرزمین بوده‌اند، این موضوع را به‌خوبی درک و لمس می‌کنند.ا
*
درواقع فارسی1 برای آن گروه طبقاتی که هزینه‌ی سفر و تفریح نداشتند، بهترین و کم‌خرج‌ترین تفریح بود و ضمن آن، چشم و گوش خیلی از مردمی که نسبت به زنده‌گی اجتماعی سایر کشورها آگاهی نداشتند را نیز باز کرد، تا جایی که روزنامه‌های چاپ ایران، صدا و سیما و حتا مجلس، این شبکه را عامل مهم تهاجم فرهنگی دانستند و بارها به آن تاختند و به دلیل طیف وسیع مخاطبان، آن را خطرناک‌تر از شبکه‌های سیاسی پنداشتند.ا
*
بدین ترتیب فارسی1 نخستین شبکه‌ی تلویزیونی غیرسیاسی بود که به دلیل طیف بسیار وسیع مخاطبان‌اش و پشت کردن مردم به صدا و سیما، مورد هجوم پارازیت‌های بی‌رحم قرار گرفت.ا
*
به‌جرات می‌توان گفت که شبکه‌ی فارسی1 درخصوص جذب مخاطب کاری کرد که تاکنون هیچ‌کدام از شبکه‌های تلویزیونی سیاسی و غیرسیاسی نتوانسته بودند آن را انجام بدهند، یعنی جذب مخاطبان مشتاق از گروه‌های مختلف سنی و اجتماعی. این واقعیتی است که باید پذیرفت چرا که با چشم قابل دیدن است و نمی‌توان کتمان‌اش کرد.ا
*
درواقع شبکه‌ی فارسی1، شبکه‌های غیرسیاسی فارسی‌زبان لس‌انجلس را به‌شدت کنار زد و مردم را ناخودآگاه از تماشای آن‌ها برحذر داشت. با آمدن فارسی1، شبکه‌های لس‌انجلس نه تنها مخاطبان تازه‌ای را به خود جذب نکردند، بلکه بخش عظیمی از مخاطبان قبلی خود را نیز از دست دادند.ا
*
اینک فارسی1 بر روی هاتبرد نیست و مردم ایران هم بیش‌تر به هاتبرد دسترسی دارند. اما پُرواضح است که فارسی1 بر روی هر ماهواره‌ای که برود، مردم هم به دنبال‌اش خواهند رفت.ا
*
آخرین خبرها از شبکه‌ی فارسی1 حاکی از آن است که مسئولین فنی این شبکه در حال یافتن راهی برای بازگرداندن آن به ماهواره‌ی هاتبرد هستند. اما درحال حاضر فارسی1 بر روی ماهواره‌های عرب‌ست، نایل‌ست و یوروبرد قابل دریافت است.
ا
*
*
سی‌ویکم تیرماه 1389 خورشیدی
*
*